نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان در پرتویِ چشمانت

رمان در پرتویِ چشمانتpart7

4.3
(24)

تکیه داده به دیوار ایستاده بود با پایش روی زمین ضرب گرفته بود
لبش را با دندان پوست پوست کرده بود

مادر نامید گوشی را گذاشت

مامان _ جواب نمیده

آرمان که انگار نه انگار بطری آبمیوه را سر می کشید و فیلم نگاه می‌کرد

آرمان _ بلاخره که میاد خونه غصه چیو میخورین ؟

و مشغول تخمه خوردن شد

خواست جواب آرمان را بدهد اما صدای پدرش از پشت در خانه باعث شد سکوت کند

_ باباس؟

مادر زودتر از او سمت در دوید و باز کرد

پدرش با دیدن وضعیت مضطربشان با تعجب خیره شان شد

بابا _ چه خبره؟

مامان _ چیشد؟

بابا _ چی چیشد؟

مامان _ کجا رفتی ؟

بابا نگاهی به او انداخت که نگاهش را سمت در و دیوار سوق داد

بابا _ برات نگفتن؟

و بعد از این حرفش رد شد و رفت

مادر نگاهی به او انداخت و در را بست

مامان _ زنگ بزن ارمیا

_ بره بمیره

چشم غره مادرش کارساز نبود

سمت اتاقش رفت و در را هل داد تا بسته شود

مانتویش را درآورد و پرت کرد روی میز تحریرش و خودش هم روی صندلی نشست

هق هق گریه اش بلند شد اما آرام تا کسی نشنود

عذاب وجدان عین خوره وجودش را ذره ذره می خورد

صدای زنگ موبایلش که بلند شد سریع دنبالش گشت و نگاهی به صفحه کرد

ارمیا بود!
با تردید آیکون سبز را کشید

_ ب..بله؟

ارمیا _ بله و زهرمار بله و کوفت من که میرسم خونه اونوقت من میدونمو و تو و اون آرمان کثافت صدبار گوشیتو گرفتم جواب ندادی بعد زنگ زدی خطیبی که چی ؟

_ تو جواب نمیدادی چیکار میکردم؟

ارمیا _ تو غلط کردی زنگ زدی خطیبی

فریادش باعث شد چشمانش را ببند و گوشی را از گوشش فاصله دهد

_ غلطو تو کردی فک کردی پسر پادشاهی که هرغلطی کنی هیچکی هیچی نگه

نگذاشت حرفش تمام شود و پرید وسط

ارمیا _ من هر غلطی میکنم به خودم مربوطه دفعه آخرتم باشه بابا رو پر میکنی میفرستی دم پادگان اون گوشیتم جواب میدی

_ منم هر غلطی دلم بخواد میکنم به من دستور نده

ارمیا _ امشب منتظرم باش

گوشی قطع شد اما همچنان خشک شده کنار گوشش مانده بود

امشب؟
نکند بیاید ؟

لرزه ای بر جانش افتاد
گوشی را پرت کرد سمت دیوار و جیغ بلندی کشید

شروع کرد به گریه کردن

مادرش در را تقریبا پرت کرد و نگران وارد شد
سعی می‌کرد آرامش کند

آرمان لیوان آب را نصفش فقط قند کرده بود و هم میزد

مامان _ آروم باش..چت شد یهو؟

_ کثاااافت الهی بمیری راحت شم از دستت

روی تخت نشاندش با همان چشمان اشکبارش نگاه آرمان کرد
نزدیک بود گریه کند!

مامان _ ذوب کردی قندارو بده من

لیوان آب قند را گرفت و بزور سمت دهانش آورد

_ نمیخوام ولم کنین

مامان _ خب بگو چیشده؟ ارمیا زنگ زده؟

_ الهی بمییییییرهههههه

آرمان جلوتر آمد و شانه های مادرش را گرفت

آرمان _ مامان شما برو من هستم

اولش که نشست کنارش تا آرامش کند و مثلا دلداری دهد اما کم کم داشت از دلداری دادن خارج میشد

آرمان _ مراعات کن خواهر جان مثلا دوقلوییم تو گریه میکنی منم گریم میگیره باهم رود نمکی را میندازیم

میان گریه هایش خندید

آرمان _ آفرین نگا میخندی چه زشت میشی حالا گریه میکنی زشت تر میشی

مشتی بر بازویش کوبید

_ چه بیشعوری تو!

آرمان _ لباس بپوش بریم بیرون

و از اتاق بیرون رفت
اشک هایش را پاک کرد و بلند شد

داخل سرویس رفت و صورتش را شست
از آینه نگاهی به چشمانش کرد

_ به نفرین آمون گرفتار بشی

لعنت ها نثار ارمیا کرد و از سرویس خارج شد

آرمان تا کمر داخل کمدش بود

_ چه میکنی برادر ؟

آرمان _ باز مخ منو میخوری که چی بپوشم؟ لباس ندارم بیا اینارو بپوش

به مانتو یاسی عروسکی و شلوار ذغالی دستش نگاه کرد

_ نههه ترشی نخوری یه چیزی میشی

آرمان _ خوشبحال زنم

_ پرو نشو دیگه برو بیرون

بعد از رفتن آرمان لباس هایش را پوشید و رفت جلوی آینه
وضعیت نابسامان صورتش را درست کرد

در را باز کرد و از اتاق خارج شد

_ آرمان ؟

صدایش بلندش آمد

آرمان _ دم درم

سمت در خانه رفت و از جاکفشی کتونی سفیدش را برداشت و پوشید

آرمان _ بریم ؟

_ بریم

از خانه که خارج شدند تا وسطای مسیر هیچ حرفی نگفتند
آرمان که با دوستش درحال چت بود
او هم که در سکوت کامل نظاره گر کوچه خیابان و ماشین ها بود

_ کجا بریم؟

آرمان _ یکم جلوتر پارک

_ گوشیتو خاموش کن رو مخمه

آرمان _ اگه رفیقم بود خاموش میکردم

_ کیه ؟

آرمان _ جیگر منه

_ آرماااان

آرمان خندید و صفحه گوشی اش را سمتش گرفت
نگاهی به پروف مخاطب کرد

_ علیه؟

آرمان _ قوزمیت نگا چی میگه ؟

محتوای پیامشان همه اثرات سینگلی بود و درد تنهایی

_ دوتا بدبخت افتادین به هم هی ور ور ور ور

آرمان _ فقط پیام آخرشو نگا

نگاهی به پیام آخر انداخت خواهش کرده بود که او چیزی نفهمد

_ من؟

آرمان _ میگه به آتوسا نشون ندی اون به عاطفه میگه عاطفه به مامانم اونوقت میرن واسم خواستگاری تازه به من میگه بیا منو بگیر ..روانیه

_ دیوانه ..

حرفش با دیدن موتوری که کنارش ایستاد ماند
این..
این همان موتوری بود !
اسمش چه بود؟
پارسا؟
پوریا؟

آرمان _ چیشد؟

نگاه مات شده اش را برداشت و چند ثانیه خیره آرمان شد

_ گفتی پارک مستقیمه؟ بیا بریم زودباش

دست آرمان را گرفت و کشید تا از آن منطقه دور شوند

بخاطر گریه هم چشمانش سرخ شده و حتما آبی شده بود

وای اصلا دلش نمیخواست دیگر آن بشر را ببیند

چرا در دلش رخت شویی میکردند؟
این هیجان دیگ برای چیست؟

با صدای موتوری از پشت سرش هول کرد در کوچه بغل پیچید

آرمان _ مستقیمه

_ آرمان ؟

آرمان _ ها؟

_ یه دیقه منو ببین

آرمان _ دیوونه شدی ؟

آرمان را جلوی خودش نگه داشته بود
موتور رد شد

_ دیگه نبین برو

آرمان سری به تاسف تکان داد و راه افتاد

به پارک که رسید کودک درونش فعال شد و آرمان را هم وادار میکرد با ۱۷۵ سانت قد سرسره بازی کند

آرمان _ من گیر میکنم توش

_ نه برو فوقش آره برقی میکنیم سرسره رو درت میاریم

آرمان _ جا نمیشم بابا

_ جام میشی تو برو

بزور نشست تا خواست چیزی بگوید هلش داد
صدای آرمان می آمد

آرمان _ آتوساااا

_ ها؟

آرمان _ الهی بترشی گیر کردم

بلند خندید

آرمان _ زهرمار این تهش کدوم وره؟

_ برو تو میتونی

آرمان _ واستا فقط در بیام

بعد سرسره سوار تاب شدند که آرمان انتقام گرفت
به حدی با شتاب تاب میداد که لحظه احساس کرد الان شوت می‌شود

_ واااااااااااااااااااااااااااای آرمااااااااااااااااااااااااااااااااااان

آرمان _ چه میکنه این بازیکن و یه شوت جانانه

و محکم تر هلش داد

آرمان _ و توی دروازهههههههه

_ روانییییییییییییییییییییییی

آرمان قهقهه بلندی کرد و آدم های دور و بر هم می خندیدند
کودکان که با ذوق آرمان را تشویق می کردند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم

لیلا ✍️
1 سال قبل

ارمیا واقعاً بره بمیره عجب آدمیه😑

لیلا ✍️
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

برای چی؟

لیلا ✍️
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

آره عزیزم فقط یه خطش اومده، در ضمن از این به بعد پارت رو به فارسی بنویس اینجوری پارت 9 دیگه انگلیسی ننویس🤗

لیلا ✍️
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

شماره پارت رو می‌تونی انگلیسی بنویسی ولی پارت رو اینجوری ننویس part

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

چشم تا فردا تایید میشه چون الان زیاد ویو نمیخوره

Fateme
1 سال قبل

اه اه چقد بدم اومد ار ارمیا
خسته نباشی

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x