رمان انتقام خون پارت ۳
کمی خیره نگاهم میکند و بعد آرام از کنارم میگذرد
صدای بسته شدن درب خانه که به گوش میرسد قطره اشکی بر گونهام میچکد
کاش میتوانستم چشمانش را باور کنم
کاش حداقل حالا برنمیگشت
شاید کمی زودتر
زمانی که کوروش و هلیا زنده بودند
آخ کوروش
آخ که برادری کرد برایم این مرد
تنها کسی که از حضور او خبر داشت
هرگز روزی را که رفتن آرمان را فهمید از خاطر نمیبرم
(با تمام حواس به آهنگ گوش سپردهام
《آخر خطم و اولش هم تو
گفت تا ابد پیشتم چه زود ابدش عفو خورد
معتاد نگاهتم نسخشم خب
میکشم چشاتو، بغلشم گل
دل دادم به عبارت یه عشق
یعنی سوختن اینو چشاتم که نوشت
بعدِ تو همه جا جهنمه واسم
انگار بغلِ تو شده برام سفارت بهشت
همه غُرای بیخودم بیبی سرِ تو میشکست
انگار همه یه جواریی دیگه بعدِ تو ریسکن
چشاتو میخرم غمشو بیشتر
دیگه حرفی نمیمونه وقتی برا تو نیستم
عشقمونو باختی فقط به یه لحظه هوس
تقصیرِ تو نی همه شدن هرزه پسند
بیبی جدایی خب شده قانونِ این راه
ولی هنوز دلم آرامش وارونه میخواد
اگه دلت نمیاد، بزار خیالت بیاد
هنوز تووی گوشم دارم صداتو نیاز
گفتم برو اگه زده چشام تو رو
رفتی و الان یه سال شدو
نیستی که ببینی
من موندم با یه قلب بنفش
قلب بنفش_علی اردوان》
صدای آهنگ که قطع میشود از حال و هوای خود بیرون میآیم
نگاهی به کوروش میاندازم و اشک هایم را پاک میکنم
_عه………………کی اومدی؟
دست به سینه به دیوار تکیه میدهد
کوروش_از همون موقعی که داری با این آهنگ اشک میریزی…………….چیشده؟
سرم را پایین میاندازم
_هی…..….هیچی
با قدم های آرام به سمتم میآید و روبهرویم بر روی تخت مینشیند
کوروش_از کی تا حالا دروغگفتن یاد گرفتی؟
دستش را زیر چانهام میگذارد و سرم را بالا میآورد
کوروش_تا نگی چیشده که نمیزارم بری بیرون،اگرم نری بیرون هلیا میاد اینجا تا موقعی هم که نفهمه چیشده ولت نمیکنه…………..حالا بگو ببینم چیشده؟
کمی این پا و آن پا میکنم و در آخر میگویم
_اون پسره که یهبار باهم دیدیمون
کوروش_میگفتی دوسش داری……….خب؟
صدایم از بغض میلرزد
_رفت
بغضم میشکند و اشک هایم بر روی گونهام میریزند
دستم را بین دست های مردانهاش میگیرد
کوروش_یعنی چی رفت؟
صدای هق هقم را به زحمت کنترل میکنم
_گفت……………گفت نمیتونیم باهم باشیم……………رفت
با کمی مکث صورتم را با دستانش قاب میگیرد و خیره به چشمهایم آرام لب میزند
کوروش_گریه نکن هلما……………اون اگه ارزش اشکاتو داشت نمیرفت…………..یادته بهت میگفتم توی دانشگاه،بیرون، عین بقیه با پسرا ارتباط داشته باش تا بهتر انتخاب کنی…………..تو اونو انتخاب کردی اما انتخابش نبودی،پس ارزش اشکاتو نداره،واسهی کسی اشک بریز که واست گریه کنه نه کسی که براش مهم نیستی)
کاش بود
کاش آنقدر زود نمیرفت تا شاید باز هم او بتواند حال خرابم را آرام کند
با حرفهایش
با برادرانه هایش
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
آرمان
پشت فرمان مینشینم و سرم را بر روی فرمان میگذارم
آن روزها چه کودکانه فکر میکردم که میتوان با رفتنم فراموشش کنم
اما نمیدانستم هلما خیلی قبلتر راهش را در قلبم باز کرده
دختر زیبایی که اکثر پسران دانشگاه افسری را پسزده بود
مرا انتخاب کرد
منی که بد کردم به او
کاش میتوانستم راضیاش کنم تا حرفهایم را بشنود
تا به امروز در دانشگاه میدیدمش اما نمیتوانستم جلو بروم
آخ که امروز با دیدن موهای پریشانش موقع جمع کردن ظروف قلب بیچارهام ضربان گرفت
دلم تنگ است برای لمس ابریشم موهایش
برای ناز صدایش
برای هلمایی که آبی چشمانش پر از احساسات بود
کلافه استارت میزنم و به سمت مقصدی نامعلوم میرانم
فردا در دانشگاه باز هم سعی میکنم با او حرف بزنم
در حیاط دانشگاه منتظر اتمام کلاسش هستم
امیدوارم زمانی که به سمتش میروم پرخاش نکند
بادیدن او که مانند همیشه تنها پا به محوطه دانشگاه میگذارد و درحال قرار دادن چیزی درون کولهاش است به سمتش میروم
با دیدنم اخمی بر چهرهاش مینشاند و از کنارم عبور میکند که به سرعت بازویش را در دست میگیرم
نگاه پر خشمش را به چشمانم میدوزد و بعد نگاهی به بازویش که در بند انگشتم اسیر شدهاست میاندازم
هلما_دستتو میکشی یا آنقدر جیغ بزنم حراست دانشگاه بیاد
دستم را آرام عقب میکشم
از هلمایی که برق نفرت درون چشمانش میدرخشد هیچ کاری بعید نیست
میخواد مجدد از کنارم بگذرد که اینبار جلویش میایستم
نفس را کلافه فوت میکند
_میخوام باهات حرف بزنم
به چشمانم نگاه میکند
هلما_من نمیخوام
_چرا؟
هلما_چون ازت بدم میاد
آنقدر از همین جمله چهار کلمهای اش در بهت هستم که رفتنش را متوجه نمیشوم
گویی راه طولانی برای به دست آوردن هلمای گذشتهها پیش رو دارم
نظرتون راجب این پارت؟😉😉
داستان خیلی قشنگیه عزیزم👌🏻😍
ای کاش کوروش و هلیا زنده بودن💔💔
حلما حق داره چنین برخوردی با آرمان بکنه به هر حال بدون هیچ منطقی گذاشت و رفت ولی کاش بهش یه فرصت حرف زدن بده تا بفهمه به خاطر چی اون موقع ترکش کرد
خوشحالم که دوسش داشتی😘🥰
نصف داستان بر اساس مرگ اون دوتا بود😁😁😁
بلاخره باید ببینیم هلما چیکار میکنه
عالیههه🥺💜
🥰😘
عالیییی
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
غزاله جون میشه رمان دیازپام را بزاری مرسی😙😙❤
گذاشتم عزیزم😘😘
عالیبییی👈❤❤❤❤👉
خوشحالم که دوسش داشتی😘🥰
کاش هلیا و کوروش نمیمردن🥲
عالی بود عزیزم❤
من به هلیا حق میدم اینطوری با آرمان رفتار کنه چون بی دلیل گذاشتش و رفت
وای خدا، چقد من آهنگ قلب بنفشو دوس دارم و چقدم خاطره دارم باهاش🥺
نصف داستان واسه مردن اوناست ولی سعی میکنم از صحنه های حضورشون بنویسم که نبودشون رو حس نکنید😁😁😅😅
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
من اینو قبلا نداشتم تازه دانلودش کردم ولی قفلی جدیدمه🥺🥺
قربونت عزیزم
آره خیلی قشنگه منم قفلیم بود قبلا
اوهوم😉😘
رمان دیازپام پارت ۳۸ رو بزارررررر
طولانی تر بنویس تروخدا
قربونت برم اگه بخوام بزارم باید پارت ۳۷ رو بزارم نه ۳۸😁😁😁
اگه بتونم بنویسم پارت افتخاری میدم واست😘🥰
امروز پارت ندارین عزیزم اینجا ،رمان وان
ببخشید من دو روز اینترنتم قطع بود و گوشیم به مشکل خورده بود اما از امروز پر قدرت بر میگردم😘🥰
اسم کوروش و هلیا منو یاد وانتونز انداخت
نگو که قصدی داشتی غزل خانوم؟😂🤨😂
قصدی نداشتم عزیزممم😘🥰
شوخی کردم قربونت 😂💛
وای آره
مخصوصا منی که فن شونم
ولی من واقعا منظوری نداشتم
اسم هلیا رو بخاطر اسم هلما انتخاب کردم و به نظرم اسم کوروش و هلیا کنار هم قشنگه بخاطر همین گذاشتم