نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت بیست و شش

4.6
(12)

دوباره برمی‌گردم که درو باز کنم و دوباره آرش با دستش درو میبنده و میگه:اونطوری که تو فکر میکنی نیست

کلافه و جوری که انگار دیگه جا ندارم جیغ میزنم:پس چجوریه آرش ها چجوریه؟
تو یه مرد بدبختو از جلوی در خونه اش میدزدی و میاری تو یه خرابه و میزنیش و تهدید به مرگش میکنی .پس چجوریه؟‌ لعنت بهت …لعنت به همتوننن

با گریه به ماشین تکیه میدم و هق هقم تو کل اون خرابه میچرخه و آرش مات قدمی به عقب ورمیداره
و میگه:من …من…من‌نمیخواستم….

.انگار به خودش میاد که اخم میکنه و جدی میگه:تو به این کارا کار نداشته باش..برگرد خونه بعدا راجب اینکه اینجا چیکارمیکنی و برای چی اومدی حرف میزنی

نه!دیگه بسه

بلند میشم و یه قدم جلو میرم و میگم:میدونی برا چی اینجام؟ میدونی برا چی دارم زار میزنم؟برای اینکه منه لعنتی ازت خوشم میاد .دوست دارم.
ترسیدم بلایی سر خودت بیاری و دیدم نه تو اونی هستی بلا سر مردم میاری .تهدید میکنی؟ یه پدرو؟به چی؟ به نشون دادن جنازه اش به بچه اش؟ افتخار میکنی حتما به این کارت نه؟

آرش افخم اعتراف میکنم من دلارام حبیبی منشی شرکتت داشتم عاشقت میشدم اما تو گند زدی بهش
میدونی چیه؟ تو هیچ فرقی با اون لعنتی که…..

نتونستم ادامه بدم و همین بهتر که ادامه ندادم

درست وقتی خواستم سوار ماشین شم گفتم:هر چه زودتر کارای برگشتنو درست کن و دنبال یه منشی جدید بگرد
من دیگه تو شرکت تو کار نمیکنم

(آرش )

من…گند زدم…اون گفت..اون گفت منو دوست داره

اما من گند زدم اون گفت دیگه نمیخواد کار کنه تو شرکت
اون گفت من با کی فرق ندارم؟

پاهامو محکم به لاستیک ماشین میکوبم .لعنتییی من میخواستم بهش اعتراف کنم و اون دیگه حتی نمیخواد منو ببینه

لعنت بهت مالکی لعنتت

اون دوتامیان پایین و من فقط دارم میرونم تا برسم به خونه و به دلارام همه چیو بگم

.نمیتونم بزارم همینطوری بره .حتی اگه قرار باشه دیگه دوستم نداشته خیلی بهتره تا اینکه ازم متنفر باشه

تو راه برای کاوه و فرزاد توضیح دادم که دلارام بوده اون کسی که دنبالمون میکرده و وقتی می‌رسیم خونه با عجله میرم تو خونه و از زیبا و نوشین میپرسم :دلارام کو

می‌خندن و میگن:وااا مگه با شما نبود

پاهام شل میشن .چی؟گفته باماست و هنوز نیومده؟

نوشین نگران میاد جلو و میگه:چیشده آرش دلارام کو؟

رو زمین میشینمو میگم:من گند زدم نوشین

زیبا یا خدایی میگه و میاد و گوشیشو نشون میده و میگه:گوشیشو جواب نمیده .اولش رد تماس زد و بعد خاموش کرد

کاوه و فرزادم میان تو که زیبا میپرسه:چیکار کردید کاوه .چیکار کردید که این حال آرشه

کاوه متعجب میاد سمتم و میگه:آرش ..‌بچه شدی …چیکار میکنی داداش من آخه

پلکامو رو هم فشار میدم و میرم تو اتاقم و منتظر دلارام
نزدیک ده بار بهش زنگ زدم ولی خاموشه

( دلارام )

اینکه انقدر دارم گریه میکنم برای خودم برای آرش برای حرفاش باید نتیجه ی ۲۴ سال سینگلی باشه

و گرنه من کی وقت کردم‌انقد وابسته ی آرش شم

زیبا زنگ میزنه که رد میکنم و بعد گوشی رو خاموش می‌کنم و بی دلیل میرونم و گریه میکنم

و به اون روز کذایی فک میکنم

جمله ی آخر آرش باعث همه ی اینا شده

(جنازه تو نشون بچه ات میدم)

ساعت نزدیکای یازدهه که آیفون رو میزنم و وارد میشم

نوشین بدو بدو میاد تو حیاطو میگه:کجا بودی توو…این چه وضعیه چرا انقدر گریه آخه

بهش نگاه می‌کنم و میگم:بریم تو نوشین بریم

وارد که میشم آرش روی پله ها بقیه وسط حال ایستادن و منتظر منن

میدونم حرکتم خیلی بچه گانه اس اما اهمیتی نمیدم

و بدون اینکه به هیچکدوم نگاه کنم میگم:من زیاد کار بلد نیستم یکی لطف کنه برای فردا یه بلیط به ایران بگیره اولین پرواز لطفا

و بعد رو به نوشین میگم:نوشین جان تو لباسای منو مرتب کردی چمدونمو کجا گذاشتی

میرم سمت پله ها و به آرش مات شده میگم:بلند میشی لطفا میخوام رد شم

عین یه ربات از جا پا میشه و من پام به پله ی سوم نمیرسه که فرزاد میگه:تو نمیتونی همینطوری بری تو الان سهامدار شرکتی

برمی‌گردم و میگم:عه؟ خیلی خب من فردا میام شرکت و سهممو به جیمز میفروشم

کاوه داد میزنه:مگه الکیه …مگه بچه بازیه …چیه؟ رو دادیم بهت؟

زیبا اسمشو صدا میکنه تا ساکت شه اما اینبار منم که ساکت نمیشم

برمی‌گردم و میگم:آخه تو کی که فک میکنی با محبتت میتونم سوارت شم؟ قاتل؟ گروگان گیر؟ خلافکار؟ کی ای؟ خودت میدونی کی هستی کاوه؟ نه فقط تو همتون؟ شماها کی هستید ؟کی هستید که یه نفرو تهدید به مرگ میکنید؟

کاوه دهنشو میبنده و من میخوام برگردم اما زهرمو میریزم و میگم:زیبا..‌حواستو جمع کن و درست ببین …تو عاشق یه خلافکار شدی

زیبا میگه:دلارام چی میگه کاوه

کاوه هم اینبار ساکت نمیمونه و میگه:دیگه داری شورشو درمیاری دلارام .تهدید تو هر شغلی هست

برمی‌گردم و میگم:تحدید به جهنم اون همه کتک به جهنم این همه به هم ریختنتون سر یه مشت قرص و شربت که ته ته تهش بشه ازش واسه سرماخوردگی و گرفتگی بینی استفاده کرد به جهنم ….ولی تاحالا یه بار فکر کردید که اینجا چقدر مشکوکه …تاحالا به رفتارای دیوید یا جیمز دقت کردید؟

به سمت اون اتاق در بسته میرم و میگم:این خونه چرا همه جاش قفله مگه کلیدش دست شما نیست

دستگیره ی درو می‌کشم و داد میزنم:تو این اتاق لعنتی چی هست که قف….

در باز شد …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

زیبا بود این پارتم👌💫

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

❤️

لیلا ✍️
1 سال قبل

بسیار عالی👏🏻👌🏻
خسته نباشی فاطمه جان😊

به دلارام حق میدم منم جاش بودم چنین رفتاری ازم سر میزد فقط اینکه خیلی زود به حسش اعتراف کرد برام دور از انتظار بود .

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

❤️
حقیقتا اولش خواستم یکم دیر تر بشه اما چون داستان به صورت عادی طولانیه یکم حس کروم حوصله سر بر میشه
و همینطور چون شرایط خیلی پیچیده بود خیلی ناخواسته اعتراف کرد

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

آهان منتظرم ببینم چی میشه پرقدرت به کارت ادامه بده عزیزم🌻

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

🙏❤️

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x