نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت بیست و سه

4.6
(17)

صبح زودتر از همه از خواب پاشدم و الان دارم توی آشپزخونه صبحانه حاضر میکنم و زیر لب میخونم:

اﮔـﻪ ﻳـﻪ روز ﺑـﮕـﻢ از اﻳـﻦ ﺣـﻜـﺎﻳﺖ
‫ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻛﺮدم ﻋﺎدت
‫دﻟﻢ ﭘﻴﺶ دﻟﺖ ﻣﻮﻧﺪه ﺗﻮ زﻧﺪون رﻓﺎﻗﺖ
‫رﻓﺎﻗﺖ
‫اﺷﻜﻬﺎی ﻳﺨﻴﻤﻮ ﭘﺎک ﻛﻦ.
‫درﻫـﺎی ﻗـﻠـﺒـﺘـﻮ وا ﻛﻦ.
‫ﺻـﺪای ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺑـﺸﻨـﻮ.
‫ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺮدم ﺑﺎ دل ﺗﻮ.

_دلارام

به سمت صدا برمی‌گردم و فرزاد رو تو چهارچوب آشپزخونه میبینه .
لبخند دستپاچه ای میزنم و میگم:عه سلام .صبحتون بخیر .بله؟

میاد و صندلی رو از پشت میز میکشه .صدای قیژ صندلی باعث میشه یکم گردنمو جمع کنم که فرزاد ببخشیدی میگه و میشینه

_میخواستم باهاتون راجب یه موضوعی حرف بزنم.

جوش اومدن کتری باعث میشه چند لحظه سکوت همه جارو فرا بگیره و درنهایت فرزاد کلافه میگه:میشینی چند لحظه

دقیقا رو به روی فرزاد می‌شینم و با سکوتم منتظر بودنمو نشون میدم
که‌انگار اونم میفهمه و شروع میکنه:همون روز اول که دیدمت…یعنی دیدمتون توی مطب هم گفتم که ازت..ازتون خوشم اومده

تک خنده ای میکنه و میگه:جسارت..تون اهه ببخشید من مجبورم مفرد حرف بزنم

لبخندی به دستپاچگیش میزنم و میگم:راحت باشید

درست همون لحظه است که آرش وارد میشه و منو درحالی میبینه که به فرزاد لبخند میزنم و فرزادی که تو چشمام نگاه میکنه

اولش ماتش میبره اما بعد نفسو فوت میکنه و صبح بخیری میگه و میره سمت یخچال

اینکه بهم یه حس خیانت دست داده خیلی معصومانه است اما حداقل برای اینکه به آرش بفهمونم چیزی نیست به فرزاد نگاه می‌کنم و میگم:بفرمایید آقا فرزاد

اما فرزاد گند میزنه به همه چی و میگه:بعدا تنها شدیم میگم بهت و از آشپزخونه میره بیرون

آرش میاد و سر میز میشینه یکم ساکت میشه و بعد میگه:جز فرزاد کی بیدار شده؟

بهش نگاه می‌کنم و شونه بالامیندازم درست همون لحظه نوشین میاد و سلام میده یکم دیگه که منتظر میمونیم

همه جمع میشن و شروع به خوردن میکنیم

سکوتی که فضا رو پر کرده رو کاوه میشکونه:آدرسشو پیدا کردم

متعجب سربالا میارم و به کاوه ای که نگاهش آرش رو نشونه گرفته‌نگاه می‌کنم. آدرس کی رو؟

آرش خونسرد میگه:خوبه،بپا بزار براش چند روز دیگه میریم سراغش

حس خوبی از حرفاشون نگرفتم.اما حرفی هم نمیزنم .بقیه هم چیزی نمیگن

تو سکوت ادامه ی صبحانه رو میخوریم و من میرم بالا تا حاضر شم
.جلسه ای با جیمز سهامدار اصلی شرکت تازه تاسیس هلندیمون .دیر شده و این عقب انداختن هم بخاطر آرش بوده که میخواسته اول از همه چی مطمئن شه بعد جلسه برگزار کنه

اما امروز فقط من نمیرم.کاوه و فرزاد هم میان

….
..دوباره نگاهی به اینه میندازم .کت شلوار مشکی با بولیز سفید و کفش مشکی و موهایی که باز مونده ترکیب قشنگیه

راضی میشم و از پله ها میرم پایین و به سمت ماشین حرکت میکنم .یه ماشین بیشتر نمی‌بریم

آرش و کاوه جلو نشستن و منو فرزاد پشت

نوشین و زیبا هم امروز میرن پاساژ گردی

توی ماشین سکوت همه جارو گرفته و انگار کسی حواسش به کسی نیست
اما میبینم که آرش آینه رو طوری تنظیم میکنه که رو من بیوفته

و باز قلبمه که از این توجه زیرپوستیش خودشو به درو دیوار میکوبه

لبخندی میزنم و به بیرون‌نگاه می‌کنم

یه ربع بعد جلوی در شرکت‌نگه میداره و به من‌نگاه میکنه و میگه :دلارام بیا پایین

سوالی نگاه میکنم‌که اهمیت نمیده و به کاوه میگه:ماشینو بده نگهبان خودتم برو بالا میایم ما

کاوه سر تکون میده و آرش پیاده میشه و درو واسه منم باز میکنه و میگه: بدو

پیاده میشم و با ابرو به جلو اشاره میکنه اروم اروم میریم جلو ولی یهو وایمیسته

متم صبر میکنم و منتظر میشم خودش حرف بزنه اما با حرفی که میزنه ماتم میبره

میخوام سهام شرکتو بخری

تقریبا داد میزنم:چی؟

دستاشو بالا میاره و میگه:آروم بابا آروم

بهت توضیح میدم بعدا .فقط امروز نقشت قراره فرق کنه

تو امروز قراره به عنوان یه مشتری یا شریک وارد شرکت شی خب؟ بقیه اشو آروم آروم بهت توصیح میدم.

_من…من چیکار باید بکنم؟

_فقط به من اعتماد کن و همه چی رو بسپرش به من
…….

تا همین الانشم از شوک درنیومدم
تا الان که به عنوان شریک این شرکت شناخته شدم

من حتی یه کلمه هم صحبت نکردم و آرش همش داره حرف میزنه و بهونه اش هم اینه که من هلندی بلد نیستم

و من‌نمی‌فهمم اینکارا برای چیه .چرا باید منشی یه شعبه ی دیگه شریک شعبه ی جدید باشه .اونم کی؟ من

.منی که پاپاسی پول ندارم حالا صاحب سهام این شرکتم

.خنده داره.به آرشی نگاه میکنم‌که داره یه چیزی رو دقیق براشون توضیح میده و کاوه و فرزاد هم یه گوشه از کارو گرفتن و دارن یه چیزی رو می‌فهمونن به جیمز
حتی یک درصد هم نمیترسن از اینکه دیوید و جیمز ملاقات داشته باشن؟به هر حال من مقابل دیوید یه منشی و مقابل جیمز یه سهامدارم.

.چیکار دارن میکنن؟شک و دلشوره ای که دارم غیر قابل وصفه

بوی بدبختی میاد .دارم حسش میکنم.لمسش میکنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
1 سال قبل

اولین کامنت برم بخونم😅❤

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

🥲😂❤️

saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود واقعا
امیدوارم بد بخت نشن.. البته که آرش و فرزاد هم پشتشن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط saeid ..
Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

❤️
دعا کنید واسشون😂

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آرش خود فتنه‌ست😑

Fateme
1 سال قبل

حس میکنم کامنت و بازدید خیلی کم شده🥲دوستش ندارید کع معرفی نمی‌کنید و نمیخونیدش

لیلا ✍️
1 سال قبل

واییی دارن دلارامو بدبخت میکنند آرش عوضی میخواد با کلاه گذاشتن سر شرکت رقیب هم بهش سود برسه هم آخرسر با برملا شدن خلافشون دلارام بیچاره ضرر ببینه واقعا ازش انتظار نداشتم آفرین به قلمت که برخلاف ذهنمون داستان رو پیش میبری خدا کنه امید بفهمع این قضیه رو و دلارام رو از گمراهی در بیاره

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

فدای شما
لیلایی قضاوت نکن پسرمو🥲😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

قضاوت به هیچ وجه ولی با توجه به پارت قبلی و الانم با خوندن این چیزا متوجه شدم یه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ست😑

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

قطعا هست

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x