نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت پانزده

4.6
(30)

جلوی عمارت ماشین رو نگه میدارم و بوقی میزنم و در باز میشه انگاری خیلی منتظرمه

ماشین رو پارک میکنم و پیاده میشم و همزمان احمد خان با عصاش که سرش شکل اژدهایی از جنس طلاست پایین میاد و پر اقتدار به من نگاه میکنه و میگه:سلام آرش جان

سر جاش وایمیستاده تا من برم به استقبال و دست بوس؟ طنز بود

همونطور که اونجا وایستاده و تو چشمام نگاه میکنه کنار ماشینم می ایستم و چشماش نگاه میکنم

چند ثانیه ای میگذره و اخر اونی که کوتاه میاد اونه
میاد سمتم و همزمان که دستشو دراز میکنه میخنده و میگه :هنوزم مثل جوونیاتی غد و لجباز

دست تو دستش میزارم و میگم :کاوه گفت کارم دارید

_اره پسر بیا بریم بشینیم

و به سمت محوطه ی اونطرف حیاط عمارت که الاچیقی برای نشستن داشت راه می افته و منم پشت سرش میرم میشینیم و میگه :اوضاع تو هلند خرابه

ابرو بالا میندازم که ادامه میده و میگه :داروهامونو دارن حیف و میل میکنن اونی که رفته اونور همه چی رو کامل نبرده و شریک هلندی مون دیوید بدجور شاکیه پولشو میخواد و اگه تا دو سه هفته دیگه همه چی درست نشه اعتبار چندین سالمونه میره زیر سوال

خونسرد لب میزنم :چه کمکی از من بر میاد؟

_تو اصلی ترین مهره ی منی. باید بری هلند چند نفری رو جمع کن برید اونجا هم همه چیو درست کن هم برای کارای شرکت تازه تاسیسمون تو هلند برو من به تو خیلی نیاز دارم پسر

_کی برم؟ با کی برم؟ کجا برم؟

_هر چه زودتر بهتره امروز برو خونه و سعی کن فردا راه بیوفتی

با هر کی که فکر میکنی بودنش بهت کمک میکنه هر چند نفر که میخوای ببر اصلا تعدادش مهم نیس فقط برای خرید بلیط بهم خبر بده و راجب اینکه کجا بری هم براتون اونجا خونه آماده کردم

برای پیدا کردن مدارک جدید سفر به هلند میتونه بهم خیلی کمک کنه پس رد کردنش خریت محضه

بدون اینکه دیگه چیزی بگم از جا بلند میشم و میگم :پس من به بچه هام خبر میدم به کاوه هم میگم چند نفرن که بهتون خبر بده

کار دیگه ای ندارید با من؟

از حال بلند میشه و میگه :قول بده تمام تلاشت رو بکنی و دستشو میاره جلو
دست تو دستش میزارم و میگم قول میدم و به سمت ماشینم حرکت میکنم

……..
(دلارام)
لباسا مو تا میکردم و زیر لب با خودم تکرار میکردم

Hallo, mijn naam is delaram Habibi (سلام اسم من دلارم حبیبی است)

اخه بگو مرد حسابی جا قحطی بود هلند شرکت زدی
بابا یه جای راحت تر

نرگس عین اسب اومد تو که داد زدم:عوی چته وحشی چرا اینطوری میای تو

میره سمت کمدش و یه چند تا لباس راحتی در میاره و میگه:خاک تو سرت مثلا داری میری هلند

بعد سرشو بالا میبره و میگه :واقعا خدا؟ این؟ این بره هلند بعد من؟ هعی

میگم :اره من میرم هلند ننه باباتم که دارن برمیگردن شیراز تو هم اینجا بمون هر پسری نگات کرد لنگاتو بده هوا واسش خب؟

میپره و دستشو میزاره رو دهنمو میگه :خفه شو خفه شو

دو سه تا میزنه و میگه :خفه شو خفه شو میدونی اگه بابام بفهمه واسه ده تومن شارژ مخ پسرا رو میزنن چه بلایی سرم میاره؟ ها؟ میفهمی؟ چرا حرف نمیزنی

با چشمام به دستاش که رو دهنمه نگاه میکنم و بهش میفهمونم که نمیزاره حرف بزنم

خودشم میفهمه و دستشو برمیداره و لباسا رو تا میکنه و میزاره تو چمدون و میگه :دلا حیثیتا اونجا یکم خوشگل کن مخ یکی رو بزن

_عمرااا من و هلندی جماعت با هم نمی سازیم پسر فقط پسر وطنی

یه دونه پس کلم میزنه و میگه :زر نزن بابا پسر وطنی به تو پا نمیده اخه باز هلندی نمیفهمه چی میگی شاید پا بده

_کلی میگم

چشماشو ریز میکنه و میگه :کلک قراره با آرش جون تنهایی برین؟

اخم میکنمو میگم :چطور؟

شونه بالا میندازه و بیخیال میگه :هیچی فقط حواست باشه یه نفری نری دونفره برگردی و بعد از اتاق میزنه

بیرون و همین باعث ایجاداسترس میشه و استرس زیاد باعث میشه که نفهمم دارم چیکار میکنم و

به افخم پیام میدم که :تنها میریم؟ یعنی کس دیگه ای با ما نیست؟ و منتظر میشم تا جواب بده

اما مثل اینکه افخم سرش خیلی شلوغ بود که تقریبا سه ساعت بعد جواب داد که :بیا شرکت صحبت میکنیم و بعد از چند دقیقه پیامشو پاک کرد و گفت حاضر باش میام دنبالت

و من بهش گفتم که خونه ی خودمون نیستم و ادرس خونه ی نرگس رو بهش دادم

و الانم که با هزار زور و زحمت دارم چمدونم رو دنبال خودم میکشم درو باز میکنم و افخم رو میبینم که به ماشینش تکیه داده و با دیدن من لبخندی میزنه و سر تکون میده و میاد چمدون رو ازم میگیره
وقتی دسته ی چمدون رو میگیره دستش به دستم میخوره و از برخورد دستش با دستم دلم ریخت و یه جوری شدم

لبخندی زدم و سوار شدم و با انرژی گفتم :احوال شما اقای افخم خوبید؟

همزمان که درو میبنده میگه:خیلی ممنون. تو خوبی؟

_منم خوبم

برمیگرده سمتم و میگه :خب چخبر؟ همه چیزای که لازم داشتی رو برداشتی؟

سرتکون میدم و میگم :نمیدونم چقدر اونجا میمونیم اما تقریبا برای یکی دو هفته رو ورداشتم امیدوارم کافی باشه

همزمان که داره با گوشیش شماره ای میگیره میگه :اصلا نگران نباش اگه چیزی هم نیاز داشتیم با هم از اونجا میخریم

دست خودم نبود که لبخند زدم و برای خودم این جمله رو :من حواسم بهت هست. تفسیر کردم و من چقدر نیاز داشتم به شنیدن این جمله

نه اینکه نشنیده باشم چرا امید و حاج رضا

اقا فرهاد و نرگس و ستاره و مرضیه و فاطمه خانم

همشون گفتن اما این یکی فرق میکرد این شیرین بود
این مثل غیرت بی خود امید نبود یا نصیحت های اعصاب خورد کن مرضیه خانم که در نهایت مهربونی میگه اما من اصلا تو کتم نمیره

این نامحسوس بود. این نه غیرت عهد قجری بود که بره رو مخم نه نصیحت کردن راجب اینکه دنیا پر گرگه و حواست باشه

خیلی کوچیک اشاره کرده بود و همین باعث شیرین شدن
کام من تا زمان دیدن دوستای افخم شد

اما این شیرینی کام فقط تا زمان دیدن دوستاش ادامه داشت

دوست نبودن که یه سری اسکول جمع شده بودن

به جز منو افخم دوتا پسر دیگه به اسم های کاوه و فرزاد (همون دکتره)و دوتا دختر دیگه به اسم های (نوشین و زیبا)هم بودن

همین اول کاری متوجه شدم که نرمال ترینشون تو این جمع منم

حتی افخم هم نیست قطعا منم وقتی که تو پارکینگ فرودگاه منتظرشون بودیم
یهو یه پورشه زرد و یه جگوار اف قرمز با سرعت هزار اسب بخار وارد شدن و دقیقا وقتی که من داشتم اشهد مو میخوندم و از خدا میخواستم که این ماشین نزنه بهم نگه داشتن طوری که مانتوم خورد به ماشین

از پورشه ی زرد رنگ که دخترا سوارش شدن صدای جیغ و فریاد دراومد و دراوردن شکلک برا پسرای جگوار اف سوار یکی از اسکول بازی هایی بود که تو لحظه ی اول باهاش مواجه شدم

پسرا بی توجه به در پرید بیرون یعنی از اون بالا یعنی اصلا در رو باز نکرد

با دیدن این صحنه سوالی به افخم نگاه که کردم که با نگاهی تاسف بار داشت بهشون نگاه میکرد

از دور میدیدشون حس میکردی مستن یا قرص اکس خوردن اما جلوتر که میومدن میفهمیدی از صد تا سالم هم سالم ترن

وقتی جلو اومدن با صدای بلندی گفتن :بهه سلااام داش ارش خوبی جون دل؟

ارش هم با تاسف خندید و گفت :صد دفعه گفتم انقدر مشنگ نباشید حالیتون نمیشه نه؟

دخترا هم اومدن پایین و با خنده گفتن :الله وکیلی راه نداره اصن اینجوری حال نداره

یکیشون اومد جلو و دست داد بهم و گفت :سلام خوشگله من زیبام اصل بده بیاد ببینم

لبخندی زدم و دستشو محکم فشردم و گفتم :منم دلارامم منشی اقای افخم

یکی از پسرا اومد حلو و گفت :نه دیگه اقای افخم و منشی و رئیس و این شعرا رو نداریم اینجا

زد رو شونه ی افخم و گفت:از این به بعد میتونی ارش جون صداش کنی

ارش جون رو با صدای نازک شده ای گفت که خندم گرفت و رو به افخم با مسخره بازی گفتم : خب آرش جون معرفی نمیکنی

زیبا گفت :عاشق تاثیر پذیریت شدم سست عنصر

خندیدم و با ترس خدا به خیر کنه ای گفتم با این نزدیکی و صمیمیتی که طی پنج دقیقه ای ایجاد شده بود
فقط جمله ی نرگس تو ذهنم پلی میشه :یه نفره نری دو نفره برگردی

بلا به دوری گفتم و توجهم رو دادم به دوستای افخم شروع کردن به معرفی خودشون

همونی که باعث ایجاد صمیمیت منو افخم شده بود گفت :من کاوه ام رفیق جون جونی ارش بعد دست زیبا رو کشید تو بغلش و گفت :ایشونم عخش من خوشگل خانم
زیبا هم خندید و دستشو انداخت دور گردنش

امیدوارم که حداقل محرم باشن به هم

پسری که نسبتا قدش از کاوه بلند تر بود اومد جلو و گفت:فک کنم منو بشناسی من فرزادم

یکم عقل معیوبم رو کار انداختم و یادم اومد کیه
با تیکه و خنده بهش گفتم :عا شما همون اقایی هستید که جذب ادمای جسور میشید درسته؟

اون یکی دختر نزاشت فرزاد حرف بزنه و گفت :. من نوشینم ابجی فرزاد

بعد با صدای بلندی گفت :زیبا.بیا دست دوستیه

زیبا با گفتن :ایول از بغل کاوه اومد بیرون و با نوشین یه سری حرکت انجام دادنو بعد هر کدوم یه دستشونو اوردن جلو و گفتن دو تا دستتو بزار تو دست ما

دستمو گذاشتم و اونا هم اون یکی دستشونو گرفتن و مثلث ایجاد کردن و چشماشونو بستن و گفتن :این جانبان نوشین زیبا و دلارام قسم میخوریم که در تمام مراحل زندگی با یکدیگر دوست مانده و حتی یک درصد از اسکل ماندن خود نکاهیم

بعد نوشین یکی از چشماشو باز کرد و گفت قسم بخور
راسیتش چون اسکولم جذب این چیزا میشم و خوشم اومده بود و با شوق و ذوق گفتم :قسم میخورم قسم میخورم

و بعد اون دوتا گفتن :همایون باد این پیمان همایون باد
و چشماشونو باز کردن و شروع کردیم به خندیدن

بعد حرکت کردیم سمت فرودگاه

(دارن میرن خارشش،دلارام دوستای عین خودش پیدا کرده)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

چقدر قشنگ بود فاطی جون😊💫

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

وای مرسی
خوشحالم دوستش داشتی❤️

لیلا ✍️
1 سال قبل

یه مشت خل و دیوونه خدا رحم کنه اینا کارم میکنند😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

🤦🏽‍♀️😂

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x