نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان او خدایم بود

رمان او خدایم بود پارت ۲۰

4.3
(46)

# پارت ۲۰

آب دهنش را قورت داد و سعی کرد خودش را نبازد.

_ به به جانان خانم، گردش خوش گذشت؟

وارد خانه شد و همان‌طور که‌ به طرف آشپزخانه می‌رفت آرام لب زد.

_ گردش کجا بود! با ستاره بیرون بودم راستی چه زود برگشتی!

سروش مقابلش ایستاد و دستش را روی کانتر گذاشته گذاشت.

_ دوستت رسوندت؟

لیوان آب در دستش را لاجرعه سرکشید.

حتما سروش او را دیده بود که این‌گونه سوال پیچش می‌کرد.

_ نه، با آژانس اومدم.

_ چه جالب، آژانس ها با کلاس شدن مسافرهاشون رو با آزرا جا به جا می‌کنند.

لبخند زورکی زد و‌ سعی کرد خودش را نبازد.

_ می‌دونستم خونه‌ای زنگ می‌زدم بیای دنبالم که مجبور نشم آژانس بگیرم.

_ این همه بهت زنگ زدم ، اگه جواب می‌دادی بهت می‌گفتم.

از آشپزخانه بیرون آمد و به طرف حمام گام برداشت.

سروش پشت سرش وارد اتاق شد .

حوله و لباس هایش را روی تخت گذاشت.

_ چیزی شده سروش جان؟

_ تو باید بگی!

مقابلش ایستاد و نگاهش را به چشم هایش دوخت.

_ چی رو بگم عزیزم.

_ این که کجا بودی؟

نفسش را فوت کرد.

گفتم که با ستاره بیرون بودم.

عصبی شد و به بازویش چنگ زد

_ این قدر دروغ نگو ، اون موقع که جوابم رو نمی‌دادی به دوستت زنگ زدم کاملا ازت بی اطلاع بود.

_ خیلی خب ، رفته بودم دیدن خاله‌ام.

سرش را کمی کج کرد.

_ خاله ات؟‌کدوم خاله، چرا تا الان ازش حرفی نزدی؟

_ ایران زندگی نمیکردن تازه برگشتن.

دستش را رها کرد.

_ خب چرا بهم نگفتی؟ می‌تونستیم باهم بریم دیدنشون.

_ مطمئن نبودم که برگشته باشه گفتم شاید مثل چند سال قبل عمارت خالی باشه.

_ اونی که رسوندت پس!

_ می‌خواستم آژانس بگیرم خاله پوری نزاشت، اصرار کرد پسرش من رو رسوند.

_ از این به بعد هرجا که بودی به خودم زنگ می‌زنی، خوش ندارم سوار ماشین مرد غریبه بشی.

_ غریبه نبود که، پسر خاله‌ام بود.

با خشم غرید.

_ همین که گفتم.

_ چشم ، امر دیگه ای ندارید!

_ زود دوش بگیر ، قراره بریم جایی.

ابرویش را درهم کشید

_ کجا؟

چشمکی زد

_ خودت می‌فهمی.

……………………….

( جانان)

تکیه‌ام را به صندلی ماشین داده بودم و نگاهم را به رهگذرانی دوخته بودم که از پشت چراغ قرمز رد می‌شدند.

_ نگفتی کجا می‌ریم؟

با دستش روی فرمان ضرب گرفته بود.

_ عجله نکن می‌فهمی.

نفسم را فوت کردم

_ می‌تونم یک سوالی بپرسم؟

_ چه سوالی؟

_چقدر دوستش داشتی؟

با تعجب نگاهم کرد.

_ کی رو؟

_ ساره

برای شاید چند ثانیه چشم هایش را بست.

_ دونستنش فرقی به حالت نداره.

نگاهم را صورتش دوختم.

_ اتفاقا خیلی هم فرق داره.‌ برای من مهمه که بدونم کجای زندگی توام!

ساره، دلارام ، من! سروش این همه زن تو زندگی تو چی کار می‌کنند؟

شاید هم واقعا بخاطر انتقام گذشته ساره بوده که به ازدواج با من تن دادی.

ترمز کرد و سرم به شیشه بر خورد کرد.

عصبی نگاهم می‌کرد

_ این مزخرفات چیه که داری پشت سر هم بلغور می‌کنی؟

با دستم شروع به مالیدن سرم کردم.

_ مزخرف! حقیقتی که داری ازش فرار می‌کنی.

_ من از هیچ چیز فرار نکردم و نمی‌کنم. درسته که ازدواج من و تو به گذشته مربوطه ولی دلیلش انتقام یا خصومت نیست.

_ پس ساره…

داد کشید

_ تمومش کن جانان، دیگه هیچ وقت اسم ساره رو نیار.

بغض کردم و سرم را به شیشه چسباندم.

سیگارش را روشن کرد و پایش را روی پدال گاز فشرد.

…………………….

( راوی)

جلو رستوران ماشین را پارک کرد.

_ پیاده شو .

جانان بدون حرف از ماشین پایین آمد و همراه هم وارد رستوران شدند.

سروش در خاص ترین جای ممکن، میز رزو کرده بود.

گارسون آمد تا سفارش ها را بگیرد.

منو رو از روی میز برداشت.

_ انتخاب کردی؟

_ فرقی نداره هرچی برای خودت سفارش دادی برای من هم همون رو سفارش بده.

پوفی کرد. و استیک فلورانسی سفارش داد.

[ یکی از بهترین غذاهای ایتالیا که به‌نام استیک فلورانسی شناخته می‌شود، یک غذای خاص توسکانی است. این استیک که ریشه در قرون‌وسطا دارد، از فیله گوشت گاو با ضخامت 6 سانتی‌متر تهیه می‌شود و برای طعم‌دار کردنش، فقط از مقداری نمک، روغن زیتون و در برخی رستوران‌ها، از چند عدد رزماری، استفاده می‌شود. در واقع نکته مهم درباره این غذای محبوب، استفاده بسیار کم از مواد طعم‌دهنده است تا مزه واقعی گوشت حفظ شود.

زمان‌بندی حرارت و نحوه پخت این استیک بسیار مهم است و بیشتر آشپزهای فلورانسی در این زمینه مهارت ویژه‌ای دارند. معمولاً گردشگرانی که با تور اروپا سفر می‌کنند، این استیک را در لیست بهترین غذاهای ایتالیا قرار می‌دهند؛ چراکه درست کردن استیک در کشورهای اروپایی مانند یک رقابت مهم است و امتحان کردن مزه آن‌ها از کارهای لذت‌بخش برای توریست‌هاست.]

بعد از رفتن گارسون، پیانیست شروع به نواختن کرد

و دوباره گارسون با کیک به طرف شان آمد.

تعجب در چشم های جانان موج می‌زد.

سروش با خنده نگاهش کرد.

_ تولدت مبارک گربه کوچولو.

جا خورده بود و شاید باورش نمی‌شد که سروش بداند او چه روزی دنیا آمده و چه بسا برایش جشن هم بگیرد.

با قدر شناسی در چشم های مردی که روبه رویش نشسته بود نگاه کرد.

_ ممنونم، راستش غافل گیرم کردی.

گارسون کیک را روی میز گذاشت.

شمع روی کیک را روشن کرد.

_ قبل از اينکه فوت کنی یک آرزو کن.

چشم هایش را بست و در دلش آرزو کرد که تا دیر نشده تکلیف زندگی اش روشن شود.

شمع را فوت کرد و سروش جعبه‌ی کوچکی را روی میز گذاشت.

_ قابلت رو نداره، امیدوارم که خوشت بیاد.

آرام لب زد.

_ ممنونم، چرا زحمت کشیدی؟

_ باز ببین خوشت میاد!

جانان جعبه را باز کرد و نگاه خیره اش را به سروش دوخت.

_ سروش

_ رانندگی بلدی دیگه!

سوئیچ را درون جعبه گذاشت.

_ تو امشب من رو حسابی غافل گیر کردی! راستش نمی‌دونم باید چی بگم.

_ هیچ چی نگو، می‌خواهم این رو بدونی که تو برای من مهمی و مهم ترین داشته منی.

شاید اگر وقت دیگری بود ابروهایش را در هم می‌کشید و می‌گفت: او را جز مال و امولش حساب نکند! جانان جنس و زمین و ملک نبود که کسی صاحبش باشد ؛ اما آن لحظه فرق داشت. از حرف سروش خوشش آمده بود و شاید کیلو کیلو قند در دلش آب شده بود.

_ ممنونم امیدوارم بتونم جبران کنم.

سروش چشمکی زد.

_ وقتی برگشتیم خونه با یک ماساژ جبرانش کن.‌ من قانع ام چیز زیادی جز آغوشت نمی‌خواهم.

از خجالت لب گزید و پرویی را نثار سروش کرد.

سروش خندید و با عشق به جانان نگاه کرد.

گارسون غذا را آورد.

جانان از جایش بلند شد

_ کجا ؟

_ می‌رم دستشویی.

سرش را تکانی داد.

_ زود برگرد تا غذا یخ نکرده.

لبخندی زد و به طرف سرویس بهداشتی قدم برداشت.

سروش گوشی اش را از جیب کتش بیرون کشید و شروع به چک کردن پیام هایش کرد.

_ سلام عرض شد جناب کیانی.

سرش را بلند کرد و با چهره خندان ترلان مواجهه شد.

……………………

( جانان)

باورم نمی‌شد. سروش حسابی سنگ تمام گذاشته بود.

به چهره ام در آینه نگاهی کردم و و لبخند زدم.

از در سرویس که بیرون آمدم. یک باره با دیدن سروش که با دختری جوان و زیبایی که جای من نشسته بود و مشغول خندیدن بودن تمام تنم یخ کرد.

دستم را مشت کردم و از شدت عصبانیت پوست لبم رو گاز گرفتم.

نگاهم به سر وضع ساده ام افتاد. در مقایسه با آن دختر که تمام صورتش عملی بود و اندامش از روی لباس بی نقص بنظر می‌رسید
من زیادی ساده بنظر می‌آمدم.

چه کار احمقانه ‌ای داشتم می‌کردم!
مقایسه خودم با کسی که اصلا او را نمی‌شناختم.

از صدای خنده هایشان حرصم گرفته بود.

نفس عمیقی کشیدم و به طرف سروش راه افتادم.

سروش با دیدنم لبخند زد.

سروش: اومدی عزیزم.

من: زود برگشتم؟ انگار مزاحمتون شدم.

دختره که انگار از دیدن من متعجب شده بود دستش را به‌طرفم دراز کرد.

ترلان: شما باید خواهر سروش جان باشید، درسته؟ من ترلان هستم

لبخند عمیقی زدم.

من: من همسر سروش جان هستم.

لبخندش را خورد و به سرفه افتاد

کیفم را از روی میز برداشتم و بدون نگاه به هیچ کدام و بدون توجه به سروش که صدایم می‌کرد از رستوران بیرون آمدم.

دست خودم نبود؛ اما از اینکه او این گونه و این قدر راحت با زنان دیگر معاشرت می‌کرد دلم می‌خواست می‌مردم.

اشک صورتم را خیس کرده بود‌.

دستم کشیده شد. خودش بود که دنبالم آمده بود.

عصبانی نگاهم می‌کرد.

_ ولم کن

_ کجا سرت رو انداختی پایین و راه افتادی؟ این بچه بازی ها چیه!

_ دارم میرم که مزاحم عیش و نوشتون نشم.

با عصبانیت غرید.

_ برگرد تو رستوران.

_ ولم کن سروش تا جیغ نکشیدم.

_ چرا این طوری می‌کنی جانان مگه چی کار کردم؟

_ چی کار کردی؟‌ هیچ کار عزیزم. من جای غلطی وایسادم! من خلوتت با ترلان خانم رو بهم زدم.چقدر سریع وقت کردی باهاش آشنا بشی! باید بهت مدال بدن.

کلافه دستش را میان موهایش کشید.

_ حرف دهنت رو بفهم، ترلان مهمانداره.امشب اتفاقی هم رو دیدیم.

_ بگو پس می‌شناختیش و این‌قدر راحت باهاش دل و قلوه می‌گرفتی.

حالم ازت بهم می‌خوره، من، ساره، دلارام ، ترلان.. چند تا زن دیگه تو زندگی توعه سروش؟ سیرمونی نداری؟

صورتم سوخت و سیلی محکمی بهم زد.

با خشم غرید

_ حرف دهنت رو بفهم جانان ، از کی تا حالا یک صحبت ساده شده خیانت! سوار ماشین شو که گند زدی به شبی که کلی براش زحمت کشیده بودم.

دستم را روی صورتم کشیدم

_ من با تو هیچ جا نمیام

_ سگم نکن جانان بیا بریم.

شالم را که روی شانه افتاده بود روی سرم انداختم.

_خیانت فقط به خوابیدن با یک زن دیگه نیست. از وقاحتت شرمم می‌گیره
جانان برای تو مرد، تموم شد .

بدون تعلل به طرف خیابان دویدم و همزمان با دویست شیشی که با سرعت رانندگی می‌کرد برخورد کردم.

صدای فریاد های سروش و کوبیده شدن جسم ظریفم آخرین چیزی بود که به خاطر سپردم.

………………..

(راوی)

بدن غرق در خون جانان را پرستارها روی برانکارد گذاشته بودند و او را با عجله به طرف اتاق عمل می‌بردند.

حال سروش بدتر از آنی بود که بشود تعریفش کرد. مستاصل در راه روی بیمارستان قدم می‌زد و با خودش فکر می‌کرد اگر بلایی سر جانانش بیایید خودش را خواهد کشت.

روی صندلی نشسته بود و داشت با خودش کلنجار می رفت.

پرستار به طرفش رفت و فرم را به طرفش گرفت.

_ آقای کیانی این فرم رو پر کنید.

فرم را از پرستار گرفت

_ این چیه؟

_ رضایت نامه است، اگر مشکلی برای همسرتون حین عمل رخ داد مسولیتش با ما نیست.

دستش را مشت کرد و با عصبانیت غرید.

_ زن من داره می‌میره اون وقت شما برای من نامه میارید تا مرگش رو امضا کنم!

_ آروم باشید لطفا، جز مقرارته اگه امضا نکنید نمی‌تونیم همسرتون زو عمل کنیم.

عصبی نفسش را فوت کرد و خودکار را در دست گرفت و برگه را امضا کرد.

چشم هایش را بست و با خدایی که مدت ها فراموشش کرده بود شروع به زمزمه کرد.

_ دوستش دارم التماست می‌کنم از من نگیرش.

…………..

چند ساعت گذشته بود و همان‌طور با لباس خونی روی زمین پشت در اتاق عمل نشسته بود.

معصومه خانم و مرضیه و خانم جان در راه رو قرآن به دست برای سلامتی جانان دعا می‌کردند.

حاج فتاح بی قرار تسبیح اش را در دست می چرخاند و سروش خوب می‌دانست اگر بالایی سر جانان می آمد این مرد رهایش نمی‌کرد.

دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و سروش با عجله از روی زمین بلند شد.

_ دکتر حال همسرم چطوره؟

دکتر نفس عمیقی کشید

_ همسرتون رو نجات دادیم ؛ اما متاسفانه بچه سقط شد.

به گوش هایش اطمینان نداشت ، بچه!

مگر جانان باردار بود.

نمی‌دانست باید خوشحال باشد یا ناراحت.

پرستار با برانکاردی که جانان رویش خوابیده بود از اتاق عمل بیرون آمد.

و سروش مات دختری بود که این روز ها نفس هایش به او وصل شده بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
22 ساعت قبل

طفلکی جانان😔کار ستاره و دلارام رو راحت کرد با سقط شدن بچه
ممنون مائده جان عالی بود .دیروز منتظر پارت بودم

زهرا
زهرا
21 ساعت قبل

جانان بیچاره!
سروش واقعا غیرتحمله برای چی پیش زنت با یکی دیگه دل و قلوه میگیری😡😡

Sahel Mehrad
پاسخ به  مائده بالانی
17 ساعت قبل

کلا مردا فکر میکنن با یه زن هرچقدرم حرف بزنن باز کار غیراخلاقی نکردن اسیدا

Sahel Mehrad
پاسخ به  مائده بالانی
14 ساعت قبل

قبول دارم

لیلا ✍️
16 ساعت قبل

بابا چیزی نبود که
جانان خب همون‌جوری قضاوت کرد حداقل بشنو چی میگه😑 یه نفر با یه نفر حرف زد تموم؟! آخرش هم کع…😐 خدا کنه همه چی به‌خیر شه

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
15 ساعت قبل

آره خب میشه درکش کرد
با توجه به سابقه‌ی شاهکار سروش😂

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x