نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آنام کارا

رمان آنام کارا پارت 33

4.6
(37)

بعد از رقصیدن خسته اومدیم کناری بشینیم. نزدیک صبح بود و هوا داشت کم کم روشن می‌شد.
_پیاده بریم تا عمارت؟
+آره بریم
از بقیه خداحافظی کردیم و راه افتادیم که بریم.
دستاشو محکم گرفته بودم تو دستام و راه می‌رفتیم که آسمون شروع به باریدن کرد و هوا بارونی شد.
+وااای این بارون همه چیزو عاشقانه تر کرد
با لبخند شیطانی نگاهم کرد
+چیه؟
_بریم‌ یه جایی؟
+کجا؟
_دنبالم بیا
دستمو کشید و تو کوچه پس کوچه ها می‌دوییدیم. مثل موش آب کشیده شده بودیم و همه ی لباس هامون خیس شده بود.
نزدیک عمارت شدیم اما رفتیم یک سمت دیگه
+اینجا کجاست؟ تا الان اینجارو ندیده بودم
_حتما خوشت میاد ازش
رفتیم داخل و پاشا رفت سمت استخر
با خنده گفتم چیکار میکنی دیوونه؟
لباسشو در اورد و شیرجه زد تو استخر
_چرا همونجا وایسادی؟ می خوای بیام لباستو در بیارم؟
+بارون میاد
_خب بیاد
+من شنا بلد نیستم
از استخر اومد بیرون
_راستی راستی شنا بلد نیستی؟
سرمو به علامت منفی تکون دادم. یه کمد اون کنار بود. درشو باز کرد، پر بود از مایو های زنونه در اقسام مختلف.
_اینارو اهورا سفارش میده، هر لباس جدیدی که وارد بازار میشه به لطف ایشون اول وارد این خونه میشه
+چرا؟
_عاشقه یه دختریه
+نگفته بودین
از بینشون یه مایو قرمز در اورد و به سمتم گرفت و خودشم دوباره رفت سمت استخر و پرید توی آب
+احساس می‌کنم خیلی سرده
_نگران نباش تهش باهم سرما میخوریم مریض میشیم
خیلی مهارت داشت تو شنا کردن. به سمت اتاقک رفتم و لباسمو عوض کردم و بیرون اومدم.
لبه ی استخر نشستم. پاشا به سمتم اومد و گفت:
_بپر دیگه
نگاه دو دلی انداختم و گفتم:
+خفه نشم؟
خندید و دستمو گرفت و کشید. با ترس جیغ زدم:
+بیشعور الان میمیرم
یه دستشو زیر پاهام و یه دستشو زیر کمرم گذاشت و روی آب نگهم داشت و گفت:
_نمی میری فسقلی من هستم
با ترس دستمو دور گردنش حلقه کردم و خودمو کامل بهش چسبوندم و گفتم:
+ولم نکنیا…
حس کردم نفس تو سینش حبس شد. معنادار نگاهم کرد و گفت:
_ولت نمی‌کنم.
دستشو دور کمرم انداخت و گفت:
_نفستو حبس کن.
قبل از اینکه بپرسم چرا هردومون زیر آب فرو رفتیم.
نفس توی سینم حبس شد. به بازوش چنگ انداختم که اوردم بیرون.با نفس نفس گفتم:
+خیلی بیشعوری
خندید و گفت:
_چرا میلرزی؟ از ترس؟ گفتم که حواسم بهت هست.
حرفشو زد و بدون اینکه منتظر جواب بمونه لب هاشو با التهاب روی لبهام گذاشت.
عقب زدمش و گفتم:
+ همین طوریشم نفسم بند اومده نکن.
گونه شو به گونم چسبوند و کنار گوشم زمزمه کرد:
_ مونده تا نفستو بند بیارم عشقم.
دستش رو روی رون پام گذاشت و بلندم کرد، پاهامو دور کمرش حلقه کردم.
لب هاشو روی لب هام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن. منم همراهیش میکردم. توی اون بارون صحنه ی رمانتیکی بود.
چرخی زد و خودش رو توی آب رها کرد اما منو روی آب نگه داشت.
با خنده شونه هاشو فشار دادم. متاسفانه انقدر مهارت داشت که هیچ رقمه کم نمی‌‌اورد.
اومد روی آب و نفس بریده گفت:
_می خوای خفم کنی؟
مشتی آب به صورتش پاشیدم و با بدجنسی گفتم:
+بدم نمیاد
_خیلی گاوی
+ممنون از تعريفتون جناب کروکدیل
بعد از حدود یک ساعت از استخر اومدیم بیرون و رفتیم داخل‌ خونه. خیلی خسته بودم
+اتاق خواب کجاست؟ دارم میمیرم از خستگی
_قبلش موهاتو خشک کن و بعد بخواب
+نه بیخیال می خوابم
_دلسا حرفمو گوش کن
+خواااابم میااااد
_اوکی بشین اینجا
منو نشوند رو مبل و رفت سمت اتاق خواب
_پاشا ولم کن خستم، میدونی که از هرچی بگذرم از خواب نمیگذرم
همین طوری که داشتم غر میزدم پاشا با حوله و لباس اومد کنارم
_بلندشو لباستو عوض کن، موهاتم خودم خشک میکنم بعد بخواب
+باشه
لباسمو که عوض کردم. پاشا موهامو خشک کرد و یه حوله سر دور موهام پیچید.
_الان می‌تونی بری بخوابی
+پس تو چی؟
_یکی دو ساعتی کنارت می خوابم و بعد میرم.
+خب منم بیدار کن باهم بریم
_نمی خوای اینجا بمونی؟
+خیلی قشنگه اما میترسم ازت دور باشم
_باشه پس بیا بریم بخوابیم.
رفتیم رو تخت و من خودمو تو بغلش جا کردم و کم کم با نوازش دستای پاشا خوابم برد.
….
+من می‌رم بیرون بگو ماشینو آماده کنن
_چشم خانم
پاشا امروز رفته بود کارای طلاقش با مارال رو انجام بده. هم خوشحال بودم هم نگران. از صبح تو عمارت نمی‌تونستم هیچ کاری انجام بدم، کلافه شدم و تصمیم گرفتم برای خوردن ناهار بیام رستوران.
+شماها میتونید همین جا بمونید یا داخل رستوران کناری یه چیزی بخورین.
_چشم ممنون خانم
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت هتل رستورانی که ویو دریا داشت.
خواستم وارد رستوران بشم که ماشین سیاه بزرگی جلوی پام ترمز کرد. یک قدم عقب رفتم. در ماشین باز شد و مردی با چهره ی آشنا جلوم قرار گرفت.
تمام وجودم رو وحشت پر کرد. این شاهرخ بود. با لبخند چندش آوری گفت:
_ سلام مسیو… افتخار میدید یک قهوه باهم بخوریم؟
عقب عقب رفتم. در راننده باز شد و مردی قوی هیکل بیرون اومد.
شاهرخ اشاره ای به من کرد و مرد سر تکون داد.
فرارو به قرار ترجیح دادم و با دو پای اضافه شروع به دویدن کردم. صدای قدم های مردو پشت سرم می‌شنیدم.
جیغی زدم و بادیگاردا رو صدا زدم.
به دویدنم سرعت بخشیدم اما قبل از اینکه بادیگارد به سمتم بیاد دستی با قدرت لای موهام رفت و با جیغ بنفشم به عقب کشیده شدم. مرد محکم جلوی دهنمو گرفت و کشون کشون منو به سمت ماشینش برد. می‌دونستم اگه سوارم کنه حسابم با کرام الکاتبین.
دیگه تقلایی نکردم و درست نزدیک ماشین تمام توانم رو توی پام جمع کردم و از تکنيک دفاع شخصی استفاده کردم.
دستشو پیچوندم و ضربه ای لای پاش زدم.
حلقه ی دستش کمی شل شد. با آرنج به شکمش کوبیدم و خودمو از دستش نجات دادم. اینبار به سمت ماشین خودمون دوییدم.
_نشونت میدم دختره ی وحشی
چون مکان عمومی بود بادیگاردا اجازه تيراندازی نداشتن. سریع از اون مکان دور شدیم. داخل عمارت از ماشین پیاده شدم.
نگاهم به پاشا افتاد. درحالی که پوست لبش رو می‌کند جلوی در ورودی قدم میزد و با تلفن حرف میزد.
وحشت زده به سمت پاشا دویدم و صداش زدم. با دیدنم تلفنش رو قطع کرد و به سمتم اومد و عصبی غرید:
_کجا بودی؟
با نفسی بریده و ترسیده گرفتم:
+م…من…من…رفتم که هوا بخورم…شاهرخ…
چشماش گشاد شد و گفت:
_درست حرف بزن ببینم چیشد.
اشکم سرازير شد. خودمو توی بغلش انداختم و زار زدم.
+اون می خواست منو بدزده. پاشا به سختی خودمو از دستش نجات دادم.
نفسش زیر گوشم بند اومد. با ناباوری پرسید:
_شاهرخ؟ مطمعنی؟
+آره به خدا خودش بود
منتظر بودم مثل همیشه عصبی بشه اما حس کردم مات موند. انگار بیشتر از اینکه از دزدیده شدن من متعجب باشه از حضور شاهرخ متعجب بود.
صورتم رو بالا گرفتم و گفتم:
+حالا می خوای چیکار کنی؟
دست روی بازوم گذاشت و گفت:
_برو داخل عمارت و اصلا بیرون نیا، اگه تا شب برنگشتم به رایان خبر بده
متعجب گفتم:
+یعنی چی؟
سرمو روی سینش گذاشت و گفت:
_نپرس دلسا، برگشتم میگم بهت، مواظب خودت باش.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

الهه داستان

قبل از به دنیا آمدنم شاعر بودم؛ در رویای جوانی ام یک ریاضیدان؛ در واقعیت یک مهندس و در دنیای موازی یک جهانگردِ خوش ذوق.
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
25 روز قبل

جای حساسی تمومش کردی لطفا پارت بعدی رو زودتر بذار ممنون

Batool
Batool
25 روز قبل

وای چه پارت پر هیجانی بود نفسم رفت احسنت دختر عالی بود فقط الهه جون تا پارت بعدی دلم هزار راه میره 😂😂لطفا زودتر پارت بعدیو بزار🥹🥹😆

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x