نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان حس خالص عشق

رمان حس خالص عشق پارت ۱۱

4.7
(22)

– حالا اشکال نداره ، ایندفعه بیار داخل . ولی مشکل ساز نشه .

– حله داداش

هرچی به مغزم فشار اوردم ، نمیدونستم صدای کیه . شایدم اصلا آشنا نبود ، فقط شبیه بود …
اشک توی چشمهام جمع شد و پارچه ای که روی چشمهام بسته شده بود رو خیس کرد …
توی این موقعیت هیچ کاری به ذهنم نمی رسید .
فقط یاد حرف مامانم افتادم ، هروقت که شب میخواستم برم بیرون با بچه ها بازی کنم میگفت : قربون دخترم برم ، هوا تاریکه ، اگه فقط یکی یه دست بهت بزنه ، من چه خاکی تو سرم کنم .

الان خودمم نمیدونم چند نفر بهم دست زدن ، باهام چیکار کردن ، خودم کجام . چی بهم دادن خوردم یا تزریق کردن که حتی نمیتونم حرف بزنم …

دستی دور کمرم و پاهام کشیده شد و من رو از محیط ماشین بیرون اورد …

– ببرش توی یکی از اتاق ها تا بهوش بیاد ، خدا نگم چیکارت کنه که آبروی منو بردی . این همه دختر اینجاست .

شخصی که منو گرفته جواب داد

– باشه حالا هی نگو آبروی منو بردی
امیر هم که گفت اشکال نداره
اصلا خودم میخوام باهاش عشق و حال کنم
ببین چقدر صورت کیوتی داره !
خسته شدم از این دخترای تزریقی و عملی ، یه شب هم با این خیابونی ها بگذرونیم ….

من رو روی تختی گذاشت و دستی روی صورتم کشید …

– خانم کوچولو زودتر بهوش بیا

رفت بیرون و درب اتاق رو بست.

در واقع بهوش بودم ، ولی نهایتا صدای کمی از ته گلوم در میومد ، حتی دستام هم حس نداشت .
شاید اگر تا آخر امشب خودم رو بیهوش نشون میدادم ، ولم میکردن …
الان فقط دنبال یه معجزه بودم ، کاشکی متین دنبالم اومده باشه … کاشکی یکی اون بیرون منتظر من باشه که وقتی غیبم زده دنبالم بگرده …
توی افکارم در حال اشک ریختن بودم که در اتاق باز شد …. فکم از ترس شروع به لرزیدن کرد .
صدای قلبم رو میشنیدم ، انگار میخواست از جا دربیاد .
یکدفعه صدای همون فردی که آشنا بود بلند شد.

– علیرضااا ! این دختر رو از کجا اوردی ؟؟

صدای دویدن فردی رو احساس میکنم که سمت اتاق میاد …

– بله امیرخان … گفتم که … توی خیابون .

– غلط کردی اوردیش !

صدای بحثشون بالا میره و کم کم افراد دیگه هم به جمعشون اضافه میشن …

– همین الان برمیگردونیش همون جا که اوردیش

– داداش تا چند دیقه پیش که مشکلی نبود ، قول میدم مشکل ساز نشه …

صدای نازک زنی به بحث اضافه میشه…

– امیرجون ، چیکار داری بچه ها رو . بزار حال کنن دیگه .
حالا یه کاری کرده علی . امشب رو بیخیال .

اینجوری که من فهمیدم این امیر خان صاحب مجلسه … خب داره میگه منو برگدونید لعنتیا .
صدای کمی از ته گلوم بیرون اومد

اسرا – ولم …کنید… برم !

کسی بهم نزدیک میشه و دستش روی چشم بند میزاره

– بزار اینو بردارم ببین چقدر کیوته ، مجبورم نکن دوباره برگردم همونجا بزارمش دیگه ، شبمون خراب میشه …

فرد آشنا ، عصبانی تر از قبل سمت من میاد

– لازم نکرده چشمبندشو برداری
خودم برمیگردونمش ،از کجا اوردیش ؟؟؟

– داداش بیخیال

این زنیکه هم حتی بیخیال نمیشه . مثلا خودت زنی عوضی !
– امیر ول کن دیگه ، گیر دادیا

دستی دورم حلقه میشه و منو بلند میکنه

– برید اونور …

منو میزاره توی ماشین و درب و میبنده …
خودش هم سوار ماشین میشه …

انگار این مرد معجزه بود . بالاخره خدا یجا صدامو شنید . حداقل از این یکی بدبختی در رفتم .
اشکام مثل ابر پاییزی میریخت و چشم بند رو کامل خیس کرده بود .
دستم کمی حرکت کرد . سعی کردم بالا بیارمش و چشم بند رو بردارم که مرد مانع شد …

– حتی فکرشم نکن بخوای برش داری … پشیمون میشی

با همون صدای کم بهش التماس کردم …

اسرا – تروخدا باهام کاری نداشته باش …. خواهش میکنم .

– باهات کاری ندارم … اگه برام مهمه نبودی همونجا ولت میکردم .

ماشین رو روشن کرد و سکوتی بینمون ایجاد شد.

چرا من باید براش مهم میبودم ؟؟
چرا اینقدر این فضا … این صدا … برام آشناس ، ولی نمتونم به یاد بیارم .
حافظه ام همرایی نمیکنه ، حتی جواب دو بعلاوه دو رو هم نمیتونم حساب کنم …
چه کوفتی به من زدن که منو اینجوری کرده .

نظرتو بگو🙂🌸

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

HSe

هلیام ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Samira
Samira
1 سال قبل

چقد از امیره بدم اومد اه 😐

Samira
Samira
پاسخ به  HSe
1 سال قبل

نمیدونم شاید … ولی حس خوبی نسبت بهش نداشتم😶

Samira
Samira
پاسخ به  HSe
1 سال قبل

راستی چن سال ته ؟!

Samira
Samira
پاسخ به  HSe
1 سال قبل

❤❤

لیلا ✍️
1 سال قبل

عالی بود عزیزم لطفا زودتر پارت بذار میخوام بدونم کی نجاتش داده🙁🤒

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x