رمان بخاطر تو پارت ۵۷
…
وارد بخش میشیم
.دستای یخ زده ی اهو و میگیرم و میبینم که مامان با دسته ی کیفش ورمیره.
با پرستاری که اکثرا میبینمش سلام و علیک میکنم و بالاخره میرسم به اتاقی که آرمین توش قرار داره.
از پشت شیشه نگاهش میکنم.صدای پر بغض اهو میاد:این ارمینِ ماست؟
منم بغض میکنم.بغض میکنم برای خانواده ی از دست رفته مون.برای روزای خوبی که میتونستیم داشته باشیم اما نداشتیم.برای آرمین بی گناهی که روی تخت بیمارستان افتاده.
صدای گریه ی مامان بلند میشه:آرمینم پسرم…ارمینِ من پاشو مامان اومده.پاشو دورت بگرده مامان.الهی من قربونت برم که اونجوری اروم دراز کشیدی.آرش مادر…میخوام برم تو میخوام دستشو بگیرم.
سری تکون میدم و به سمت پرستار میرم و درخواست میکنم که بریم داخل.
لباس مخصوص رو تن مامان میکنم و داخل میفرستمش.
داخل میشه و بعد از کلی گریه و زاری خارج میشه
بعد آهو وارد میشه و اونم به همین شکل و نقر آخری که وارد میشه منم.
_سلام داداشم.خوبی؟
بغض گلومو گرفته و نمیتونم خوب حرف بزنم.
میرم نزدیک و دستی به موهاش میکشم و میگم:بلند که شدی میگم یه آرایشگر بیاد موهاتو کوتاه کنه.راستی دیدی به قولم عمل کردم؟دیدی مامانو آوردم.
پاشو چشم به راهه چشمای قشنگتو وا کن مامان و اهو رو تماشا کن.
پاشو دوباره بشو نور چشمی مامان.پاشو اهو رو اذیت کن.پاشو باز باهم بریم بیرون.
سر روی تخت میزارم و گریه میکنم.
با شنیدن صدای بوقی ممتد سر بالا میارم و چشمم به خط صاف روی هولتر قلب میوفته.
با سرعت و ناباوری از اتاق خارج میشم و داد میزنم پرستار
….
پنج دقیقه است که دکتر و پرستار توی اتاقن و من هنوز نفهمیدم چیشده.
صدای گریه ی مامان کل بخش رو برداشته و اهو طفلک نمیدونه مامانو اروم کنه یا برای برادر غریب و بی گناهش گریه کنه.
پاهامو میکشم و میرم سمت اتاق آرمین.شوک اول رو که میزنن زمزمه میکنم :اروم دردش میاد
دکتر و نگاه میکنم:ماساژ قلبی….شوک….ماساژ قلبی….شوک.
از اول
ماساژ قلبی…شوک…ماساژ قلبی…شوک
فایده نداره برنمیگرده.
با شنیدن جمله ی آخر پر بغض داد میزنم:یعنی چی.یعنی چی برنمیگرده.بازم بزن.بازم شوک بزن.
پرستاری میاد بیرون و با ناراحتی میگه:اروم باشید آقا بزارید ما کارمونو بکنیم.
دستشو کنار میزنم و با گریه داد میزنم:اروم باشم؟داداشم اون گوشه افتاده و تو میگی اروم باشم؟
به دکتر نگاه میکنم:دکتر فکر کن پسر خودته.برش گردون
جمله ی آخر رو انقد اروم میگم که فکر نکنم کسی شنیده باشه.
دکتر با دیدن حالات ما از اول شروع میکنه.
شوک…ماساژ قلبی…شوک…ماساژ قلبی.
دست از کار میکشه و به ما نگاه میکنه و دوباره
پونزده دقیقه التماس برای شوک.پونزده دقیقه
گریه.پونزده دقیقه امید و در نهایت جسم آرمین با ملحفه ی سفید رنگی که کل صورتشو پوشونده بیرون میاد و صدای جیغ مامان و اهو بلند میشه.و من..نفرتی که توی وجودم هی داره بیشتر رخنه میکنه.
دستمو به دیوار میگیرم و میشینم.سر روی پام میزارم و گریه میکنم.
صدای جیغ مامان دل سنگو هم آب میکنه اما آرمین بی رحم شده و چشماشو باز نمیکنه.
صدای قدم هایی باعث میشه سر از رو پام بردارم و درنهایت دکتر رو میبینم که میگه:من تمام تلاشمو کردم…غم اخرتون باشه
……
چقدر قشنگ بودددد 👌
مرسی قلب🤍
وای نباید اینطوری تموم میشد منتظر بودم حال آرمین خوب شه😭😨
خدا لعنتت کنه مالکی کثافت🤬
بیچاره آرش حالا نمیدونه دلارام هم معتاد شده🤕🤒
مرسی که خوندی لیلا جونم♥️
آره واقعا آرش گناه داره
واقعاً لعنت به ما لکی بینظیر بودخسته نباشی 👌 👌👌
مرسی که خوندی نسرین جان❤️
عالیی بود فاطی گلی😍💜
مرسی تارا جونم🩶
واااییی من گفتم آرمین میمیره هاااا🤣😭
بسیار عالی❤⚡
نوسترآداموس زمانه ات را بشناس😂😂
مرسی نیوشا جانم❤️
#حمایت از فاطمه گلیی🤍✨️
مرسی غزل بانو❤️