رمان بخاطر تو پارت ۵۴
آرش
(روز بعد)
به مالکی نگاه میکنم که داره کل خونه رو دور میزنه.
دیشب بعد از اینکه من رسیدم خبر دادن بهش که جنسارو دزدیدن.و امروز صبح اول از همه منو احضار کرده.
_یعنی چی..هیچکس آدرس اون خراب شده رو نداشت.
خیلی خونسرد میگم:چرا طرف مقابل قرارداد داشت.
اخمی میکنه و میاد میشینه و میگه:چرا باید مارو دور بزنه؟
_شاید جای دیگه پول بهتری گیرش اومده.مثلا خواسته هم از این طرف پول بگیره هم از اون طرف.خیلی از این اتفاقا افتاده.
دستی به سرش میگیره و میگه:سردرد گرفتم من.الانه که سکته کنم.اگه یک درصد اون طرف ندزدیده باشه و بفهمه قرارداد رو لغو میکنه اونوقت تو گروه شو میوفته که مندلیف بدقوله.
از جا بلند میشم و میگم:جنسا چی بود اقا؟
_دویست کیلو شیشه.کار آشپزخونه ی خودمون بود.جنس ناب بود.یه بمب جدید با یه فرمول خارق العاده.بازارو میترکوند در سطح بین المللی .اشپزش رفت خارج دیگه گیرش نمیتونم بیارم.
از جا بلند میشه و میگه:باید وقت بخرم میگم کارای امنیتی به مشکل خورده.باید یه آشپز دیگه پیدا کنیم.
سر تکون میدم و میپرسم:حتی اگه اشپزداشته باشیم فرمول نداریم
میخنده و میگه:تو راجی من چی فکر کردی پسر؟فرمول رو دارم.تو گاوصندوقه فقط باید یه آدم مورد اطمینان پیدا کنیم.
کمی بعد از خونه خارج میشم
تلفنم زنگ میخوره و بیمارستانه.
_بله؟
_اقا افخم؟
_بله خودم هستم
_حال بیمارتون اصلا خوب نیست زودتر خودتونو برسونید لطفا.
فرمون رو میچرخونم و باسرعتی که نمیدونم چقدر زیاد بود به طرف بیمارستان روندم.
وارد بخش ای سی یو شدم.
دکترش از اتاقی خارج میشه به سمتش میرم و میپرسم:چی شده دکتر؟
_متاسفانه حال بیمارتون بده
_ یعنی چی؟
_بیمارشما سطح هوشیاریش به سه رسیده وقتی بیماری به این سطح هوشیاری میرسه تقریبا قدرت عکس العمل رو از دست میده.
_چیکار باید بکنم من؟
_شما هیچی. دستگاه ونت رو به بیمار وصل کردیم.اکسیژن و ضربان قلب و حتی سطح هوشیاری بیمار رو به ما کامل نشون میده.میشه گفت یه جورایی توی تنفس کمک میکنه به بیمار.
_کی به حالت عادی برمیگرده؟
_باید منتظر معجزه باشیم.
و از کنار من رد میشه.
پاهام شل میشه به سمت صندلی میرم و روش میشینم.قطره اشکی از گوشه ی چشمم روی گونه ام می افته.بلند میشم و به سمت اتاق آرمین میرم.به چهره ی قشنگش نگاه میکنم و آروم گریه میکنم
…….
کلید میندازم و داخل خونه میرم.
اهو و مامان روبه روی تلوزیون نشستن و با شنیدن صدای در من برمیگردن سمتم اهو با خوشحالی میاد که بغلم کنه اما با دیدن سر و دستم که گچ داره سر جا متوقف میشه و ترسیده میگه:چیشده داداش؟
مامان میاد سمتم و میگه:آرش مادر چیشده تصادف کردی؟
باندو از دور سرم باز میکنم و دستم رو درمیارم از آویز و میگم:نه چیزی نیست حالم خوبه.
و به سمت اتاقم میرم.
بگید که به نظر شما ادامه ی داستان چجوری قراره پیش بره؟نظر بدید راجبش
دلارام میمیرد!🤦🏻♀️
دلارام میمیرد آرام نمیگگییرد😂
آرمین میمیره🤦🏻♀️
😂😂🤣
آرمین این وسط اضافه بود از اول😂🥲
همه میمیرند جز مالکی
مالکی نکبت نچسب😂😂💔
فکر کنم مالکی بفهمه نقشهشون رو بعد دلارام رو گروگان بگیره و آرش و امید هم به خاطر نجات جونش دست به کار بشن در آخر مالکی هم گیر میفته و تحویل پلیس داده میشه
فعلاتا اینجا میتونم حدس بزنم🙂
پی وی تو چک میکنی
جوابتو دادم عسل🤗
🥺🙏
نبرد گلادیاتور ها🥲😂مرسیی که خوندی♥️
اولیییینننن
به به به به😂❤️
خیلی قشنگ بود..
موفق باشی
مرسی مهی جونم🩷
طبیعیه که چند پارته استرسم صد از صده؟😂😂😂
حالا زوده واسه استرس پارتای استرس زا هنوز نرسیده😂😂
عالیی فاطمه ژونم💕
مرسی نیوشا گلی💜
#حمایت از فاطمه گلیی🤍🥰
مرسی غزلیی❤️
خسته نباشی دلبر🐣
مرسی قلبمم🩵
بنظرم مالکی نباید اینقدر ساده لوح باشه که تا الان نفهمیده داره نقش بازی میکنه چون آدم به کار کشتگی مالکی نمی تونه این حرفها رو به آرش بزنه اصلاً اعتماد تو کار آدم خلافکار به هیچ وجه معنی نداره دلارم هم قبلاً توسط ما لکی ضربه رو خورده دیگه از رده خارجه مالکی اگه بخواد بلایی هم بیاره سر آرش و امید باید بیاره
چیزی که شما میگی درسته اما از اونجایی که ارش هم نقشه اش خوب بود شاید شک نکنه شایدم شک کنه
البته روند داستان جور دیگه ایِ تا اینجا که کسی حدس نزده اما فعلا مالکی نقشه ی دیگه ای قراره بکشه
نکنه قراره دلارام رو مجبور کنه باهاش ازدواج کنه 🤣
نمیدونم چرا این به ذهنم رسید 🤦🏻♀️
کی میدونی چی میشه😂😂
عالی بود فاطمه جان😍😍💜
والا شما نویسنده ها قابل پیش بینی هستید برای همین پیش بینی نمیکنم تا ببینیم چی پیش میاد 😊
مرسی تارا جونم که خوندی
😂فقط سعی داریم که جذاب بنویسیم