نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان در پرتویِ چشمانت

رمان در پرتویِ چشمانت پارت 26

4.3
(39)

موقع شام که سر میز نشستند اول ایستاد تا پوریا بنشیند بعد موقعیت نشستنش را انتخاب کرد
صدای قاشق چنگال ها تا آخر شام بشدت روی مخش بود

نگاهی به پرنیا که مقابلش بود کرد

یک قاشق برنجش مصادف با هزار کلمه بود

فقط زر میزد !

قیافه آرمان کاملا بی توجه بود و گاهی سری به تایید تکان می داد

کسرا هم به حرف های پرنیا گوش می داد هم هوای شکمش را داشت

نگاهش را از آن ها گرفته و به بشقابش دوخت

قاشقش را در ظرف می چرخاند
نگاه سنگینی را حس می کرد اما سر بالا نیاورد

نمی دانست چرا اما دلشوره ای به دلش انداخته بود که سخت دلش را می سابید

با صدای عمه از حال خودش خارج شد

عمه _ آتوسا جان عزیزم چرا نمی خوری ؟ دوست نداری ؟

لبخند کوتاهی زد

_ چرا میخورم

به آرمان اشاره ای کرد تا ظرف خورشت را به او بدهد

حالا آن وسط پوریا نطقش گل کرده بود و کل زندگی اش را ریخته بود و یک یک روزهایش را تعریف می کرد

پایان شام زودتر از همه بلند شد و کمک کرد برای جمع کردن

بشقاب هارا داخل سینک گذاشت و دستانش را شست

تا شیر را بست و برگشت که با پوریا رو به رو شد

دست روی قلبش گذاشته و هینی کشیدو از ترس به سینک چسبید

_ چی میخوای؟

پوریا اشاره ای به ظرف های در دستش زد

پوریا _ نمیخوای بری کنار ؟

کناری رفت و خواست از آشپزخانه خارج شود

پوریا _ نمیخوای ظرفارو بشوریم؟

با تعجب برگشت

_ بشوریم؟

هنوز فعل جمله اش را هضم نکرده بود که پوریا مانع ورود عمه و مادرش به آشپزخانه شد

پوریا _ منو و آتوسا می شوریم دیگه شما برین بشینین

هرچند که ارمیا بلند شد و هر از چند دقیقه پرسه میزد در آشپزخانه

با وجودش هر بار‌ هشدار خطری به پوریا می زد

بشقاب را آب کشیده و گذاشت کنار بشقاب های دیگر

پوریا انگشت پر کفش را به گونه اش زد

_ نکن!

جیغ بلندش پوریا را خشک کرد
ارمیا داخل آشپزخانه شد و چشمش به گونه کفی شده خورد
یه نگاهی به پوریا انداخت
یه نگاه به او

خواست یقه پوریا را بگیرد اما مانعش شد بلاخره میزبان او بود و آنها مهمان

ارمیا با نگاه سبز وحشی اش نگاه از پوریا گرفته و از او آشپزخانه بیرون زد

کنار ارمیا نشست تا یک وقت شیر درونش فعال نشود و غرش کند

صدای پرنیا حواس همه را جلب کرد

پرنیا _ خب خانوما و آقایون میخوام بخونم واستون

مطمئن بود با خواندنش قطعا باید کل روز را در دسشویی سپری می کرد

شروع کرد به خواندن یک آهنگ احساسی خارجی

آرمان فکش را گرفته بود و کسرا بزور پرتقال می خورد تا نخندند

پرنیا _ خب حالا ایرانی

تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم
من به غیر از خوبیه تو مگه حرفی میزنم
عشقت به من داد عمر دوباره

چشمانش را روی هم فشرد
چرا یکی دهان این بچه را نمی بست با این صدای مزخرفش ؟

بدتر قسمتی بود که شروع کرد به آهنگ کردی و شاد خواندن

عملاً گند زد به آهنگ خواننده:|

بلاخره عمه اش دهان وا کرده و دهان همیشه باز دخترش را بست

عمه _ این مهمونی رو بخاطر یکی از خواسته های پسرم گرفتم
راستش این آقا پسر ما اولی که اومدن مثه اینکه رفتن خونه شما و مهمونتون شدن…

عمه حرف میزد و همه فقط گوش شده بودند به دهان عمه خانوم

پوریا که از مادرش قطع امید کرده بود در بیان اصل مطلب خودش پیش قدم شد

پوریا _ دایی من دخترتو برای ازدواج میخوام قول میدم خوشبختش کنمو…

همه لحظه ای خشک شدند
چه گفت؟
منظورش…
ارمیا را دیگر نمی شد کنترل کرد
هیچ از دعوای میان ارمیا و پوریا نفهمید

آقا نریمان _ آقا ارمیا پسرم بشین بزار بچه ها حرفاشونو بزنن

خیلی ضایع به ارمیا فهماند سرجایش بنشیند و دهانش را ببندد

وقت سکوت کردن نبود
ارمیا از خانه بیرون زد و بقیه سرجای خود نشستند

_ راستش من اصلا به ازدواج فکر نکردم هنوز بعضی شرایطم مشخص نیست نمیتونم واسه ازدواج تصمیمی…

عمه _ عزیزم این ازدواج نیست اگر بدونی یه سری آدابو رسومو که بعید میدونم بدونی دختر پسر یذره باهم آشنا میشن اول

منظورش از آشنایی رل زدن بود
دقیقا همان چیزی که در این همه سال متنفر بود

عمه _ اگه به توافق رسیدین اونوقت راجب ازدواجتون حرف میزنین

دوست داشت بلند شود و محکم در دهان عمه اش بکوبد
چقدر پرو بود این زن !

پدرش بلند شد

بابا _ دست شما درد نکنه خداحافظ

و با خداحافظی سردی از خانه بیرون زد
بقیه از خانه رفتند و او ماند آخرین نفر

برگشت و نگاهی به پوریا کرد
نزدیکش بود

_ اگر یک نفر تو این دنیا حاضر به ازدواج با تو باشه من هیچ وقت اون یه نفر نیستم

پوریا پوزخندی زد

پوریا _ باشه ولی پشیمون میشی

این پشیمانی برای او هزینه داشت
اما نه الان ؟
موقعی که دیگر امیدی در دل نداشت
موقعی که خیلی از امیدهایش را کشته بودند
سرنوشت خوبی در انتظارش نبود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

ای آن که جز او امیدی نیست...🌱
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
11 ماه قبل

باید بگم پارت بسیار زیبا و جذابی بود😍 منظم با قلمی روون👌🏻 پوریا چه شیطونه ناجنس🤣 فقط نگاه ارمیا😅

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

بله عزیزم به آیدی ایتا پیام بده جوابت رو میدم الان تو مغازه‌ام اگه می‌خوای الان بفرست بعد تا غروب احتمالاً بتونم چک کنم😊 @Leyla_22

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

عه! خودت آیدی نداری؟

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

تو ایتا بهت پیام دادم سر فرصت اگه بتونم زاهنماییت می‌کنم الان حالم چندان مساعد نیست تب و لرز کردم هوف🤕🤒

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

اما خب یه راهنمایی کوچیک می‌تونم بکنم چون خودمم اوایل تو نوشتنش مشکل داشتم زبون راوی نکته مثبتش این‌جاست که تموم حالات رمان واسه مخاطب توصیف میشه و هیچی از قلم نمیفته‌. البته من نمی‌دونم کجا مشکل داری چون واقعاً خوب می‌نویسی حتماً برو تو رمان‌بوک یا نگاه دانلود بخش آموزش نویسندگی تاپیک‌هاش رو مطالعه کن😊 وقتی می‌نویسی پدرش از روی مبل بلند شد یا پوریا پوزخندی زد دیگه نیازی نیست اسمش آورده شه چون خواننده متوجه میشه اما خب سعی کن زیاد هم از اسم استفاده نکنی مثلاً آتوسا این کار رو کرد این کار رو نکرد

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
11 ماه قبل

منظورم اینه کنار دیالوگ اسمش آورده نشه

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

خب هر وقت صحنه تغییر می‌کنه از سه ستاره*** استفاده کن دیگه ما متوجه می‌شیم

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
11 ماه قبل

متاسفانه فقط ایتا دارم😞

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

تو یه نصفه پارت برام بفرست بعد من راهنماییت میکنم

Batool
Batool
11 ماه قبل

یعنی عشق اول واخر غیرت های ارمیاست خوشا به حال زینب خانوم پارت خیلی جذابی بود خسته نباشی نرگس جون یعنی من امکان نداره بیام یه پارت از رمان قشنگتو بخونم وخنده از لبام بره عاشقانه این رمانتو دوست دارم عالیه 👍👍😍😍🥰

Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

فدات عزیزدلم منتظریم😁👍

Batool
Batool
11 ماه قبل

راستی نرگس جان من تازه وارد کانال شدم ودقیق از وقت پارت گذاری رمانا اطلاع ندارم این رمانت پارت گذاریش به چه صورت وچه ساعتی ممنونم اگه بگی بخدا خسته شدم از بس که هی کانالو چک میکنم سرافکنده میام بیرون 😅

Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
11 ماه قبل

آها ممنون عزیزدلم❤️❤️

𝐸 𝒹𝒶
11 ماه قبل

پوریا وی😂😂
خسته نباشییی❤

Fateme
11 ماه قبل

اوو. تهش آدمو می‌رسونه
قراره چی بشه؟

دکمه بازگشت به بالا
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x