رمان بخاطر تو پارت ۶۳
با گریه میگم:چه کاری میشه کرد.من معتاد شدم.لعنتی چطوری نفهمیدم.ستاره گفت برو آزمایش بده
من حتی همین الانم دلم از اون شکلات لعنتی میخواد
امید کلافه چشم روی هم میزاره و نفسشو بیرون فوت میکنه.
_نمیدونم چیکار کنم..نمیدونم…
از جا بلند میشه و میگه:زنگ میزنم آرش بیاد.
با شنیدن اسمش گریه ام بیشتر میشه.طفلک آرش حتی از طرف منم ضربه خورد.
زیر لب زمزمه میکنم:به آرش زنگ نزن فعلا…
با اخم میگه:چرا مثلا.شاید یه راهی بلد باشه.
_نمیخوام انگیزه شو کامل از دست بده.اون فکر میکنه من سرحالم و پابه پای اون میجنگم.اگه بفهمه داغون میشه
صدای امید میاد انگار که قانع شده میگه:باشه….گور پدرت مالکی
…..
(آرش)
به سمت دفترم میرم و وقتی در اتاقم رو باز میبینم با اخم سمت منشی میرم که از جا بلند میشه و میگه:آقای مالکی اومدن.
سر تکون میدم و میرم سمت اتاق.
_سلام آقا
_سلام آرش جان.ناراحت که نشدی بی اجازه اومدم اتاقت.اومده بودم به پسرم سر بزنم نبود
پوزخندی میزنم و میگم:ایشون که هیچوقت نیستن
.
سر تکون میده و متاسف میگه:هنوز نمیتونه منو ببخشه.تو هواشو داشته باش.
_چشم آقا.
روی صندلیِ من میشینه و میگه:منشیِ کارشو خوب بلده؟فضول که نیست.
پا روی پا میندازم و میگم:نه بابا سرش تو کار خودشه.
_خوبه.حس کردی داره فضولی میکنه اخراجش کن.حتی یه لحظه هم ریسک نکن باید بفهمیم کی جرعت کرده نزدیک جنسای من بشه و اونارو بدزده
_چشم…راستی آشپز پیدا کردی؟
چشماش برق خاصی میزنه و میگه:آره…یه آشپزِخوب…ولی فعلا داره ناز میاد.هنوز نتونسته چیزی تولید کنه.داره اعصابمو خورد میکنه.
_چرا ناز؟کار اولشه؟
با خونسردی میگه:کار اولشه ولی بلده کاره.شیمی بلده.اینکاره اس
نمیدونم چرا با شنیدن اینکه شیمی بلده یاد دلارام افتادم پس پرسیدم:راستی آقا…با رستمی چیکار کردید؟
تا میاد جواب بده در زده میشه و منشی با قهوه میاد داخل.قهوه هارو روز میز میزاره و با گفتن با اجازه از اتاق خارج میشه.
مالکی قهوه اش رو برمیداره و میگه:اونم مثل همه
با اخممیپرسم :یعنی چی؟
شونه بالا میندازه و میگه:قانون راه ما اینه.وقتی کسی وارد میشه باید درگیرش کنی بعد زمین گیرش کنی.
وقتی که درگیرِ تو بشن دیگه میشن غلام حلقه به گوش.
سیما هم مثل بقیه ی تازه واردا درگیر شده.
با شنیدن این حرف خون توی رگام یخ میزنه.تمام حالت های این چند وقت دلارام میاد جلوی چشمام.کم خوابی هاش و گودی زیر چشماش.چشمای قرمزش.
_بهش..بهش موا..
میپره تو حرفمو میگه:خنگ شدی ارش؟آره دیگه چند بار میپرسی
و بیخیال قهوه شو خورد و نفهمید با من چیکار کرد
.
تا وقتی که رفت هزار بار مردم و زنده شدم.و وقتی که رفت که سریع از جا بلند شدم و به سمت ماشینم حرکت کردم و به سمت خونه ی دلارام روندم
….
آیفون رو زدم و با صدای کیه گفتن امید اخمم توی هم رفت:منم امید جان.
_بیا بالا.
در باز شد سوار آسانسور شدم و وقتی رسیدم امید رو جلوی در دیدم:بیا که به موقع اومدی.
خودمو به اون راه زدم.
_چیشده مگه؟
_بیا تو توضیح میدم.
رفتم تو و دلارام رو کنار یه دختر دیگه دیدم:سلام.
وقتی برگشت سمت من و چشمای خیس از اشکشو دیدم بند دلم پاره شد.
_آرش
به سمتش رفتم و بغلش گرفتم و زمزمه کردم:جانِ آرش.
میدیدم که امید اخم میکنه اما برام مهم نبود الان حال دلارام برام مهم بود فقط.
_توهم فهمیدی چیشد؟
پشت کمرشو نوازش کردم و گفتم:چند وقته؟
صدای گریه اش بلند شد و گفت:از همون وقتی که مالکی رو دیدم.
سرشو ازبغلم بیرون آوردم و با دستم اشکشو پاک کردم و گفتم:گریه نکن قربونت برم.درستش میکنیم
امید به تایید از حرف من میگه:آره دلا ما همه هستیم.نمیزاریم چیزی بشه.
همون دختره که یکبار هم توی رستوران دیدمش گفت:من یه دوستی دارم برادرش..کمپ ترک اعتیاد داره.میخواید باهاش حرف بزنم؟
امید میگه:آره..آره اصلا شماره شو بده به خودم.صحبت میکنیم باهاش
دلارام ترسیده میگه:نه من کمپ نمیرم..منکمپ نمیرم
.
موهاشو مرتب میکنم و میگم:باشه عزیزم باشه اروم باش تو.
از جا بلند میشم و به سمت آشپزخونه میرم و لیوان آبی براش میارم و میگم:بیا دورت بگردم اینو بخور.
عین بچه ها با دوتا دستش لیوانو گرفت و جرعه جرعه ابو نوشید.
بعد با آستینش دور لبشو پاک کرد.
امید میگه:ستاره به دوستت گفتی؟
دختری که فهمیدم اسمش ستاره است گفت:الان زنگ میزنم داداش
و وارد اتاقی که گوشه ی خونه بود شد.
کمی بعد خارج شد و گفت:این شماره شه.بیا شما زنگ بزن.
و شماره رو برای امید خوند.
وقتی داشت بوق میخورد امید روبه ستاره لب زد:فامیلیش چیه؟
ستاره گفت:قربانی.
چند ثانیه بعد صدای امید بلند شد:سلام عرض کردم آقای قربانی.
_….
_معذرت میخوام مزاحم شدم.راستش میخواستم راجب یه مورد ترک اعتیاد صحبت کنم.
از جا بلند میشه و به سمت تراس میره ودیگه صداشو نمیشنوم.
ستاره میاد اونطرف دلارام میشینه و میگه:قربونت برم حالت خوبه؟
به دلارام نگاه میکنم که رنگش پریده و پوستش یخ زده
نگران میگم:دلارام جان.حالت خوبه؟
با ناله میگه:نه…درد میکنه بدنم…خوابم میاد.
_قربونت برم من.چند ساعته نخوردی اون شکلاتارو؟
_آخرین دونه رو تو اشپزخونه خوردم .
و بعد از گفتن این حرف محکم زد روی دهنش.
اخم کرده میگم:آشپزخونه ی چی؟
و بعد صدای مالکی تو ذهنم پخش میشه:
کار اولشه ولی بلده کاره.شیمی بلده.اینکاره اس
با ناباوری میگم:تو…تو؟
با ترس سر تکون میده.از جا بلند میشم و دست توی موهام میکشم و میگم:وای دلارام تو چیکار کردی؟تو چه غلطی کردی.با چه عقلی رفتی تو اون خراب شده.
قبل از اینکه دلارام جوابی بده امید از تراس خارج شد و گفت:آدرس دادم طرف میاد اینجا.
با شک میپرسم:تو میدونستی نه؟
_چی رو؟
با عصبانیت نزدیکش میرم و میگم:تو میدونستی دلارام رفته تو اون آشپزخونه ی لعنتی؟
هول شده میگه:آرش جان گوش کن
یقه اشو میگیرم و میگم:یعنی چی گوش کن.مرتیکه تو چجوری اجازه دادی ناموست بره همچین جایی.این بود اون همه منم منمی که میکردی.
دلارام با سرعت میاد و دستمو میگیره و میگه:آرش ول کن من خودم رفتم.
_دِ تو غلط کردی رفتی اون خراب شده.از اولشم اشتباه کردم اوردمت تو این بازیِ مسخره
امید عصبی میگه:درست حرف بزن باهاش.
تا میام برگردم و بتوپم بهش صدای پر درد دلارام بلند میشه و میگه:بابا من درد دارم.چند ساعته شکلات نخوردم.بدنم درد میکنه.
برگشتم سمتش و دستمو پشت کمرش گذاشتم و به سمت مبل هدایتش کردم.
بچه ها مدرسا داره شروع میشه و من برای نوشتنِ رمان نیاز به انگیزه دارم یک بار برای همیشه بیاید حمایت کنید
اگه رمان رو دوست دارید
بازدید رو ببرید بالا امتیاز بدید و کامنت بزارید و نظر واقعیتونو بگید لطفا تا من ببینم چند چندیم❤️
ای خدااااا🥺🥺
عالی بود فاطمه جان
🥲مرسی ♥️
واااییی عالیه بیچاره دلارام که تو همچین دام خطرناکی افتاد😭
حتی نمیتونید حدس بزنید چی در انتظارشونه
با اینا شاد باشید😂💔
پارت طولانی و قشنگی بود خداقوت عزیزم دلم واسه دلارام سوخت آرش هم گناه داره برادرشو سر همین اعتیاد از دست داده و حالا عشقش..
ای گور به گور بشی مالکی🤬
مرسی لیلا جان
آره واقعا آرش خیلی گناه داره
زیبا بود 💙
مرسی عزیزم❤️
#حمایت از فاطمه گلییی✨️🤍😃
مرسی همسر سامی جان😂♥️
خیلی خوب بود عزیزم پر قدرت ادامه بده 😌
ممنون از نظرت رویا جان❤️
خیلی قشنگه دلم واسشون میسوزه مخصوصا ارش