نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۶۳

3.9
(276)

با گریه میگم:چه کاری میشه کرد.من معتاد شدم.لعنتی چطوری نفهمیدم.ستاره گفت برو آزمایش بده

من حتی همین الانم دلم از اون شکلات لعنتی میخواد

امید کلافه چشم روی هم میزاره و نفسشو بیرون فوت میکنه.
_نمیدونم چیکار کنم..نمیدونم…

از جا بلند میشه و میگه:زنگ میزنم آرش بیاد.

با شنیدن اسمش گریه ام بیشتر میشه.طفلک آرش حتی از طرف منم ضربه خورد.

زیر لب زمزمه میکنم:به آرش زنگ نزن فعلا…

با اخم میگه:چرا مثلا.شاید یه راهی بلد باشه.

_نمیخوام انگیزه شو کامل از دست بده.اون فکر میکنه من سرحالم و پابه پای اون میجنگم.اگه بفهمه داغون میشه

صدای امید میاد انگار که قانع شده میگه:‌باشه….گور پدرت مالکی

…..
(آرش)

به سمت دفترم میرم و وقتی در اتاقم رو باز میبینم با اخم سمت منشی میرم که از جا بلند میشه و میگه:آقای مالکی اومدن.

سر تکون میدم و میرم سمت اتاق.

_سلام آقا

_سلام آرش جان.ناراحت که نشدی بی اجازه اومدم اتاقت.اومده بودم به پسرم سر بزنم نبود

پوزخندی میزنم و میگم:ایشون که هیچوقت نیستن
.
سر تکون میده و متاسف میگه:هنوز نمیتونه منو ببخشه.تو هواشو داشته باش.

_چشم آقا.

روی صندلیِ من میشینه و میگه:منشیِ کارشو خوب بلده؟فضول که نیست.

پا روی پا میندازم و میگم:نه بابا سرش تو کار خودشه.

_خوبه.حس کردی داره فضولی میکنه اخراجش کن.حتی یه لحظه هم ریسک نکن باید بفهمیم کی جرعت کرده نزدیک جنسای من بشه و اونارو بدزده

_چشم…راستی آشپز پیدا کردی؟

چشماش برق خاصی میزنه و میگه:آره…یه آشپزِخوب…ولی فعلا داره ناز میاد.هنوز نتونسته چیزی تولید کنه.داره اعصابمو خورد میکنه.

_چرا ناز؟کار اولشه؟

با خونسردی میگه:کار اولشه ولی بلده کاره.شیمی بلده.اینکاره اس

نمیدونم چرا با شنیدن اینکه شیمی بلده یاد دلارام افتادم پس پرسیدم:راستی آقا…با رستمی چیکار کردید؟

تا میاد جواب بده در زده میشه و منشی با قهوه میاد داخل.قهوه هارو روز میز میزاره و با گفتن با اجازه از اتاق خارج میشه.

مالکی قهوه اش رو برمیداره و میگه:اونم مثل همه

با اخم‌میپرسم :یعنی چی؟

شونه بالا میندازه و میگه:قانون راه ما اینه.وقتی کسی وارد میشه باید درگیرش کنی بعد زمین گیرش کنی.
وقتی که درگیرِ تو بشن دیگه میشن غلام حلقه به گوش.
سیما هم مثل بقیه ی تازه واردا درگیر شده.

با شنیدن این حرف خون توی رگام یخ میزنه.تمام حالت های این چند وقت دلارام میاد جلوی چشمام.کم خوابی هاش و گودی زیر چشماش.چشمای قرمزش.

_بهش..بهش موا..

می‌پره تو حرفمو میگه:خنگ شدی ارش؟آره دیگه چند بار میپرسی

و بیخیال قهوه شو خورد و نفهمید با من چیکار کرد
.
تا وقتی که رفت هزار بار مردم و زنده شدم.و وقتی که رفت که سریع از جا بلند شدم و به سمت ماشینم حرکت کردم و به سمت خونه ی دلارام روندم

….
آیفون رو زدم و با صدای کیه گفتن امید اخمم توی هم رفت:منم امید جان.

_بیا بالا.

در باز شد سوار آسانسور شدم و وقتی رسیدم امید رو جلوی در دیدم:بیا که به موقع اومدی.

خودمو به اون راه زدم.
_چیشده مگه؟

_بیا تو توضیح میدم.

رفتم تو و دلارام رو کنار یه دختر دیگه دیدم:سلام.

وقتی برگشت سمت من و چشمای خیس از اشکشو دیدم بند دلم پاره شد.

_آرش

به سمتش رفتم و بغلش گرفتم و زمزمه کردم:جانِ آرش.

میدیدم که امید اخم میکنه اما برام مهم نبود الان حال دلارام برام مهم بود فقط.

_توهم فهمیدی چیشد؟

پشت کمرشو نوازش کردم و گفتم:چند وقته؟

صدای گریه اش بلند شد و گفت:از همون وقتی که مالکی رو دیدم.

سرشو ازبغلم بیرون آوردم و با دستم اشکشو پاک کردم و گفتم:گریه نکن قربونت برم.درستش میکنیم

امید به تایید از حرف من میگه:آره دلا ما همه هستیم.نمیزاریم چیزی بشه.

همون دختره که یکبار هم توی رستوران دیدمش گفت:من یه دوستی دارم برادرش..کمپ ترک اعتیاد داره.میخواید باهاش حرف بزنم؟

امید میگه:آره..آره اصلا شماره شو بده به خودم.صحبت میکنیم باهاش

دلارام ترسیده میگه:نه من کمپ نمیرم..من‌کمپ نمیرم
.
موهاشو مرتب میکنم و میگم:باشه عزیزم باشه اروم باش تو.

از جا بلند میشم و به سمت آشپزخونه میرم و لیوان آبی براش میارم و میگم:بیا دورت بگردم اینو بخور.

عین بچه ها با دوتا دستش لیوانو گرفت و جرعه جرعه ابو نوشید.

بعد با آستینش دور لبشو پاک کرد.

امید میگه:ستاره به دوستت گفتی؟

دختری که فهمیدم اسمش ستاره است گفت:الان زنگ میزنم داداش

و وارد اتاقی که گوشه ی خونه بود شد.

کمی بعد خارج شد و گفت:این شماره شه.بیا شما زنگ بزن.

و شماره رو برای امید خوند.

وقتی داشت بوق می‌خورد امید روبه ستاره لب زد:فامیلیش چیه؟

ستاره گفت:قربانی.

چند ثانیه بعد صدای امید بلند شد:سلام عرض کردم آقای قربانی.

_….
_معذرت میخوام مزاحم شدم.راستش میخواستم راجب یه مورد ترک اعتیاد صحبت کنم.

از جا بلند میشه و به سمت تراس میره ودیگه صداشو نمیشنوم.

ستاره میاد اونطرف دلارام میشینه و میگه:قربونت برم حالت خوبه؟

به دلارام نگاه می‌کنم که رنگش پریده و پوستش یخ زده
نگران میگم:دلارام جان.حالت خوبه؟

با ناله میگه:نه…درد میکنه بدنم…خوابم میاد.

_قربونت برم من.چند ساعته نخوردی اون شکلاتارو؟

_آخرین دونه رو تو اشپزخونه خوردم .

و بعد از گفتن این حرف محکم زد روی دهنش.

اخم کرده میگم:آشپزخونه ی چی؟

و بعد صدای مالکی تو ذهنم پخش میشه:
کار اولشه ولی بلده کاره.شیمی بلده.اینکاره اس

با ناباوری میگم:تو…تو؟

با ترس سر تکون میده.از جا بلند میشم و دست توی موهام می‌کشم و میگم:وای دلارام تو چیکار کردی؟تو چه غلطی کردی.با چه عقلی رفتی تو اون خراب شده.

قبل از اینکه دلارام جوابی بده امید از تراس خارج شد و گفت:آدرس دادم طرف میاد اینجا.

با شک میپرسم:تو میدونستی نه؟

_چی رو؟

با عصبانیت نزدیکش میرم و میگم:تو میدونستی دلارام رفته تو اون آشپزخونه ی لعنتی؟

هول شده میگه:آرش جان گوش کن

یقه اشو میگیرم و میگم:یعنی چی گوش کن.مرتیکه تو چجوری اجازه دادی ناموست بره همچین جایی.این بود اون همه منم منمی که میکردی.

دلارام با سرعت میاد و دستمو میگیره و میگه:آرش ول کن من خودم رفتم.

_دِ تو غلط کردی رفتی اون خراب شده.از اولشم اشتباه کردم اوردمت تو این بازیِ مسخره

امید عصبی میگه:درست حرف بزن باهاش.

تا میام برگردم و بتوپم بهش صدای پر درد دلارام بلند میشه و میگه:بابا من درد دارم.چند ساعته شکلات نخوردم.بدنم درد میکنه.

برگشتم سمتش و دستمو پشت کمرش گذاشتم و به سمت مبل هدایتش کردم.

بچه ها مدرسا داره شروع میشه و من برای نوشتنِ رمان نیاز به انگیزه دارم یک بار برای همیشه بیاید حمایت کنید
اگه رمان رو دوست دارید
بازدید رو ببرید بالا امتیاز بدید و کامنت بزارید و نظر واقعیتونو بگید لطفا تا من ببینم چند چندیم❤️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 276

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

ای خدااااا🥺🥺
عالی بود فاطمه جان

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط saeid ..
Newshaaa ♡
1 سال قبل

واااییی عالیه بیچاره دلارام که تو همچین دام خطرناکی افتاد😭

لیلا ✍️
1 سال قبل

پارت طولانی و قشنگی بود خداقوت عزیزم دلم واسه دلارام سوخت آرش هم گناه داره برادرشو سر همین اعتیاد از دست داده و حالا عشقش..

ای گور به گور بشی مالکی🤬

Tina&Nika
1 سال قبل

زیبا بود 💙

Fateme
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

مرسی عزیزم❤️

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
1 سال قبل

#حمایت از فاطمه گلییی✨️🤍😃

رویا
رویا
1 سال قبل

خیلی خوب بود عزیزم پر قدرت ادامه بده 😌

Tina&Nika
1 سال قبل

خیلی قشنگه دلم واسشون میسوزه مخصوصا ارش

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x