رمان انتقام خون پارت ۳۷
با استرس نگاهم را بین اخمهای درهم آرمان و چهره خونسرد آرمین میچرخانم
آرمین اما بیتوجه به مردمکهای خونی آرمان و دست مشتاش جعبه کوچک مخملی قرمز رنگی را به سمتم میگیرد
آرمین_مبارک باشه…زن داداش
تمسخر لحنش زمان گفتن(زن داداش) و نگاه خاصش به من را میفهمم و بیشتر به حرفهای آرمان ایمان میآورم
نگاه کوتاهی به چهره برزخی آرمان میاندازم و جعبه را آرام از او میگیرم
_ممنون
خیرگی نگاهش اذیتم میکند و سعی دارم تا جای ممکن به صورتش نگاه نکنم
او با مکث تبریک کوتاهی هم به آرمان میگوید و آرام از ما دور میشود
با رفتنش صدای زمزمه آرامش را میشنوم
آرمان_حیوون بیشرف
همه از سالن عقد خارج میشوند و به سالن اصلی میروند و با خالی شدن سالن دست مشت شدهاش را بین دستانم میگیرم و روبهرویش میایستم
_آرمان؟
نگاهش را از در جدا میکند و به چشمانم میدوزد
قدم دیگری جلو میروم
دستم را بر روی صورتش میگذارم و آرام پچ میزنم
_آروم باش
مانند خودم آرام میگوید
آرمان_چجوری آروم باشم وقتی اون بیشرف اونشکلی نگات میکرد
گونهاش را آرام نوازش میکنم
_اون هدفش دقیقا عصبی کردن توعه…………شبه به این مهمی رو به خودت زهر نکن…………بعدم مهم نیست کی به من نگاه کنه….مهم اینه من فقط به تو نگاه میکنم
کم کم لبخندی بر لبانش مینشیند و دستش آرام دور کمرم حلقه میشود
مرا به سینهاش میچسباند و بوسه کوتاه ولی عمیقی بر لبهایم میزند
عقب میکشد و پیشانیاش را به پیشانیام تکیه میدهد
آرمان_هلما همیشه همینجوری بمون…………هیچ وقت تنهام نزار
مانند خودش با صدای آرام و قلبی ضربان گرفته زمزمه میکنم
_تا لحظه مرگم تنهات نمیزارم………..تو هم بمون پیشم……..هیچ وقت نرو
مجدد لبهایش را بر روی لبهایم میگذارد و عمیق میبوسد
دستهایم را دور گردنش حلقه میکنم و با جان و دل همراهیاش میکنم
کمی بعد با نفس نفس از هم جدا میشویم
کمی که نقس میگیریم دسته گلم از روی میز برمیدارم و دست تو دست هم برای عکاسی به سمت پشت باغ میرویم
البته بماند که با رسیدن به آن قسمت فیلمبردار کلی غر میزند که چرا دیر کردیم
نزدیک به ۳ ساعت عکس و فیلمهایمان طول میکشد و بعد به داخل سالن میرویم
سلام و خوشآمد دیگری به مهمانهایی که تازه رسیدهاند میدهیم و به سمت جایگاه عروس و داماد میرویم
بر روی مبل دونفره مینشینیم و به رقص میهمانها نگاه میکنیم
کمی بعد فیلمبردار به سمتمان میآید
روبهرویمان میایستد و میگوید
فیلمبردار_نمیخوای تانگوتون رو برقصید؟…….بعدا وقت نمیشهها
متعجب به آرمان نگاه میکنم
او هم متعجب است
ما اصلا به فیلمبردار نگفتیم که قرار است رقص تانگو داشته باشیم
آرمان سریعتر از من خود را جمع و جور میکند
آرمان_چرا الان بلند میشیم
فیلمبردار که دور میشود خنده هردویمان بلند میشود
با عوض شدن آهنگ از جایمان بلند میشویم
به پیست رقص میرویم و همراه با موزیک شروع به رقص میکنیم
رقصی هماهنگ و زیبا
تا آخر شب همهچیز به زیباترین شکل ممکن میگذرد
آخر شب و زمانی که بیشتر میهمانها تالار را ترک میکنند خداحافظی مفصلی با خانوادههایمان میکنیم
خاله را محکم در آغوش میگیرم
خاله بوسه آرامی بر گونهآن میزند و زیر گوشم زمزمه میکند
خاله_مراقب خودت و کوچولوت باش عشق خاله
خاله مهتاب بعد از آن روزی که به خانه برگشتم فهمید و قول داد که کسی به غیر از خودش متوجه نشود
خداحافظی طولانی میکنیم و همراه هم راهی خانه خودمان میشویم
سوار ماشین میشویم و بعد از کمی دور زدن آرمان ماشین را داخل پارکینگ پارک میکند
همراه هم پیاده میشویم و من با بالا گرفتن دامن لباسم آرام قدم برمیدارم
داخل آسانسور آرمان تا رسیدن به طبقه مورد نظر خیره نگاهم میکند
با ایستادن آسانسور همراه هم به سمت خانه میرویم و او در را با کلید باز میکند
با وارد شدن از همان جلوی در گلبرگهای سرخ را که مسیری را نشان میدهند میبینم
متعجب به آرمان نگاه میکنم و با دیدن لبخند مهربانش آرام جلو میروم
حمایت؟🥺🥲
بچهها به نظر بدید
میخوام داستان شبی رو که دستم رو بریدم میخوام بنویسم
حالا شما بگید توی یه داستان کوتاه بنویسم یا توی پارت یکی از رمانهام🤔🧐
داستان کوتاه
چشممم
داستان کوتاه
چشممم
خب طبیعتا باید تو داستان کوتاه بنویسی دیگه
البته نیازه غزلجان به نوشتن؟؟
نه نیاز نیست همینجوری خواستم بنویسم حالا شایدم ننوشتم
😂😂
ناراحت نشو خواهری هر جور میلته ولی من از خون و اینا متنفرم واسه همین گفتم واسه دست بریدن داستان نساز 😨
وای لیلا من بر عکس تو دنبال خونم
امسال عاشورا رفتیم همدان روستای مادربزرگ مادرم بعد اونجا گاو سر میبریدن
فکر کن همه ی زن ها با فاصله دو تا سه متری گاو ایستاده بودن اون وقت من رفته بودم جلوی گاو وایساده بودم سرشو بریدن بلند شد دقیقا جلوم بود
یا ابولفضل😱😱
خیلی خطرناکی تانسو😨😨
🤣
تازه بعد از اینکه سرشو بریدن نیست ساعت فقط زل زده بودم بهش
*نیم ساعت
یا خدااااااااا😱😱😱😨😨
نه بابا ناراحت چرا اصلا قرار نیست بزارم اینو گذاشتم ببینم شما چی میگید واِلا مگه چیز خیلی مهمیه که واسش داستان بنویسم🤦♀️🤦♀️😆😆
#حمایت از غزلی ✨
راستی دستت خوب شد؟😊
قربونت مهسایییی🤍🥰
آره بهتره احتمالا پنجشنبه برم بخیههاش رو بکشم🥲
خب خداروشکر 🥺
😘😘
چقدر آرمان رمانتیکه😍😍😍
عشقه منههههه😍😁🤣
آره خیلی جینگول بازی درمیاره😍😍✨️🥺
حرصم میگیره آنقدر دوسش دارید😠😠😂😂
از سامی بیشتر دوسش دارم😁😁😁
سامی عشق خودمههههه😍😍😍😍😍🥺✨️
نمیدونستم میخونی قانون عشقو🙃
آخییی آرمان رمانتیکککک🥲
اوهومم🥺✨️
دوست دارم آرمین رو بکشم🗡🗡🗡
راستی غزل من تو کانال رمان من ویس پارت جدید قانون عشق رو گوش دادم خوب بود ولی متن بهتره به نظرم ، باز خودت میدونی
حالا فعلا باهاش کار دارم بزار وقتی رمان تموم شد بکشش😝😆
آره خب صد درصد متن بهتره و من خودم هم با ویس خیلی موافق نیستم اما اگر بخوایم ویس بزاریم متن رو هم حتما میزاریم🙃
خیلی قشنگ بود انشالله خوشبخت بشن😁😁😁
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰🤍
دیگه باید ببینیم چی میشه🤷♀️
این پارت خیلی قشنگ بود مرسی♥
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰🤍
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰✨️
عالی بود عزیزم
خوشحالم که دوسش داشتی سحری🤍🥰
به قول خودت اکلیلی شدم خیلی قشنگ بود ادامهاش رو زود بذار✨💃
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی🥺✨️
چشم بعدی رو زود زود میزارممم🥰🤍
حمایت از غزلیی💋
قربونت نیوشیییییی🥰🤍
خیلی قشنگ بود ممنون
خوشحالم که دوسش داشتی😘🤍
غزل جان سایت رمان وان امروز اعتصاب کرده هیچی نذاشته عزیزم تو رماناتو بذار امشب
ممنون غزل جان رفتم اون ور دیدم دیازپام اومده قشنگ بود گلم
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰🤍
اعتصاب نکرده پارت ها واسه شب گذاشته میشن
عالی بود غزاله جون😍😍💞
با داستان کوتاه موافقم🙂
خوشحالم که دوسش داشتی تارایی🥰🤍
فکر نکنم بنویسمش🙃
تو کی رمانت رو میزاری؟🥺🥺