رمان رویای ارباب پارت ۱۱
_کاری نداری؟
_نه
تا خواست خداحافظ را بگویید تلفن را قطع کرد!
با خودش چند چند بود؟؟؟
بیخیالش…
باید یک پیام به نگین میداد
_سلام نگین خوبی؟حال رها خوبه؟اوردینش بخش!؟
صدای پیامک گوشیش بلند شد
قفل را زد و وارد واتساپ شد،پیام از طرف رویا بود…
پیامش را سین کرد ،چه میگفت حالا!؟
یعنی باز هم باید دروغ میگفت!؟
فعلا نباید چیزی میفهمید….
_سلام عزیزم، اره حالش خوبه دکتر رفته معاینش کرده
پیام را که فرستاد،به دو ثانیه نکشیدکه سین شد!
_خب پس من میام بیمارستان….
_نه نه نه
وقت ملاقات نیست که
دکترشم گفته دورش شلوغ نباشه بهتره
_نگین تو یه چیزیت هستااااا
_ن بابا
حالا بعدن بهت میگم بیای،فعلا من رفتم
متوجه ی این شده بود که یک اتفاقی افتاده و نگین سعی دارد او را مخفی کند…
نفسش را بیرون فرستاد بلند شد و دوباره به جان خانه افتاد!
تا میتوانست و جان داشت…خانه را تمیز کرد
صدای اذان به گوشش که رسید،سریع وضو گرفت تا نمازش را بخواند..مثل همیشه،سره نماز هایش گریه میکرد و از خدا گله داشت
اینقدر با خدا خودش حرف زد که سره همان سجاده خوابش برد….!
صبح زود بلند شد و لباس های کثیف را شست و پهن کرد
امروز دیگر باید سرکارش میرفت
لباسش را پوشید و جلوی آیینه رفت،موهایش را از بالا بست و در مانتویش گذاشت
شال را سرش کرد و کمی ضد آفتاب و رژ صورتی به لبش زد
ته آرایش کردنش همین بود!
ولی رها کاملا برعکس او بود…به پوست صورتش حسابی می رسید،وقت هایی که به بیرون میرفت کلی آرایش میکرد
همیشه به او تذکر میداد،ولی کو گوش شنوا!؟
در آخر چادر را سرش کرد و کیف دوشی اش را برداشت و از خانه خارج شد
تاکسی گرفت و آدرس خانه ی آیدین را داد
خدا کند خانه را بهم نریخته باشد…
بعد از حساب کردن کرایه،از ماشین پیاده شد و سمت در رفت
کلید را از کیفش در اورد و در را باز کرد
صدای دعوا از داخل خانه به گوش میرسید
پشت در ورودی ایستاد…
_ببین آیدین
باید تکلیف منو این بچه رو مشخص بکنی
_کدوم بچه تینا؟؟؟من از تو بچه ای ندارم
_همینی که توی شکممه
_من باهات هیچ غلط اضافه ای نکردم ،اون بچه معلوم نیست از کدوم بی پدریه…برو گمشو از خونم بیرون
_عجب آدمی تو هستی….یادت نیست با من چیکار کردی؟؟؟
_من هیچ کاری باتو نکردم
حالا گورتو گم میکنی یا زنگ بزنم به پلیس ؟
_زنگ بزن به پلیس
منو از چی میترسونی؟زنگ بزن بیاد من خودم از تو شکایت دارم
صدای شکستن شیشه آمد….
صدای جیغ دختر بلند شد
_چیکارمیکنی روانی….
حالت خوش انگار قرص هاتو نخوردی نه؟؟
صدای عربده ی آیدین تنش را لرزاند!
_گمشو بیرون
صدای پاشنه کفش می آمد ،که یهو در وا شد
چهره ی یک دختر که پر از آرایش بود و همه جایش دست زده بود!
یک لحظه بهم نگاه کردند،ولی دختر گذاشت و رفت….
هنوز ذهنش درگیر بود!
بچه؟!
آیدین از این دختر یک بچه داشت!!؟
(ببخشید من دیر پارت دادم
اخه میدونید چیه….۲۷ شهریور بله برونمه..چند روز بعدشم عقدمه،درگیر خرید هستم زیاد نمیتونم پارت بدم شرمنده❤️
ولی اگه خودم نتونستم میدم سهیل تایپ کنه بفرسته😁)
تبریک میگم عزیزم خوشبخت بشی.👏👏🌹💖
مرسی عزیزم😘💙
عالی بود
مبارکه عزیزم خوشبخت بشی❤️
مرسی عزیززززم😁🌹
ممنون که خوندیش🥺🙏
❤️🦋
خسته نباشین گلم 🌺
با آرزوی سلامتی و خوشبختی ✨💕
ممنون که خوندیش
ممنونم ازتون گلم❤🥰
قشنگ بود آیدینم مثل کیوان اعصاب ندارهها😐
خوشبخت بشی💛
همشون مثل همن😂👌🏻
ممنونم عزیزم
لیلا امروز برای اولین بار سیب زمینی سرخ کرده درست کردم🥹….اینقدر ذوق دارم!
زحمت کشیدی من تو چهارده سالگی این مراحل رو پاس کردم🤣
😂😂😂😂
واقعا افرین بهت،من ۱۸ سالمه ولی هیچی بلد نیستم از اشپزی🙄
فقط شیرینی و کیک و دسر بلدم🥲💔
حس میکنم رها مرده
مبارک باشه سحریییییی ایشالا خوشبخت بشیی🥰✨️🤍
ممنونم عزیزم🥺❤
خدانکنه بمیرههه
خوشبت بشی الهی❤️❤️
.
.
بابت پارت ممنون
ممنونم گلم🥰👌🏻🥹
لطف میکنی ،مائده رو هم بزاری ؟
خیلی کنجکاوم واسش
حتما …امروز میزارم
به عزیزم مبارک باشه.
ایشالله به شادی 🩵🥹
فقط این نگین مشکوک میزنه …نکنه رها مرده؟
مرسی حدیثه جونم🥹💙🌹
خدانکنه
سلام عزیزم مبارک باشه خوش بخت باشین یعنی باور کنم یکسال از من بزرگتری و ازدواج کردی ؟
سلام ممنونم گلم
خب آره🙂
بعد یه سوال اختلاف سنیتون چقدره ؟
من ۱۸ هستم اون ۲۵
مبارک باشه سحر جان
خسته نباشی بسیار زیبا بود
مرسی سعید جونم🥺💙