رمان حس خالص عشق پارت ۲
– اسرااااااااا
با شنیدن صدای خمار پدرم سریع بلند شدم .
برای لحظه ای اتفاقات دیروز برایم مرور شد …
ولی چهره بابام با کمربند دستش ، اجازه فکر کردن بهم نداد .
ترس تمام جونمو گرفت . هیچوقت حال بابامو انقدر خراب ندیده بودم .
بعد از مرگ مادرم ، هیچوقت نشد از خواب بلند بشم و یه روز آروم رو شروع کنم . یا باید بساط بابامو جمع میکردم یا توی کوچه و خیابون کنایه های مردمو گوش میدادم.
– بله بابا
حالش اصلا خوب نبود …
سریع جلو اومد و شروع کرد به زدن …
– بابا و درد ….
بابا و کوفت ….
دلت به حال آبروی من نمی سوزه ، چرا تن مادرتو توی گور میلرزونی دختر !
دستم رو جلوی صورتم گرفتم
شاید تنها دفاعی که از خودم میتونستم انجام بدم همین بود !
– بابا تروخدا
هرکی هرچی گفته ، دروغ گفته بخدا بابا !
بالاخره تموم کرد …
همه بدنم درد میکرد .
بابام به گوشه دیوار تکیه داد و نشست .
منم که از درد مچاله شده بودم …
– وقتی مادرت زنده بود ، چقدر آرزو برات داشت .
فکر میکرد یه دختر دست گل تربیت کرده .
الان بیاد حرفای مردمو بشنوه ، دق میکنه !
حداقل اون روزا که بود ، لذت برد .
والا خوب شد که زودتر رفت .
از چشمام مثل ابر بارون ، اشک میومد …
-اون روزا خیلی زود گذشت ولی من حاضرم همه کاری کنم تا اون آرامش برگرده ، مادرم برگرده ، روزای خوب برگرده !
صدام پر از بغض و حسرت بود ….
خودم هم نمیدونستم چی میگم ، ولی فقط امید داشت که حداقل خدا صدامو بشنوه …
-تروخدا ، قَسَمِت میدم خدایا ، من اون روزا رو میخوام !
روزایی که مامانم زنده بود . همه چی خوب بود .
بابام بلند شد …
از اتاق که رفت بیرون داد زد
《حق نداری پاتو از در خونه بذاری بیرون 》
••••••••••••••••••••••
تا چند ساعت خونه بدون صدا بود .
بلند شدم دست و صورتمو شستم . همه بدنم درد میکرد …
همه کشو ها رو گشتم . حتی یه کِرِم نبود به کبودی هام بزنم …
یدفعه یاد دیروز افتادم …. دیروز با امیر قرار گذاشتم ساعت ۴ ، کنارِ درختِ کوچه باغ ….
– واییییی یادم رفت …
ساعت ۳ و نیم بود.
یه گوشه ذهنم حرف بابام بود ولی میدونستم تا ۶ و ۷ برنمیگرده…
در خونه رو که باز کردم ، نگاهی به کوچه انداختم ..
کسی نبود غیر از بچه ها که فوتبال بازی میکردند .
سریع پا تند کردم و کوچه باغ رسیدم .
کسی نبود .
امیر هم نبود .
دوربروِ درخت رو نگاه کردم تا یه کاغذ پیدا کردم.
کاغذ رو باز کردم .
امیر نوشته بود .
《 ببخش منو امروز نتونستم بیام
یه کار جدید پیدا کردم باید میرفتم
فردا همین موقع منتظرتم . A》
؟A؟؟؟ منظورش امیر بود دیگه ؟؟
اخه چه کار جدیدی ؟؟
چه گناه داشت دختره😕
امیدوارم نسل این پدر های بیخیال معتاد منقرض بشه…بیچاره دختره که پدرش کتکش میزنه حرفای مردمم خودش باید تحمل کنه😔
متاسفانه تعدادشون هم کم نیست . و دقیقا در خانواده هایی رایج هست که وضع مالی خوبی ندارند ….