رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۸
روزها میگذشت و رفت و آمد پوریا بیشتر می شد
چندباری واضح دست رد به سینه اش زده بود اما انگار گوش هایش نمی شنیدند
هربار با آن لبخند کذایی اش خیره اش میشد و تنش را مور مور می کرد
بلاخره باید تصمیمی جدی می گرفت و این موضوع را خفه می کرد
پوریا که خوش خوشانش بود
دم به دقیقه در خانه پلاس میشد و مانند گربه ای مظلوم می نشست
جهت حفظ آبرو او را داخل می آورد تا همسایه ها متوجه این عاشق روانی نشوند
گاهی وقت ها در ذهنش میخواست پوریا را انداز ورانداز کند اما نمیدانست چطور آن وسط سروکله رهام پیدا می شد
رهامی که این روزها آمار نذری آوردنش مشکوک بود
مخصوصا دیشب که با موتورش محله را عاصی کرد
صدای خُر خُری که راه انداخته بود خواب را بر همه حرام کرده بود
آخرش آرمان با چوب دنبالش افتاده و از کوچه خارجش کرد
در اتاق باز شد و ارمیا همانطور سر تو گوشی وارد شد
در را بست و روی تخت کنارش نشست
_ اومدی بتمرگی رو تخت من ؟
اخمی همراه با خنده ارمیا باعث شد که برایش چشمی برایش نازک کند
ارمیا _ بی تربیت چه طرز حرف زدنه ؟
_ یه ساعته نشستی خب برو اتاق خودت
ارمیا _ بیا یکی رو پسند کن واسه این جغجغه بخرم
گوشی را از دست ارمیا گرفته و به خرس ها خیره شد
بعد نگاهی متعجب به ارمیا
_ خرس؟
ارمیا _ به دوستت بگو که قهر کرده چرا واسش خرس نخریدم من نمیدونم دختر نوزده ساله خرس واسه چیشه؟
نگاهی به کمد خرس هایش انداخته و لب گزید
خرس قهوه ای کمرنگی که بالشت کوچک قلبی در دست داشت را انتخاب کرد و به دست ارمیا داد
ارمیا _ دوتا بگو
_ دوتا ؟ …خب این
دست روی خرس سفیدی گذاشت که شال آبی در گردنش پیچیده بود
بعد از رفتن ارمیا بلند شد و آماده شد
دیشب با ریحانه چت کردن بودند و می دانست امروز کاری ندارد
با برداشتن کیف و موبایلش از خانه خارج شد
همینکه از در خارج شد پوریا را دید که داشت وارد کوچه می شد
با سرعت دوید
پوریا از پشت سرش می دوید
سرعتش از پوریا بیشتر بود و به محض رسیدن به خانه ریحانه زنگ آیفون را فشرد
پوریا که حالا خودش را به او رسانده بود روبه روی او ایستاده و نفس نفس می زد
پوریا _ دختر.. تو..اسبی..یا..آدم؟
اخمی کرده و خواست جوابش دهد که در باز شد
آنقدر از تیپ رهام متعجب بود که پوریا را به کل از یاد برد
هودی و با شلوارک مشکی!
تناقض نداشت؟
سلام آرامی کرده و از کنار رهام گذشت
وارد خانه که شد بوی آش به مشامش خورد
عجیب در این هوای سرد هوس آش کرده بود!
با دیدن زهره خانوم کفش هایش را از پا درآورده و جلو رفت
بعد از احوال پرسی سراغ ریحانه را گرفت که گویا حمام بود
با اصرار زهره خانوم وارد آشپزخانه شد
سلیقه اش حرف نداشت درعین بروز بودنش سنتی هم داشت
کابینت های پسته ای رنگش را دوست داشت
یک طرف دیوار را با کاشی های سنتی گلدار و رنگی تزئین کرده بودند
نگاهش را از ظروف میناکاری شده مسی گرفته و روی صندلی نشست
زهره خانوم داشت برایش آش داخل ظرف می ریخت که رهام وارد شد با ظرفی در دستش منتظر پشت مادرش ایستاد
زهره خانوم برگشت و نگاه چپی به رهام انداخت
زهره خانوم _ بهت نمیدم برو
رهام _ اشکال نداره خودم بر میدارم
زهره _ کاسه هفتمه داری میخوری !
لبخند کشدار رهام خاتمه این بحث بود
زهره خانوم که ظرف آش را جلویش گذاشت رهام جلو رفته و مشغول آش کشیدن شد
صدای ریحانه از حمام به نشانه اعتراض بلند شد
اولین قاشق را در دهانش گذاشته بود که رهام صندلی روبه نشست
سعی کرد تا آخر خوردن اصلا توجهی نکند اما مگر میشد
یک قاشق می خورد و نگاهش به ته ریش رهام می افتاد
قاشق دیگر را می خورد و نگاهش در پی رقص موهایش می رفت
از بس پرپشت و لخت بود که با یک حرکت کوچک تاب می خورد
قاشق دیگر را خورد و به ابروهایش نگاه کرد
کلفت نبود اما کشیده بود !
سیبیل هایش او را بیشتر از بقیه اعضای صورتش جذب می کرد
حالت با نمکی را به صورتش داده بود
قاشق بعدی را سمت دهانش برد که با صدای رهام متوقف شد
رهام _ این پسره که در خونه بود..نامزدته؟
_ نه !
آنقدر نه گفتنش محکم بود که رهام را متعجب کرد
_ پسرعممه
رهام _ ازش دور شو آدم خوبی نیست
گفت و رفت
کاسه آشش را چرا نخورد؟
با تمام شدن آشش بلند شده و ظرفش را شست
یعنی چه که پوریا آدم خوبی نبود؟
اصلا رهام از کجا او را می شناخت؟
باید باور می کرد که به فکرش بود؟
حس شیرینی سر دلش را قلقلک داد
خوب بود در آن لحظه زهره خانوم در آشپزخانه نبود وگرنه از خجالت میمرد!
ریحانه بلند بلند صدایش می کرد
دستمال کاغذی برداشته و دستانش را خشک کرد
از پله ها بالا رفت
صدای آهنگ خواندن ریحانه در اتاقش کل خانه را برداشته بود
از جلوی اتاق رهام گذشت
کاش مثل دفعه اول بازهم اشتباهی وارد اتاقش شود!
لعنت بر شیطون کرده و در اتاق ریحانه را زد
ریحانه _ بیا تو عشقم بیا ببین با چه هلویی دوست شدی بیا
وارد اتاق شد
_ روانی ای تو !
ریحانه با صورت ماسک زده و حوله پیچ شده روی صندلی میز آرایشش نشسته بود
ریحانه _ وای آتوسا بگو چیشد؟
طبق عادتش آرام بر گونه هایش کوبید
ریحانه _ یه چیزی که اصن نتوان وصفشو گفتن
با لب گزیدن و برق نگاه ریحانه تا حدودی می توانست حدس بزند ماجرا از چه قرار است !
ریحانه شروع به گفتن ویژگی ها کرد و او گوش میداد
ریحانه _ قد کشیده هیکل رعنا صدا که ماشاءالله وای وای آتوسا چشماش فقط چشماش دریا از ته ریششم نگم برات قشنگ خط میگیره آدم دلش ضعف میره
حینی داشت لباس تن می کرد داخل حمام بقیه ویژگی هارا هم ردیف کرد
ریحانه _ انقدر خوش لباسه که خدا میدونه امروز یه پیراهن مشکی پوشیده بود با شلوار کرمی ینی دخترا که الهی چشماشون درآد مردن براش
از حمام درآمد
ریحانه _ ولی من با تمام وقار و متانت نشستم سرجام بعد میدونی بگو چیشد
مثل خودش ذوق زده کرد صورتش را
_ چیشد؟!
ریحانه _ آخر کلاس گفت خانوم پارسا من کارتون دارم ینی من غش کردما آتوسا غش فقط
بعد از اینکه ریحانه ماجرایش را با آقا احسان تمام کرد او شروع کرد به گفتن سردرگمی های این روزهایش
البته با فاکتور گرفتن رهام!
نتیجه این شد که یک دوره ای را به پوریا اجازه دهد بعد با دلیلی قانع کننده ردش کند
موقع رفتنش زهره خانم ظرفی پر آش کرده و دستش داد
سروران گرامی پارت ۲۷ دسته بندی نشده🙂
کی منفی داده سرشو ببرم؟
۱۲۵ بازدید و همه ساکت الله اکبر!
افتخار نمیدین نه؟😂
فقد هودی و شلوارک پوریا🤣🤣🤣
خسته نباشی نرگسی خیلی عالی بود😂❤❤
رهام بود اون🤣
مرسی عزیزم❤
رمانتو چرا نمیزاری من دلم واسه کیانم تنگ شده عه😂🫂
چهقدر قشنگ توصیف میکنی🤩👌🏻 خندهام گرفت اونجا که آتوسا رهام رو با هودی و شلوارک دید😂 واقعاً هم ما دخترها شدیداً عاشق خرسیم🤣 حالا من دوست دارم یه لباس یهسره خرسی هم بخرم🙈 خونه رهام اینا هم خیلی قشنگ بود جون میده تو آشپزخونهاش غذا درست کنی🤤
ممنون خوشگلم😍
🤣🤣🤣🤣
اصن نمیشه دختر باشی خرس نداشته باشی😂
واس آره حالا من زیاد بازش نکردم ولی اون چیزی که تو مهمه خیلی خوشگله🤣❤
چی تو مهمه دختر😲😮 نگو که منظورت اون چیزیه که تو تصورمه
وای فهمیدم چی گفتی منظورت خونه رهاماینا بود🤦♀️
الهی شکر🤣
واااااااای لیلا😂😂😂😂
فکرت منو هلاک کرد🤣🤣🤣
آخه چرا از اون جنبه؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
من تب کردم مغزم درست کار نمیکنه خواهر فکر کردم منظورت یه چیز دیگهست🤦♀️🤢
تبت خیلی بالاست😅
اصلاً فهمیدی منظورم چی بود🤣🤒🤕
منظورت شلوارک رهام نبود؟
بله فکر کردم گفتی بازش نمیکنم😂 اصلاً تعجب کردم گفتی خوشگله🤣🤣🤣
هیع استغفرالله😐😂
منظورم آشپزخونه بود
مرسی که فهمیدم تو منحرف بودن تنها نیستم🤣🤣🤣🤣
وای قلبم باورم نمیشه امروز هم پارت زاشتی بخدا هنوز تو شوکم مرسسسسی نرگسی امروزخیلی ناراحت وبی انگیزه بودم ولی وقتی یهویی وارد سایت شدم ودیدم پارت داشتیم تمام انرژی های منفی ازم دور شد ویه دز عجیب انرژی تو وجودم تزریق شد تمام شخصیت هاش ودیالگو هاش عالین نمیدونم از چی بگم از رهام و آتوسا وعشق تازه جونه زدنش یا از ارمیا یا آرمان دیونه که با چوب افتاده دنبال بچه ی مردم 😂😂یا این پوریای نچسب روانی که اصلا بهش حس خوشی ندارم وامیدوارم هیچوقت آتوسا حتی یه ثانیه بش رو بده همه عالین عالی 🥰🥰🥰😍😍😍
مرسی بتول بانو قشنگم😍
وای واقعا؟😃
الهی فدات عزیزم خیلی خوشحال شدم از حرفات 😍🫂
آرمان.. بزن بهادرِ صغیر🤣
چقدر خوبه کهکامنت میدین نظراتتونو میگین ❤😎
خواهش میکنم عزیزدلم قربونت خوشکلم😘😘
کاوه رو دنبال میکنی؟
میخوام ببینم ژانر پلیسی خم دوس داری یا نه؟😂
نه متاسفانه به خاطر درس وکنکورم فقط یه چندتا رمان گلچین کردم که اوقات استراحتم بخونم وگرنه من خییییلی دوست دارم بخونمش چون جانانه رمان ها وفیلم های پلیسی رو دوست دارم وشاید ۷۰یا۸۰ درصد رمانای که خوندم ژانرشون پلیسه کلا تو خوی منه چند بار هم با کلت پلاستیکی افتادم دنبال خواهر برادرام که دستاتون بالا مجرما رو گرفتم🤣🤣انشالله بعد کنکورم میخوام کاوه رو بخونم آخه اگه الان
شروع کنم باید از اول بخونمش وقتشو ندارم🙃
راستی ممنونم نرگس جون که نظرامون برات مهمن ودوست داری دنبال کنیم ودیدگاهمونو بگیم این سایت با تمام آدمینا ونویسندهاش عالین متشکرم از همه ی این حس خوب🙏🙏🥰🥰
من خیلی دوس دارم نظراتتونو بگین
حتی اگه انتقادی هس مثلا یه جاش اینجوری بود بهتر بود من خیلی خوشحال میشم ولی خب متاسفانه خواننده های خاموش انگارحرفای من بهشون نمیرسه
مرسی که هستین😍❤
خودم به جای همشون ازت انتقاد میکنم خوبه؟🤣😂 نه خب دور از شوخی اینکه روزبهروز دارم پیشرفتت رو میبینم همین یعنی موفقیت نویسندگی واقعاً کار هر کسی نیست و سخته. باید مطالعهات زیاد باشه صبوری کرد ریزبین بود و دائم دنبال نکتههای تازه بود. تو به خودت و قلمت ایمان داشته باش از نوشتن اونی که توی ذهنته نترس و تایپ کن بعد ببین کجا رو به نظرت اشتباه نوشتی جای چه کلمهای خالیه یا کدوم جمله بهتره که به جای جمله دیگه آورده بشه ویرایش و بازنویسی یکی از اساسیترین رکن یک نویسنده حرفهایه. و اینم به خودت بگو که واسه چی دارم مینویسم هدف بلند مدتت چیه؟ خب مسلماً فقط علاقه توش دخیل نیست هر کسی به دنبال محبوبیت و سود از طریق کارشه ماها هم استثنا نیستیم. به نظرم اگه با همین فرمون بری جلو به زودی رمانت رو هم چاپ میکنی😊 فقط توی نوشتن عجله نکن اگه آدم اول رمانش رو تموم کنه بعد پارت بذاره خیلی به نظرم بهتره چون در مواقع پارتگذاری نویسنده هول میکنه ذهنش باز نیست و فکر میکنه وقتش کمه برای همین معذروره از خلاقیت بیشتر و نوشتههای تازهتر حداقل برای من این جوریه. روی اسم رمان و شخصیتها خیلی باید فکر بشه که آیا این اسمی که من دارم میذارم به روند رمان میخوره به شخصیت کاراکترها چی؟ مثلاً از خودم شروع میکنم شاید اسم حسام برای شخصیت مقتدر و جدی حسام مناسب نبود میتونستم انتخابهای بهتری هم بکنم پس نباید ساده روی این مسائل به ظاهر کوچیک رد شد. مثلاً شخصیتهای رمان در پرتوی چشمانت ارمیا از نظر من اسم مناسبی نبود چون ارمیا همونجور که ما خوندیم و فهمیدیم یه مرد متعصب و جدیه و باید یه اسم قوی و بزرگ روش گذاشته میشد، زینب مناسب بود برای شخصیت دختری مثل اون که به تصویر کشیدیش ولی آتوسا نه چون آتوسا دختر شر و شیطون و در عین حال بامزه و مهربونه باید یه اسم آروم مثل پروا یا حتی رها و … باشه یه چیزی که به شخصیتش بخوره.روی ویژگیهای اخلاقی شخصیتهای رمان هم باید بیشتر از همه فکر کرد مثلاً باید بدونیم که مثال میزنم یه آقای روانشناس که تحصیلات بالایی هم داره هیچوقت نمیتونه سریع جوش بیاره و به خاطر دختر مورد علاقهاش لات بازی در بیاره و رگ غیرت باد کنه باید جوری روی شخصیت ها کار کنیم که مخاطب باور کنه یا مثلاً یه مرد نظامی یا خلافکار هیچوقت زود احساساتی نمیشه و زود باور هم نیست! دختری که اعتمادبهنفس بالایی داره و به قول معروف (توی رمان ها زیاده) با هیچ پسری دوست نبوده یهو عاشق پسر مغرور دانشگاه نمیشه که بعدش احمق بازی در بیاره و سر هر چیزی بغض و گریه راه بندازه
وای ببخش خیای پرحرفی کردم واسه امروز دیگه بسه.
خسته نباشی لیلا جان واقعا حرفات عالین حتی خودمم انگیزه گرفتم برم نویسنده شم 😃😍
مرسی عزیزم اینا حرفهای من نیست و خودم از طریق خوندن مقالههای نویسندگی فهمیدم که حیفم اومد با دوستهام به اشتراک نزارم☺ اگه علاقه داری روزانه یه زمانی به نوشتن اختصاص بده نه زیاد نه کم جوری نباشه که به سلامتیت ضرری برسونه مشکلی هم داشتی نویسندههای این سایت بتونند کمکت میکنند❤
خیییییییلی ممنون مهربونم 🥰🥰🥰
لیلا اسطوره انگیزس😍❤
آقا این اسمارو من کاملا یهویی بزنم زد مثلا ایم آتوسا داشتم تو یه گروهی میچرخیدن دیدم نوشته اسم دختر کوروش اتوساست…دیگه تو جرقه این رمان خورد😂
ولی واقعا سر اسم من خیلیییی مشکل دارم ینی هم اینکه یجورایی بهم بیان مثلا این آتوسا و آرمان دوقلوعن دیگه اول اسماشون با آ شروع میشه
سراسم رهام و ریحانه من روانی شدم چی بزارم 😪
حالا اینایی که گذاشتم دیگه نمیشه عوضش کرد ولی واسه شخصیتای بعدیم رعایت میکنم مطابق شخصیتش باشه😁
وای لیلا کاوه رو تا ۳۴ نوشتم دیگه یه فصلش تمومه دلم میخاد تند تند بزارم😂
ولی لیلا واقعا سر رمان دلبر سرکش گند زدم🤣🤣🤣
حالا نه اینکه خراب باشه قشنگ بود اما اولین رمان بود و کلا دستم خیلی ت کار نبود💔🚬
این برنامه : درس هایی از لیلا😂
استاد جلسه بعدی کی هست تشریف بیاریم؟😎
حالا کار اول من رو ندیدی من جرعت نکردم بذارمش ویرایش نخورده حذفش کردم😂 ولی همون غلطها و تمرینها همون شکست ها باعث شد انگیزهام برای درست نوشتن بهتر شه حالا هم کلی راه مونده نباید امید و انگیزهام رو از دست بدم کلی نکته های آموزشی مونده که باید یاد گرفت توام اون کارای قبلیت رو هیچ وقت بیارزش تلقی نکن چون در اون موقع بهترین خودت بودی
جان من اون کارو بزار ببینیم 😂
دوستان توجه بفرمایین 😁
دنبال یه آهنگ که عشق یه طرفه باشه میگردم آیا پیشنهادی دارید؟
ندارم خواهر حذف شده😂 بعد اون موقع زیاد تجربه نداشتم همین جور پر غلط املایی تایپ میکردم میگفتم بعد ویرایش میکنم دیگه بعدش اصلاً حال ویرایش کردن نداشتم ولی سم خالص بود🤣
بگردی آهنگهای زیبا کم نیست ولی عشق یکطرفه از حمید عسگری فکر کنم متنش به رمانت بخوره.
مرسی خوشگلم😁😍😍
میدونم عزیزم این نکتهها رو میگم که بتونی تو کارهای بعدیت پیاده کنی اصلاً هممون باید رعایت کنیم😊
بعدشم قرار نیست اسم خواهر برادرها شبیه هم باشند سلیقهایه مثلاً ترگل و مهران دیدی خودت شبیه هم اصلاً نیستند ولی حسام و حنانه هر دو ح دارند گاهی خانوادهها اسمهای شبیه به هم یا هم آوا میذارند اما توی رمان بخوای اسم همه بچهها رو از یه حروف انتخاب کنی یه جورایی زیاد صورت خوشی نداره
حالا رمان بعدیم یه جوری بترکونم باورنکردنییی🤣
لیلا دقت کردی سایت داره کم کم ریزش میکنه؟
تعدادمون به انگشتای دستم نمیرسه!
آره خیلی😥 والا من اگه رمانمم کامل بود رغبت نمیکردم بذارم اصلاً😑
خودتو ناراحت نکن ما که کنارت هستیم تا آخرش هم هستیم #حمایت 😁✌️
واااووووو😎❤
عه کنکوری هستی 😃
موفق باشی الهی😍
ازین فندکای مثه تفنگ بگیر به حرفت نکردن شلیک کن🤣🤣🤣
اشکالی نداره هر موقع اومدی قدمت سر چشم😂❤
برنامه سروش داری؟
مرسی قلبم
اره حتما ازینا نیازمندم وگرنه این شیطونا که ت منو گوشه ی تيمارستان نندازن ولکن نیستن 😅🤣🤣🤣
نه سروش ندارم ولی روبیکا و ایتا دارم
خوبه که خواهر برادر داری من تکم😁💔
عزیزدلم واقعا خواهر وبرادر یه نعمت بینظیریه
البته ناراحت نشو اگه دوست داری من خواهرت میشم درای قلبمو دودستی باز میکنم برات آزادانه خواهری به مهربونی وشیطونی خوش زبونی تو داشته باشم😁😍😍😘
آقا من دارم دیگه پرواز میکنممم
اوه مای الله اوهههه خوش زبون منم؟😍شیطون منم؟مهربون منم؟😍😍😍
ارادت داریم خدمت شما فقط یه چیزی من یه خواهر بزرگ دارین همین لیلا خانوم شما میشی دومین خواهر بزرگ 😁😂
آقا یه خواهر کوچیک بیاد من میخوام اذیتش کنم عههه🤣