رمان بخاطر تو پارت سی و دو
_من که خوبم…تو چرا نگاه نمیکنی؟…عه خجالت کشیدی؟
انقد با لحن بامزه ای میگه که خودمم خندم میگیره و میگه:فک کنم
با لحنی که خنده توش مشخصه میگه: نمیاد بهت اصلا..الان باید صاف تو چشمام نگاه کنی و یه جمله ی بگی ناک اوتم کنی
صاف تو چشماش نگاه میکنم و میخندم
نگاهش یکم نرم میشه و با لحن آرومی میگه:تو بدون حرفم میتونی ناک اوتم کنی مثلا با همین خنده ات
دلم قنج میره و میلرزه
با صدایی که میلرزه میگم:چقد قشنگ عاشقانه حرف میزنی من بلد نیستم
این بار خنده اش یکم بلند تره وقتی که میگه:انتظاری ازت ندارم
مشتی به بازوش میزنم و از کنارش رد میشم
پشت میز کنار آهو و روبه روی فروغ خانم میشینم
به میزشون نگاه میکنم پشمام میریزه .پنیر و کره و مربا و عسل و نیمرو و گردو و…
آرش همون لحظه میشینه و میگه:تعجب نکن ما خانواده گی بد غذاییم مثلا من نیمرو میخورم ولی مامان اصلا تخم مرغ دوست نداره و به جاش کره و مربا میخوره این درحالیه که آهو از مربا و کره متنفره و پنیر و گردد میخوره
لبخندی میزنم و میگم:همون روز اول با دیدن لیست قهوه ها متوجه این قضیه شدم
سرشو پایین میندازه و میخنده
صدای آهو میاد و میگه:دیدی گفتم اینم بالاخره شکایت میکنه داداش
با تعجب بهش نگاه میکنم که میگه:باور کن تو پنجمین منشی هستی که از دست قهوه خوردنای آرش عاصی شده
ابروهام بالا میپره!یعنی آرش با همه ی منشی هاش انقدر صمیمی بوده که….به آرش نگاه میکنم.
نه بابا به چهره اش نمیاد…ولی خب حتما بوده کت آهو میگه…خب پس درواقع منو دوست نداره این جزو روتین زندگیشه سوالی نگام میکنه که چشمامو با سردی از روش برمیدارم
و برای اینکه آهو بی جواب نمونه مصنوعی میخندم و میگم:حق داریم خب.آقا افخم نمیتونه قهوه ای که توی ساعت ۲ خورده رو توی ساعت ۴ هم بخوره
فروغ خانم که تا الان ساکت بود با اعتراض و خنده میگه:عه چیکارش دارید پسرمو..بچم چیزای خاص دوست داره…آهو خانم خوبه منم از شما اعتراض کنم؟
صدای اعتراض آهو بلند میشه و من یاد خانواده ی خودم می افتم .منم همیشه از دانیال شکایت میکردم و مامان بود که همیشه پشتش در میومد
حدود نیم ساعت ارش چمدونمو میاره بالا و توش کلیدمو پیدا میکنم و حاضر میشم و میخوام آژانس بگیرم که آرش میگه خودم میرسونمت…همه ی منشی هاشو میرسونه هه
بعد از خداحافظی گرمی با فروغ و آهو بی توجه به آرش میرم و اونم پشت سرم میاد و میپرسه :چیشدی یهو
شونه بالا میندازم و میگم :هیچی چی شده
تو ماشین میشینه و با چشمای ریز شده نگاه میکنه و نگاه عاقل اندر سفیه میندازه:هیچی نشده؟بگو ببینم چی ناراحتت کرد؟
_هیچی چی ناراحتم کرد.نارحتی همه منشی هات برات مهمه؟
متعجب میشه حقم داره من یکم زیادی حسودم
_چرت و پرت میگی چرا..یعنی چی؟
ادای اهو رو درمیارم:باور کن تو پنجمین منشی هستی که از دست قهوه خوردنای آرش عاصی شدی….تو چرا باید انقدر با منشی هات صمیمی باشی که از قهوه خوردنات پیش اهو و فروغ خانم اعتراض کنن؟
ابروهاش کم کم بالا میپره و میزنه زیر خنده:وایی تو خیلی باحالی دخترر..خنده شو میخوره و میگه:تو راجب من اینجوری فکر کردی
با دلخوری به روبه رو نگاه میکنم و میگم:هه ..هه..هه
_منو نگاه کن
با اخم و فکی که جلو دادمش نگاش میکنم که میگه:من بعد ۳۳ سال از یه دختری خوشم اومده و دوستش دارم…فکر کردی من انقدر…
لبخندی میزنم که حرفشو ادامه نمیده و به جاش میگه:نگاش کن تروخدا…خنگِ من
پوکر نگاش میکنم که خودش میخنده و راه می افته
و این یعنی رابطه ی ما از این به بعد قراره فرق کنه ..من خنگ اونم
جلوی در میرسیم و من پیاده میشم و اونم پیاده میشه تا چمدونو بهم بده و همزمان میگه:
فردا صبح بیا شرکت باید یه دعوای سوری راه بندازیم تا تو رو اخراج کنم
خشکم میزنه._اخراج چرا؟
جلو میاد و چمدون رو داخل حیاط میزاره و میگه:تو نمیتونی هم سهامدار اون شرکت باشی هم منشی این شرکت.مالکی میفهمه از طرف منی پروفسور
نفسمو بیرون میفرستمو میگم:آها…نمیشه پس فردا بیام؟واقعا به سه روز خواب نیاز دارم
آروم میخنده و میگه:نه تنبل خانوم..میخوای چمدونو تا بالا بیارم اذیت نشی؟
چنگده مهربونن
با لبخند میگم:نه ممنون لطف کردی.
اونم لبخندی میزنه و چشم تو چشم هم نگاه میکنم
یکم بعد میگم:خب برو دیگه
انگار به خودش میاد و میگه:تو برو بالا بعد
وای تاحالا انقدر تو یه رابطه ی عاشقانه نبودمم
من دیگه نمیتونم
یکم چپ و راست رو نگاه میکنم و میگم:باوشه پس….مواظب خودت باش
همونطوری با نفوذ نگاه میکنه و میگه:توهم همینطور
با تکون دادن انگشتام خداحافظی میکنم و میرم خونه
…..
دو روز بعد
نرگس جیغ میکشه و میگه:واقعا بهت گفت ازت خوشش میاد .توهم زود قبول کردی
با خجالت و خنده میگم:زودم که نه یه هفت هشت دیقه ای طول کشید
و ستاره برای بار ده هزارم میگه:شب خونشون موندی
و من برای بار خیلی هزارم میگم:آره..و اونا باز سوال میکنن
و من چشمم به گوشیمه و منتظر پیام ارشم در ادامه ی پیام خودم.صبح که از خواب پاشدم بهم صبح بخیر گفت و من برای خالی نبودن عریضه بهش گفتم:چطوری افخم جان
ستاره و نرگس دیروز عصر رسیدن و انگار که همه چی دست به دست هم داده بودن تا من شب رو درست تو اتاقی کنار اتاق آرش بگذرونم
اون شب از خستگی چیزی حس نکردم اما وقتی رفتم خونه و به این فکر کردم که…
که من الان خونه ی آرش خوابیدم و اون تقریبا یه هفته بیشتره که بهم اعتراف کرده قلبم وحشی بازیاشو شروع کرد و خودشو به در و دیوار کوبید
عالی بود فاطی
ولی کوتاه بود 😞
فدات شم
چشم از این به بعد بیشتر میزارم
دارم نمیتونمممم🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭
چرا قلب؟
#حمایت_از نویسندگان
❤️
اتفاقا منم هر وقت با داداشم بحثی دارم مامانم طرف اونو میگیره هعی خدا🤒🤕
عالی بود عزیزم عاشق گیجبازیای دلیام😂🤣
😂مامانا کلا پسراشونو بیشتر دوست دارن
مرسیی❤️
عالی👏👏ولی کوتاه بود.
تو دعواهای من و داداشم درواقع کسی نیست طرفداری هیچکدوم رو بکنه.😪
چون مجبوریم بعد دوساعت باهم دوست میشیم.
از این به بعد بیشتر میزارم
❤️من داداش ندارم خیلی اطلاعات ندارم در این زمینه🥲😂
مم داداشرو دارم اما کسی که دعوا کنه رو نه
خوبه که داداش داشتن
من تک فرزندم🥲😂
اصلانم خوب نیست
چراا😂
ما هم 😂 منظور من از بحث همین کلکلهای ساده و کوتاهست که سریع جمع میشه
😂
عالی بود فاطی جونم🧡🧡🤗🤗
فدات شم❤️
#حمایت از فاطمه گلی🥰
مرسییی