رمان بخاطر تو پارت ۵۲
(آرش)
نیم ساعت بعد کاوه بهم زنگ میزنه:جانم
_آرش داداش دقیقا آدرس بده من دارم راه می افتم.چیکار کردی آخه؟
لبخندی میزنم و میگم:پس درست حدس زدم مالکی تورو فرستاد.
_آره رفتم دم درشون عصبی داشت می اومد بیرون از خونه منو دید گفت برو بیمارستان گیلان پیش آرش.آرش قضیه چیه؟
_چیزی نیست داداش تو بیا من لوکیشن میفرستم.
_من که از کارات سر درنمیارم.دارم میام خدافظ
_خدافظ.مراقب باش.
از روی تخت بلند میشم و به امید میگم:شب جنسا میرسه.کاوه که برسه من باید برگردم.ولی تو برو اونجا.یه رمز داریم رمزو که بگی جنسارو میزارن تو مخفیگاه بعد برمیگردن درست به محض اینکه برگشتن ماشینو بردار و برو به آدرسی که میدم بع…
میپره وسط حرفمو میگه:چرا با پلیس نرم؟
_مالکی هیچ ردی از خودش نزاشته تنها چیزی که مارو به هم معرفی میکنه همون رمزه هیچکدوم اسم همدیگه رو نمیدونن.با چه مدرکی باید ثابت کنیم که اونا برای مالکیه؟
صدای هوف کلافه اش میاد:خب باید چیکار کنیم؟
_من باید باهاش حرف بزنم.صداشو ضبط میکنم بعد به عنوان مدرک به اون دوستت نشون بده خب؟
_باشه.راستی رمزو نگفتی؟
_اون میگه:هوا بارونیه و تو میگی من چتر دارم .راس ساعت ده شب جلوی مخفیگاه همدیگه رو میبینید اگه درست بود که میری سمت کانکس و به نگهبان میگی منو مندلیف فرستاده کلیدو بهت میده میری داخل.
_چجوری خارج شم نگهبان شک نکنه؟
_سوال پرسید میگی دستور مندلیفه همین
_باشه.تو کجا میری؟
_همین دور و برا شایدم یه سر رفتم نزدیک مخفیگاه.تا قبل از اینکه کاوه بیاد برمیگردم میریم ناهار میخوریم
خداحافظی کردیم و من از بیمارستان خارج شدیم تاکسی گرفتم و ادرس مخفیگاه رو که امروز مالکی فرستاد رو دادم
بعد به دلارام زنگ زدم حدود یک دقیقه زنگ خورد اما جواب نداد.
دوباره زنگ زدم و جواب نداد نگران شدم.بهش پیام دادم و یک بار دیگه زنگ زدم.تا وقتی برسیم به مخفیگاه زنگ زدم اما باز جواب نداد.دلم شور میزد.
به تاکسی گفتم منتظر بمونه و رفتم یه سر گوشی آب دادم.دقیقا همونطور بود که مالکی گفت کانکس دقیقا روبه روی ویلا بود.
بعد از کمی چک کردن برگشتم سمت بیمارستان.
وقتی به بیمارستان رسیدم سریع رفتم سمت اتاق.
امید روی تخت دراز کشیده بود.
_امید داداش
_جان.چیزی شده؟
_نه.یه زحمتی دارم.میگم شما و خانوم حبیبی تو یه ساختمونید دیگه نه؟
_آره چطور؟اتفاقی براش افتاده؟
اول نخواستم بگم اما فکر کنم امید دیگه فهمیده بود که ما باهمیم و همینطور الان دلارام مهم ترین چیز بود پس گفتم:دلارام گوشیشو جواب نمیده میشه بگی به خانواده ات که برن خونش ببینن چرا جواب نمیده؟لطفا؟
انگار اونم نگران میشه که میگه:آره آره حتما.
چند دقیقه بعد صداش میاد:الو سلام ستاره خوبی؟
_…
_مرسی منم خوبم. ستاره یکاری کن پاشو برو بالا ببین دلارام کجاست؟
_…
_چی؟نه نه…بابا گوشیشو جواب نمیده میخوام ببینم کجاست؟
_..
_باشه قطع نمیکنم برو
بچه ها ببخشید پارت کوتاه شد چون امروز اصلا وقت نکردم بنویسم انشالله توی پارتای بعدی جبران میکنم
حمایت یادتون نره♥️
فاطمه جون خیلی قشنگ بود خسته نباشی 🌹🌹👌👌👌👌👌
مرسی💜
مثل همیشه زیبا! خسته نباشی خوشگلم
مرسی که خوندی قشنگم♥️
موفق باشی عزیزم
قلمت مانا💖💖
مرسی زهرا جانم🩵
دلارام🤒🤕
خستهنباشی فاطمهجان😊
مرسی لیلا جون
تو پارت جدید میفهمیم چه اتفاقی افتاده
خیلی قشنگ بود
خسته نباشی 🥺🌼
مرسی مهی جون
وووییی عااالی پارت بعد زود بده😍😂😂😂
چشم شب میزارم احتمالا
این کم بودن ویو رو نمیتونم درک کنم آخه رمان به این قشنگی🥺
مرسی فاطمه جان عالی بود😍😍💋💞
دیگه من بی حس شدم عادت کردم😂یه وقتایی ویو متوسطه یه وقتایی خیلی پایین
مرسی تاراجونم که میخونی❤️
ایشالا رمان بعدیت میترکونه🥺😊
ایشالله ♥️