نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۵۹

4
(137)

می‌شینم و میگم:من گوشام همیشه باهامه

_چند سال قبل تر از وقتی من با مالکی آشنا شدم بابام از کار بیکار شد
.اخراجش کردن.وضعمون قبلش خوب نبود ولی خب دستمون به دهنمون می‌رسید ولی بعد از اینکه بابا اخراج شد همه چی خراب شد
.کلی قسط داشتیم و پولی نبود که بشه پرداختش کرد.من سر کار میرفتم ولی تنهایی نمیرسوندم.

تا اینکه یه شب بابا اومد خونه و گفت:کار پیدا کرده.ولی نگفت چه کاری و هرچی میپرسیدیم فقط میگفت پول قراره بیاد.

راستم میگفت وضعمون خیلی خوب شده بود.لباسای خوب غذا خوب کم کم خونه ی خوب و حتی ماشین.
دیگه من کار نکردم.زندگی شاهانه داشتیم.

تا اینکه یه روز وقتی بابام خونه نبود پلیسا در رو زدن و اومدن تو خونه رفتن تو اتاق کار بابام جایی که اجازه نمی‌داد کسی واردش شه.

بعد به ما گفتن که زنگ بزنید و بدون اینکه بگید پلیس اینجاست به باباتون بگید بیاد.

وقتی بابام اومد دستگیرش کردن من رفتم آگاهی و گفتن به جرم نگهداری چند کیلو مواد مخدر توی خونه و پخشش دستگیر شده.

بابام با مالکی کار می‌کرد.اون بهش مواد میداد و بابای منم میفروخت.

دوماه تو زندان بود تا حکمش اومد.اعدام.
مامانم از غم مرگ بابام سکته کرد و فلج شد

ولی بابام تو آخرین ملاقاتش همه چیو بهم گفت گفت که با مالکی کار میکرده گفت بخاطر رفاه ما اینکارو کرده گفت گول خورده گفت…گفت که وقتی میخواسته دست بکشه از همه چی مالکی به پلیس لوش داده

بابامو اعدام کردن.خونه و ماشینو مصادره کردن و ما شدیم همون بدبختای قبلی.بدبختی اصلی میدونی کجا بود؟اینکه مالکی روی آرمین حساب باز کرده بود. بابا تو یکی از مهمونیا آرمین با خودش برده بود و اونجا آرمینو معتاد کردن.بدون اینکه کسی بفهمه بهش مواد تزریق کرده بودم .بعد از اعدام بابا ارمین اینو گفت.مامانم که وقتی فهمیده بود بابام چیکار کرده ازش متنفر شده بود و ارمینو طرد کرد.

ارمین از خونه رفت.ولی چند وقت بعد با من تماس گرفت و گفت مشکوکه به بیماری ایدز.وقتی باهم رفتیم پیش دکتر تایید شد که ایدز داره.نامردا با سرنگ مصرف شده بهش مواد تزریق کرده بودن.
کم کم ایدز روی مغزش تاثیر گذاشت و هی کوچیکتر شد.بهش میگن اتروفی مغزی.

دیگه کم کم مصمم شدم برای انتقام.رفتم پیش مالکی و گفتم برادرم مریض شده و پول نداریم و من کمک میخوام.یه جوری رفتار کردم که انگار از هیچی خبر نداشتم.

بابام واسه مالکی آدم وفاداری بود.مالکی روی همه ی ما حساب باز کرده بود بخاطر همین با آغوش باز منو پذیرفت.

اولش گفت توی شرکت کار کن زیر دست خودش کم کم مقامم رفت بالاتر شدم مدیر عامل شرکت.واسم خونه خرید شرکت رو زد به اسمم.نه فقط این شرکت جند تا شرکت دیگه هم زد به اسم من.ماشین.پول.پول.پول…شدم دست راستش.بهم گفت که تو شرکت چخبره.براش قرارداد بستم.خیلی خواستم نفوذ پیدا کنم ولی هیچوقت آدرس آشپزخونه رو پیدا نکردم.

نذاشتم اسمی از خودم توی کاراش باشه.ولی خب بالاخره پای منم گیره.

بغض کرده بود و ادامه داد:میدونی دلارام.مامانم امروز میگفت خودتو از ما دریغ نکن گفت فقط تورو داریم الان.ولی من‌چشمای آرمین رو یادم نمیره.من اون خانواده ای که حتی تو نداری شاد بود ولی از هم پاشید رو یادم نمیره.بابام مقصر بود میدونم خوب میدونم.نمیشه هیچ سرپوشی روی این قضیه گذاشت ولی مامانم و آرمین مقصر نبودن.من مقصر نبودم اهو مقصر نبود.
مالکی بیشتر از همه تقصیر داره چرا بلایی سر خانواده ی اون نمیاد.چرا پسرش نمیمیره؟چرا برادر من باید اینجوری بشه‌.

سرشو گرفتم و روی شونم گذاشتم و گفتم:درکت میکنم عزیزم.دنیا همینه همینقدر کثیف آدمایی که گناهکارن خیلی دیر مجازات میشن

اروم و مردونه هق زد و گفت:کی گفته مرد گریه نمیکنه؟اصلا من مرد نیستم من نامردم.نامردم که نتونستم جون برادرمو حفظ کنم نامردم که نتونستم برای خواهر و مادرم امنیت ایجاد کنم.

توی حرفش می‌پرم و میگم:این چه حرفیه آرش.بعد بابام و دانیال تو مرد ترین نری هستی که تا حالا تو عمرم دیدم.تو پای همشون وایستادی.تویی که داری تلاش میکنی یه زندگی خوب بسازی و انتقام خون برادرتو پدرتو بگیری.تویی که نمیخوای آب تو دل خواهرت تکون بخوره.مرد بودن یعنی همین آرش.مردا هم گریه میکنن همه یه روزی کم میارن.

سر از روی شونم برمیداره و میگه:مرسی…تو حالمو خیلی خوب میکنی

لبخندی میزنم و میگم:مامانم همیشه میگفت عاشق و معشوق مرهم دل همدیگه ان.میگفت من اگه نتونم زخمای باباتو ببندم پس به چه دردی میخورم؟حالا من اگه نتونم زخمای ارشمو ببندم به چه دردی میخورم؟غم داشتن و کم آوردن بد نیست ولی نباید اینارو هر کسی ببینه.غم و غصه تو بیار پیش من فقط. بزار من بشم مرهم دلت بزار خیالم راحت باشه از دو طرفه بودن حسمون.

تموم عشقشو توی چشماش میریزه و میگه:تو آرامبخش منی. اسمتم بهت میاد.دل آرام.تو آرام دلِ منی.

ذوق کرده میگم:تاحالا از این زاویه به اسمم نگاه نکردم

موی فرم که از زیر شال افتاده بود بیرونو توی دستش نوازش میکنه و میگه:فقط دل منو اروم کن خب؟فقط دل آرام من باش

حس شیرینی توی قلبم سرریز میشه و با لبخند پر از عشقی میگم:چشم.فقط دل تو.فقط پیش من.

سرشو نزدیک میاره و لب روی موهایی که تو دست بود میزاره و اروم میبوسه و میگه:فقط پیش تو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
1 سال قبل

آخییی بگردممم چه گذشته ی تلخ و غمگینی داشته😭
خیلی خوب بود خوشگلم🧡

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

مرسی نیوشا جان

Ghazale hamdi
1 سال قبل

#حمایت از فاطمه گلییی🤍✨️🥰

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

مرسی غزل جانم

Tina&Nika
1 سال قبل

عالی بود 🥰

Tina&Nika
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

🥰

saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود
منتظر پارت بعدی هستم و حتما بده 😃🥺

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

بلا که ی جوری سرخانواده اش اومد فقط خودش موند که حتماً باید منتظر پارتهای بعدی باشیم تا ببینیم چی بر سرش میاد ….. خیلی زیبا بودلذت بردم 💐💐💐💐💐💐💐💐

Tina&Nika
1 سال قبل

کلی امتیاز دادم به رمانت فاطمه جان 💚

Fateme
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

مرسی عزیز دلم❤️

Tina&Nika
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

🥰

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x