نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت سی و یک

4.6
(123)

حدود یه ربع بعد جلوی در خونشون نگه میداره و پیاده میشیم

با تردید به خونه نگاه می‌کنم که دستشو روی کمرم میزاره و میگه:برو دیگه

سر تکون میدم و جلو میرم.با کلید در رو باز میکنه و یک دقیقه بعد سوار آسانسور میشیم

از خجالت عرق کردم

آرشم میدونه و به روم نمیاره .با باز شدن آسانسور ازش بیرون میریم که متوجه در باز و آهو و خانومی روی ویلچر منتظر جلوی در میشیم با دیدن من متعجب میشن جفتشون اما با صدای آرش نگاه از من میگیرن:سلام اهل بیت

سلام پسرم و سلام داداش گفتنشون با هم قاطی میشه آرش جلو میره و روی زانو میشینه و اول مادرش رو میبوسه بعد بلند میشه و آهو رو بغل میگیره

دیدن این صحنه پتکی میشه و بی کس و کاریم رو توی سرم میکوبه. بغضی که توی گلوم گیر کرده عجیب سنگینه.اگه..اگه خانواده ی منم زنده بودن الان منم داشتم دانیال و پدر مادرمو بغل میکردم.
اگه زنده بودن مجبور نمی‌شدم با آرش بیام اینجا و الان خونه ی خودمون بودم

_خب خب …دلارام خانم همکار من که بخاطر یه سری مشکلات امشب مهمون ماست

با شنیدن این حرف سرم رو بالا میارم و با صدایی که از بغض و استرس میلرزه میگم:سلام..ببخشید مزاحم شدم

طبق انتظارم اهو جیع میکشه و میاد بغلم و میگه:این چه حرفیه دلی جونم خوش اومدی

و بعد رو به خانومی که روی ویلچره میگه:فروغ جونم دلارام دوست منم هست همونی که تو کلاس گیتار از صداش تعریف میکردم

لبخند معذبی میزنم و به اون مادر آرش که فهمیدم اسمش فروغه نگاه می‌کنم

با خوش رویی میگه:سلام دختر قشنگم..خیلی خوش اومدی..بیاید بیاید داخل بچه ها…اهو جان

و با اینک کار به آهو میفهمونه منو دعوت کنه داخل اهو دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه

….

روی مبل رو به روی فروغ خانم می‌شینم و سرم پایینه که صداش توجهم رو جلب میکنه:خب عزیزم چخبر..

با استرس میگم:من..منو…آقای افخم همکاریم…یعنی یعنی… من منشی ایشونم…وقتی از سفر برگشتیم من کلیدمو گم کردم..مجبور شدم مزاحم شما بشم …شرمنده

_این چه حرفیه دخترم..من که گفتم شما رحمتی…منظورم این نبود که بگی چرا اینجایی چون میدونم اگه آرش اینکارو کرده حتما درسته
فقط میخواستم معذب نباشی و یخت وا شه

لبخندی میزنم که صدای آرش از پشت میاد:فروغ خانون ما یکم خسته ایم حرفای زنونه رو بزار برای بعد‌

با صدای بلند تری میگه:آهو..دلارامو به اتاقت راه نمایی کن

آهو از آشپزخونه با چایی میاد بیرون و میگه:چشم داداش ..چایی بخوریم میریم.

بعد از خوردن چایی آهو بهم میگه که بریم و منم پشت سرش راه می افتم و وارد اتاق میشیم

حدود نیم ساعت حرف میزنیم از اینکه اونجا چیکار کردیم و چیشد و بعد تقریبا بیهوش میشم از خستگی

صبح زود تر از همیشه بلند میشم و با خیال اینکه هیچکس نیست لباسامو مرتب میکنم و میرم بیرون و میبینم که آهو و آرش و فروغ خانم دور میز نشستن و دارن حرف میزنن

_سلام

با صدای من نگاهشون سمتم کشیده میشه و اولین کسی که جواب میده فروغ خانومه که میگه:سلام دخترم برو دست و روتو بشور بیا صبحونه بخوریم که آرش بدجور گرسنه است.آهو برو سرویس رو نشونش بده

آهو از جاش بلند میشه و کاری که مادرش گفته رو میکنه
وارد سرویس میشم و رو به روی آینه خودمو نگاه می‌کنم. چشمای میشه گفت متوسط و قهوه ای دارم.دماغم عملی نیست اما خیلی بزرگم نیست.ابرو های پرپشتی دارم که البته از بعد از کنکور هر هفته مرتبشون میکنم .لبای کوچیکی داشتم
موهامم که هیچی دیگه اصلا .هیکل بی نقصی قطعا نداشتم .کمرم باریک نبود اما اونقدری نبود که بشه گفت چاق

درواقع ترکیب این ها یه چهره ی متوسط رو می‌ساخت
. تنها چیزی که توم واقعا قشنگه صدامه اونم که دیده نمیشه

کارامو کردم و زودتر در اومدم بیرون و چشمم به ارشی خورد که داشت با تلفن صحبت میکرد:نمیشه کاوه از فردا میام امروز خستم

‌…
_گفتم اصرار نکن نمیتونم

_باشه .خدافظ

چشمش به من میخوره یه قدم نزدیک تر میاد و لبخند قشنگی میزنه و میگه:سلام..صبح بخیر..خوبی؟

سرمو پایین میندازم و بی توجه به ضربان قلبم میگم:مرسی تو خوبی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 123

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

باور کن یکم پیش داشتم نگاه میکردم ببینم کی پارت دادی آخرین بار🤦🏻‍♀️
خداروشکر دادی دوبارههه..عالییی بود مثل همیشه

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😂😂
فدات شم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

#حمایت_از نویسندگان

Fateme
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

♥️

HSe
HSe
1 سال قبل

خیلی خوب بود خسته نباشی 🙂♥️

Fateme
پاسخ به  HSe
1 سال قبل

مرسی عزیزم

Ghazale hamdi
1 سال قبل

#حمایت از فاطمه گلی🥰😘

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

♥️

Newshaaa ♡
1 سال قبل

عاالیی بود قشنگم موفق باشی بی صبرانه منتظر پارت بعدیم😍🥺

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

مرسی نیوشا گلی
ایشالله شب میزارم اگه ادمین تایید کنه

تارا فرهادی
1 سال قبل

عالی بود فاطمه جان 🤗
منتظر پارت بعدی هستم🧡🧡🤗

Fateme
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

مرسی تاراجونی ♥️

لیلا ✍️
1 سال قبل

چه همه مادرشوهرا خوب شدن😂

راستی آرش چه راحت دلارام رو تو جمع به اسم صدا زد🤦‍♀️ بگین شما هم فهمیدین

عالی بود عزیزم دست‌مریزاد👏🏻⭐

آخرش رو لاتی گفتم🤣🤦‍♀️

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

😂😂اینا خانوادگی خوبن
آرش که خجالتی نیست سعی کردم جوری باشه که آرش خجالت نکشه از خانواده اش حالا چه الان چه وقتی فهمیدن تو رابطه ان
بد شد یعنی؟🥲
نوکرممم
منم عین خودت لاتی گفتم😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

نه آخه حس کردم یه جوریه آخه خونواده‌اش که خبر نداشتن وگرنه در کل عالی بود عزیزم قلمت مانا👌🏻👏🏻⭐

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

مرسی که تذکر دادی🥲❤️🙏

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x