رمان رویای ارباب پارت ۳
_همیشه باید اینجا باشم؟
خنده ای کرد و گفت
_نه رویا…میگم شبا باش اینجا، بالاخره خب خطرناکه شمام که ماشالله دختر جوونید و مجردم هستین
منظور این حرفش را نمیفهمید!
چرا اینقدر عجیب و غریب بود رفتار هایش!؟
نکنه بخوان منو ترور کنن…
عه برو بابا، با ترور کردن تو به کجا میرسن اخه!
_من میرم توی اتاقم، تا شما راحت باشین چادرتونم در بیارین
گفت و از جا بلند شد و به طرف پله ها رفت
در اتاق را باز کرد و یک لبخند به رویا زد و در را بست
نفسش را خسته بیرون فرستاد…حالا از کجا باید شروع میکرد؟!
بلند شد و به اشپزخانه رفت…
یعنی همه ی پسر ها اینقدر شلخته هستن؟!
اشپزخانه بدتر از هال بود!
کلی ظرف های نشسته در ظرف شویی بود و همه جا پر از لکه و چربی بود…
چادرش را در اورد و روی دسته ی مبل گذاشت و از اشپزخانه شروع به تمیز کاری کرد
ظرف ها را شست
کم
کم بود سحر🗡🗡🗡🗡
خیلی کوتاه بود!
عروس خونبس رو کی میذاری؟
فعلا برم ادامه ی اینو بزارم
مائده ام امروز میزارم
این چرا بقیش نیومدددددددد
من یک ساعت فقط داشتم اینو مینوشتم😐
واااا برو دوباره متن کامل رو بفرست به ستی بگو اینو حذف کنه
حذف نمیشه
حذف که میشه ادمین که ستی باشه باید انجام بده
چرا هر وقت من میام پارت بدم ستی نیس 😂🥺🥺🤔
ناشکر همینن الان تاییدش کردم😂🤦♀️
ممنوووون🙏😂
سحر جان یکم طولانی تر بنویس عزیزم❤️🥲
بخدا خیلی طولانی بود نیومد😑
میشه بیشتر بنویسیم پارتا رو ممنون
حتما🫠
ببینید اصلا پارت زیاد به این میگن👏👏👏
زده رو دست لیلا🤣🤣
بیشعوره…..
استغفرالله😂😑
والوووو😃
😑😂
#حمایت از سحری
خیلی کوتاه بود ولی زیبا بود
مرسی قلبم❤😍
سحرجون زدی رودست دلارای که
قربونت گلم😂😂
نمیدونم چرا بعضی موقعه ها سایت نصفه تایید میکنه شانس ماهه اینم😞