رمان ارباب عمارت پارت ۱۹
( ارسلان )
ضحا چشمهاشو بست…
پیشونیش رو بوسیدم و از تخت بلند شدم، جلوی تخت وایسادمو به ضحا که خیلی اروم ناز خوابیده بود خیره شدم…
ضحا فقط ۱۸ سالش بود که حامله شد….
برای بارداری خیلی زود بود، یه موقعه خدایی نکرده موقعه زایمان چیزیش بشه چیکار کنم؟!
باید خیلی مراقبش باشم…
از اتاق بیرون رفتم…
خدایااا مژگانو چیکارش کنم؟ بشنوه ضحا حاملس یه نقشه برای سقط شدن بچه میکشه…چرا بدبختی های من تمومی نداره؟! ای خدااا
رفتم تو اتاق مژگان
مژگان_به به ارباب ارسلان…تبریک میگم، بالاخره به ارزتون رسیدین..دارین پدر میشین!
ارسلان_کی به تو خبر داد؟
مژگان_خاتون…مادربزرگت!
ارسلان_اها
مژگان من نمیفهمم، تو میای با من….میکنی بعد اون دختره چشم سفید حامله میشه؟! عجیبه والا…از کجا معلوم بچه از تو باشع؟
ارسلان_هروقت داری یه حرفیو میزنی اول مزه مزش کن بعد بگو..
مژگان
کاری نکن دستم روت بلند شه..
مژگان_بزار دستت روم بلند شه…تو که حرف از غیرت و مردونگی میزنی!
مگه یه مرد روی زنش دست بلند میکنه ارباب؟
با صدای بلند_مژگاااانننننن
ارسلان_چرا تو ادم نمیشی؟
یه پوزخند زد…
ارسلان_شد یه بار منو تو عین ادم باهم صحبت کنیم؟
مژگان_چرا فکر میکنی مشکل از منه؟!
ارسلان_مشکل از تو نیست؟؟؟
مژگان_شاید یه موقعه هایی تقصیر من باشه ولی توهم مقصری!
همش من تقصیر ندارم ارباب ارسلان…
شوهرم رفته زن دوم گرفته، هووم حاملس!
دیگه چی از من میمونه؟! من کلی دکتر رفتم کلی خرج کردم تا یکی از دکترا بهم گفت میتونی مادر بشی…اما چه فایده؟ ضحا که حاملس! دیگه من چرا حامله بشم؟؟
دیگه حوصله ی چرت و پرت گفتن مژگانو نداشتم…از اتاق زدم بیرونو رفتم توی حیاط…
( مژگان )
ه….
فکر کرده من کم میارم؟ نه ارباب
منم حامله میشم…اون بچه ی منه که میشه ارباب زاده!
بیخودی خوشحال نباش ضحا خانوم…من مادره ارباب زاده میشم…دیرو زود داره، ولی سوخت سوز نداره!
( سه ماه بعد )
( ضحا )
دیگه شکمم یه ذره اومده بود بالا…
اخ چقدر براش ذوق داشتم….
خیلی مراقب خودم بودم…مادربزرگ و ارسلان مارال خیلی هوامو داشتن…مخصوصا ارسلان…
نمیزاشت اب تو دلم تکون بخوره!
(بفرما، ببینین ارسلان چه شوهره خوبیه! شوهر به خوبی کجا پیدا میکنین؟!🥰😁)
هنوز معلوم نشده بود بچم دختره یا پسر…وای برام جنسیتش مهم نبود…مهم سالم بودنه بچه اس…
مژگان هم حامله شده بود…
اون احتمالا بچش پسر بود، چون شکمش رو به جلو بود…واسم مهم نبود بچش دختره یا پسر… خدا کنه سالم بدنیا بیاد..
مژگان توی این سه ما کلی حرف و تیکه بارم کرد که بچت از ارسلان نیستو از یه نفره دیگه اس…
حرفاش به…نبود!
ولی از وقتی که فهمید مژگان شاید بچش پسر باشه، پیشه مژگان بیشتر بودو یکسره باهم بیرون بودن…
ادمِ حسودی نیستم!
بازم میگم
واسم مهم نبود
منو بچم خودمون دوتایی باهم وقت میگذروندیم…
چقدر مادر شدن حسه خوبیه!
اینکه ۹ ماه منتظر اومدن بچت بمونی…
بدنیا که اومد با جون و دل ازش مراقبت کنی…
ببریش مدرسه….
توی درسهاش بهش کمک کنی…
اخ خدایا…یعنی میشد من این لحظه هارو تجربه کنم؟!
( ارسلان )
مژگان و ضحا هردوشون حامله بودن!
نمیدونستم پیشه کدومشون بمونم!…پیشه مژگان بیشتر بودم چون از حالت هاش معلوم بود بچش پسره!
(دوستان…حرفمو پس میگیرم…ارسلان خیلیم شوهره بدیه🫤🫠)
منم عاشق پسر بودم….ولی خب سعی میکردم پیشه ضحا هم برم….
( شیش ماه بعد )
( راوی )
مژگان وقتی زایمان کرد بچش پسر بود…یه پسر توپول موپول ناز…
ضحا بچش دختر بود…
خیلی شبیه ضحا بود، موهای بور، صورت سفید، چشم های سبز…
مژگان به ارزوش رسیده بودو بچش پسر شد….
اسم بچش رو گذاشت (مهرایین)
ضحا هم اسم بچشو گذاشت (ویولت)
( ضحا )
بالاخره بعد از چندماه دختره نازم بدنیا اومد..
اسمش رو گذاشتم ویولت…
یعنی گلِ بنفشه!
عاشق این اسمه بودم، دوست داشتم اسم خودم ویولت باشه!
مژگانم بچش پسر بود….
ارسلان مثل پروانه دور سرش میچرخید!
حتی نیومده بود پیشه منو دخترش!
ادم اینقدر دورو میشه واقعا؟!
ه….
منو دخترم نیازی بهش نداریم…
میخوام دخترمو قوی بزرگ کنم! مثل من ترسو نباشه…
نمیزارم کسی از گل بهش بالاتر بگه…..
دخترمو طوری بزرگ میکنم که دلیل حال خوبش، خودش باشه!
( ارسلان )
بالاخره این انتظار شیرین تموم شده بودو بچه هام بدنیا اومدن….
پسرم مهرایین
دخترم ویولت
هنوز ویولت رو ندیده بودم، یعنی پیششون نرفته بودم …کناره مژگان بودم!
خاتون_ارسلان
ارسلان_جانم مادربزرگ؟
خاتون_نمیخوای ضحا و دخترتو ببینی؟
ارسلان_حالا بعدن میرم پیششون
خاتون_یعنی چی؟
همین الان برو پسر!
ارسلان_اخه…
خاتون_اخه نداریم
نمیدونی ضحا موقعه ی زایمانش چه درد کشید… تو باید کنارش میبودی…
توی این ۹ ماه همش تنها بود و تو یکسره پیشه مژگان بودی
بس نیست؟!
برو پیشه دخترت…ببین چقدر نازو خوشگله!
دوستان
پارت ۲٠ ، یا پنجشنبه میزارم یا جمعه
چرا فردا پس فردا نمیزاری ای بابا مارو تو خماری میزاری
پس کی پارت میدی
دوستان
پارت رو نوشتم فرستادم
ادمین باید تایید کنه
بره بمیره ارسلان. پسرش کجا بود پسر یه مردک دیگس😐
انتقام ضحا رو بگیرررر از ارسلان ترو خدااااا☹️😂 مژگانم تیکه تیکه بشه ایشالله🫠😂😂
😂😂😂😂
ینی دلمم میخاد زودتر بفمه پسرع ع خدش نیستتت دلم یخ کنه اونم مث صگ ضایع بشه
😂😂😂😂😂😂
ای خدااااا
بابا شدم😍❤
تبریک میگم😂👌
به عنوان شخص ثالث
واقعا اگر جای ضحا بودم بچمو مینداختم …
این وضعیت اصن درست نیس
وقتی قراره با هزار بدبختی بچه رو به دنیا بیاره .. اونم ارسلان محل سگش نده …چرا ؟ چون مژگان بچش پسره … واقعا عجیبه …
از طرفی یه سوال … مژگان این همه مدت با ارسلان رابطه داشت بچش دنیا نیومد بعد یهو با محمد وارد رابطه شد باردار شد … پس یعنی ارسلان یه مشکلی داشته دیگه … اونوقت چطوری ضحا از ارسلان حامله شده؟!
عزیزم، اگر دقت کرده باشی مژگان گفت من هزارتا دکتر رفتمو خرج کردم
یعنی مشکل از مژگان بوده و خودشو درمان کرد
از ارسلان متنفرمممممممممممممممممممممم😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬
میل عجییی یه خفه کردن ارسلان ها دارم😐🔪😂
چرا همشون اینقدر بدجنسننن؟
ارسلاالن الهییی سقط شی راحت شم
مژگان اخخ دلم میخاد تیکه تیکه ش کنم😑🔪🔪
😂😂
الان به ارسلان ها برمیخوره
با نظرت موافقم هررمانی خوندم وشخصیت ارسلان تو رمان بد جنس ترین فرد رمان بود ،آدم زده میشه از هر کی اسمش ارسلانه،راستی چرا سایت رماندونی تا میزنی رمان بخونی تبلیغ میادنمیشه بخونی ادامه رمان؟
شخصیت مرد رمانم اسمش امیر ارسلانه
امیرا هم یه جورین به نظرم دقت کردی؟😂
عزیزم من خودم چون اسم ارسلان رو دوست داشتم گذاشتم
ولی من رمان اربابی قبلا خیلی میخوندم..بیشتراشون اسمشون سالار بود…
ناموصا در حدی عصبیمممم که میتونم مژگانو پاااااااااااره کنم بچه ی حرومزاده اشم بندازم جلو سسسگگگگگگگگگ خودشم بندازم جلو کفتارررررررررررررر
ارسلانم به روش سنتی قطعه قطعه کنمم
چقدر دلم میخواد ارسلان و مردای شبیه به اونو پاره کنمممممم
مردیکه کصااااافتتتت خجالت نمیکشششهههههه
بی لیاقته دیگهههه!!!!
وای چقدر حرص خوردم منننننن
نویسنده گرامی یه رحمی به ما کن😂 یه بلایی سر این دختر مژگان بیاد کنفَیکون بشه
دل ما خنک شه…
عزیزم تروخدا اروم باش الان سکته میکنیااا😂🫣
دست به دعا شدم این دختره مژگان با اون بچه حرومزاده اش کنفیکون بشه نذری میدم،😂😪
سلام گلم پارت جدید رو کی میدی؟