رمان بخاطر تو پارت ۶۱
….
_توهمچین غلطی نمیکنی.
لبمو گاز میگیرم و سعی میکنم به چشمای امید عصبی نگاه نکنم.
_امید اینکار خیلی میتونه کمک کنه.
عصبی از جا بلند میشه و داد میزنه: به جهنم…به درک…نکنه میخوای تورو هم بندازن زندان اره؟
با سرعت میگم:نه نه…ببین امید من امروز که رفتم اشپزخون چند وقت بعد پلیسا میان اونجا…من فقط میخوام رمز گاوصندوق رو پیدا کنم قبل از اینکه من دست به چیزی بزنم.توهم به دوستت میگی دیگه.
_نه…نه…دلارام نه.
مظلوم میگم:خواهش میکنم امید…آرش دست تنهاست.من…من دوستش دارم نمیخوام تنهاش بزارم.
پلک روی هم میزاره و میگه:من پیشش هستم.
کلافه میگم:ولی تو شانس رفتن به آشپزخونه رو نداری.
_حتی اگه منم بزارم آرش نمیزاره.
متعجب میگم:کی گفت به آرش بگیم؟ اون که معلومه نمیزاره من میخوام برم و میخوام فقط تو بدونی.خواهش میکنم امید.
به چشمام با اخم نگاه میکنه و میگه:فقط تا وقتی که رمز گاوصندوق رو پیدا کنی.
خوشحال میگم:فقط تا همون موقع.
…..
به آدرس نگاه میکنم.دقیقا همینه.تالار؟
به سمت تالار میرم و ماشین مالکی رو میبینم.از ماشین پیاده میشم و به سمت ماشینش میرم
.وقتی میشینم.دونفر پارچه ای مشکی جلوی چشمام میگیرن و گوشیم رو از جیبم درمیارن و خاموش میکنن و مالکی میگه:ببخشید سیما جان…محض احتیاط
با اینکه خیلی تو پرم خورده بود گفتم:درک میکنم مشکلی نیست.
تمرکز میکنم تا صداهارو بشنوم.حدود یک ساعت بعد ماشین می ایسته و بعد صدای باز شدن در میاد و یه نفر دستمو میکشه.
درحالی که دردم میاد میگم:ای که صدای مالکی پیاد که میگه:با خانم درست رفتار کن جواد
.
مردی که فهمیدم اسمش جواد میگه:چشم آقا.. ببخشید خانم.
یکم راهم میبرن و بعد بوی پهن به مشامم میرسه.وقتی چشمام رو باز میکنن ساختمونی دو طبقه میبینم و با دستور مالکی وارد میشم.
وقتی وارد میشم با دیدن دستگاه های عجیب ابرو درهم میکنم که مالکی شروع میکنه به توضیح دادنشون.
بعد از اینکه کامل توضیح داد.فهمیدم که باید چیکار کنم.
صداش از پشت سرم اومد که میگفت:از اینجا که رفتیم.میرییم کارخونه و من بهت فرمول رو میدم و تو از همین امروز کارتو شروع میکنی.خب؟
سر به معنای مثبت تکون میدم و از دوباره چشمامو میبندن و از اونجا خارجم میکنه تا جلوی خود کارخونه .
پشت سرش راه می افتم و باهم سمت اتاقش میریم وقتی میخوام وارد اتاق شم برمیگرده و میگه:تو داخل نیا.باید ای گاوصندوق برش دارم.
و میره داخل و درو هل میده اما من سریع دستمو میزارم جلوش و اجازه بسته شدن رو نمیدم.
خم میشه و کمدی که توش گاو صندوق قرار داره رو باز میکنه و شروع به زدن رمز میکنه.خیلی دقت میکنم که ببینم چه رمزی میزنه اما جز حالت تکون خوردن دستش چیزی مشخص نیست.
کمی بعد با برداشتن پاکتی از در خارج میشه و در رو میبنده و قفل میکنه.
ببخشید که پارت کوتاهه چند وقتی مسافرتم و نمیتونم زیاد تایپ کنم
مرسی که درک میکنید♥️
خوااااعش میکنم رمان منم تایید کنید
نمیشه دیگه صبر کنم
لطفاااا تایید بشه🤦🏻♀️
خیلی قشنگ بود
منتظر پارت های قشنگت هستیم
مرسی عزیزم❤️
قشنگ بود ولی خداییش این دلارام چه دلو جرعتی داره اگه آرش بفهمه چه برخوردی داره؟
مرسی نسرین جان
بزارید تو پارت های آینده بخونیم ببینیم آرش چه میکنه
#حمایت از فاطمه گلی🥰🤍✨️
مرسی غزل جونم❤️
خستهنباشی عزیزم پارت قشنگ و هیجانی بود
خوش بگذره بهت😍
مرسی که میخونی لیلا گلی
فدات شم 💙
مرسی فاطمه جون💜😘
دلارامو برم🤣🤣
مرسی از تو تارا جانم
دیگه مگه میشه کنترلش کرد؟تا تولید موادو از ریشه قطع نکنه ول نمیکنه😂😂
وووییی پارت دادی بالاخرههه😍😂
عااالیی بود خیلی کنجکاوم ببینم ادامه چی میشه😁❤
بله بله
مرسی ازت عزیزم❤️