نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان سیب سرخ حوا

رمان سیب سرخ حوا «پارت 3»

4
(4)

#پارت_6#
*حلما
امروز زودتر از خواب بلند شدم . اول وضو گرفتم و نماز صبحم را خواندم و با خدایم درد و دل کردم. بعدسمت آشپزخونه رفتم .مامان و بابا و داداشام خواب بودن .چایی دم کرد و صبحونه رو حاضر کردم .بیشتر از دوتا لقمه نتونستم صبحونه بخورم .
کم کم به اتاقم رفتم و یک مانتوو شلوار مشکی ساده با یک مقنعه مشکی پوشیدم و فقط یک رژ کالباسی و کمی ریمیل زدم .
کیف دوشی ام رو برداشتم ساعت تقریبا 5:30شده بود .
از در خونه بیرون زدم .خداروشکر شاهین توی کوچه نبود .سریع خودم رو سر کوچه رساندم و منتظر اصغر آقا موندم .
به ساعت دستم نگاه کردم .ساعت 6شده بود .صدای مینی بوس را که شنیدم .به سمتش رفتم سرویس کارخونه بود.سریع سوار سرویس شدم و بی حال و رمق روی اولین صندلی نشستم .
_چیه حلما خانم بی‌حالی ؟
مهشید بود نفهمیدم کی آمده بود و کنارم نشسته بود.
_سلام مهشید جون خوبی عزیزم .بی حال نیستم خوبم .
_الکی نگو تو یه چیزیته مثل همیشه نیستی حلما.
مهشید راست می گفت .حالم اصلا دست خودم نبود.
_ول کن این حرفا رو عزیزم .از آزمایش بارداری ات چه خبر؟جوابشو گرفتی .
_آره .
_جوابش چی بود ؟
که صدای راننده سرویس اومد .
_خانما مادمازلا بفرمایید پیاده شید که رسیدیم .
همه از مینی بوس پیاده شدیم و به سمت اتاق رختکن رفتیم . طلوعی و رفیق هاش تا منو دیدن، گفتن:سلام خانم دزده ،ساعت مارک ایتالیایی میدزدی خوش میگذره بهت مگه نه؟
و بعد خودشو و دوستای انترش زدن زیر خنده .
امروز اصلا حال و حوصله شونو نداشتم وگرنه خوب بلد بودم جوابشونو بدم .
سریع رد شدم و بی محلی کردم .رفتم اتاق رختکن و لباسامو عوض کردم که با روزبه چشم تو چشم شدم.
آروم لب زدم :سلام آقای مهندس .
روزبه با یه اخم غلیظ فقط با سر جواب سلامم رو داد .
از کنارش سریع گذشتم و خودمو به میزم رسوندم .
_خب مهشید جون.بلاخره داری مامان میشی یا نه؟
_یه خبر خوب دارم برات .جواب آزمایشم مثبته .دیروز محسن جواب آزمایشمو گرفت .
_مبارک باشه عزیزم . یعنی فندق کوچولوی خوشکل بهت میگه مامان .
بعد صدای خنده هردو مون بلند شد .
_اینجا چه خبره؟هرهر و کرکر راه انداختی خانم یکتا .
صدای داد روزبه بود.
_ببخشید.
_دیگه تکرار نشه .به جای خندیدن سعی کنید زودتر به کارتون برسید .
آروم لب زدم :چشم.
روزبه سریع از کارمون رد شد و به اتاق مدیر عامل رفت.
_چش بود این برج زهرمار.زد خوشی مونو خراب کرد مرتیکه سگ اخلاق .
_ولش کن بابا .اسمشو نیار .بریم به کارمون برسیم .
تند و تند و پشت سر هم بورد هارو مونتاژ می کردم .
تا اینکه آقای مرادی مسئول قسمت مونتاژ گفت:بچه ها وقت ناهاره .
کی ساعت ۱۲ظهر شده بود .اصلا گذر زمان رو نفهمیدم.
_پاشو دختر بریم ناهار بخوریم .
_باشه .
هردو مون به سمت سالن غذاخوری کارخونه رفتیم و سر یک میز نشستیم . غذای امروز استانبولی بود.
طلوعی و دوستاش درست میز روبه روی ما نشستن .این زنیکه عقده ای چرا دست از سرمن برنمی داشت .
_خانم دزده رو نگاه اومده ناهار بخوره .حق داره .دزدی کرده حالا گشنش شده .
_والا منم اگه به جای این خانم بودم یه همچین کار خونه ای و مهندس و پسر مهندسش رو که ول نمی‌کردم برم که ،مفت می چریدم.
#پارت_7#
_آره خواهر بعضیا جون به جونشون کنی ناز شون خریدار داره مث ما بدبخت بیچاره ها نیستن که .
حرفاشونو میشنیدم ولی آنقدر بی حوصله بودم و بغض لعنتی بیخ گلویم جا خوش کرده بود که نمی توانستم جواب بدم .آرام و بی صدا اشک ریختم و با غذایم بازی کردم .
_بخور غذاتو حلما .اشکاتو پاک کن بهشون توجه نکن .
آروم لب زدم :باشه .
_بچه ها وقت ناهار تمومه .برگردید سرکارتون .
صدای آقای مرادی بود .مسئول قسمت مونتاژ.
من و مهشید هردو به سمت قسمت مونتاژ رفتیم .
منم فقط کار کردم و پشت سرهم بدون وقفه و پشت سر هم بوردها رو مونتاژ کردم .
که ساعت کاری تموم شد .تمام بچه به سمت اتاق رختکن رفتن و آماده رفتن شدم .خواستم از سر میز بلند بشم که روزبه مقدم بالای سرم اومد .
_کجا خانم شما باید تمام شب رو اضافه کاری وایسی .آماده شید برای اضافه کاری خانم یکتا .
_ولی من نمیتونم…
_نه و نمیتونم نداریم .آقای مرادی فقط خانم یکتا تا شب اضافه کاری وایمیسن.همین که گفتم .
مرادی هم توی لیست اضافه کاری فقط اسم منو نوشت .
مرادی و چندتا از بچه ها رفتن و کم کم کارخونه خالی شد فقط من موندم و روزبه و مش ابراهیم نگهبان کارخونه.
روزبه سمت اتاقش رفت و منم سمت میز خودم .
داشتم پشت سر هم بورد هارو مونتاژ می کردم و زیر لب با صدای خیلی آرم یکی از شعرای شهره رومی خوندم:
گفتم ای یار نازنین شیشه دلم چی میشه
گفت که دیگه خسته شده با سنگ زده به شیشه
حس کردم یه نفر از پشت بغلم کرده.
_منم عکساشو پاره کردم نامه هاشو پاره کردم فکر یه چاره کردم .
صدای روزبه بود .انگاری مست بود .
_دختر چادری کارخونه مونم از این آهنگا بلده ؟
وای از حال روزبه معلوم بود خیلی مسته و بوی الکلش داشت توی بینی ام می پیچید .
_آقا روزبه تورو خدا ولم کن .خواهش میکنم ترو خدا .
_هیش ولت کنم ،من تازه ترو پیدا کردم به این آسونی که ولت نمیکنم دختر چادری .
داشتم توی بغلش تقلامی کردم که شاید بتونم ازش جدا بشم ولی اون بیشتر خوشش میومد و می‌خندید.
منم با تمام توانم جیغ میزدم و کمک می خواستم .
_تروخدا ولم کن .کمک ،کمک .مش ابراهیم توروخدا یکی کمک کنه.
روزبه جلوی دهنم رو گرفت و منو همراه خودش به پشت کارخونه توی انبار قطعات کشوند و بعد در انبار رو روی هردو مون قفل کرد.
_روزبه ترو خدا ولم کن .از جون من چی میخوای ؟منو بدبختم نکن روزبه .
سریع سمت اومد و مقنعه ام رو از سرم بیرون کشید.یه خورده نگاهم کرد .
_نه خوشکلیا حلما.فکر نمی کردم دختر چادری کارخونه مون آنقدر خوشکل باشه .
بعد یه خورده با موهام ور رفت .منم همش جیغ و داد می زدم .
از صدای جیغ و دادم عصبی شد و توی دهنم زد و یه لحظه طعم گس خون رو تو دهنم حس کردم .
وحشی شد و به سمتم اومد و مانتو سفید رنگ کارخونه رو با ضرب ازتنم درآورده و منم آروم گریه می کردم و کل لبم به سوزش افتاده بود .
زیر لباس کارخونه فقط یه تاپ آستین حلقه ای سفید کهنه داشتم .
دستش رو روی تنم حرکت داد.
_نه خوب مالی هستیا خانومی .توله سگ سک*سی من .
کم کم تاپم رو توی تنم جر داد و به سمتم حمله ور شد و هرچه گریه و التماس می کردم جواب نمی داد .انگار گوش هاش کر شده بود و صدای جیغ و التماسم رو نمی شنید.
_وای صدات خیلی رو مخمه خانومی. یکمی آروم باش بذار کارمو بکنم .
#پارت_8#
با یکی از گوشه های تاپ تیکه و پاره شده ام دهنم و با یک تیکه دیگه اش دست و پاموبست .
بعدش شروع کرد به بوسیدن لبام.منم جیغ توی گلویی میزدم.بعد رفت سراغ گردن و سینه هام.سرش و تو گودی گردنم فرو کرد و صدای جیغ خفه ام بلند شد .هنوز داشتم اشک می ریختم .
کل گردنم و کبود کرد .بعدش دستش سمت سینه هام رفت وبند لباس زیرمو باز کرد .لباس زیرام سفیدوگلدار و نسبتا نو بود .
_ههههه تو ازاین ک*رست گل منگلیا میپوشی عشقم .
چندتا ضربه به بالاتنه ام زد و مشغول گاز گرفتن سینه ام شد آنقدر که سینه ام کبود شد .بعد دستشو سمت شکم تختم سر داد و شکمم رو نوازش کرد و بوسید .بعد دستش سمت شلوارم رفت و شلوارم رو در آورد.
دستش سمت ش*ورتم رفت .
_شو*رتتم که ازاین مامان دوزاست خانومی.
هرچی می‌گذشت بیشتر داشت از این بشر بدم میومد .مرتیکه پول پرست هوسباز عوضی .
بعد ته ریشش رو به زیردلم کشید و زیردلم رو بوسید و منو بغلش گرفت و لای پامو بازکرد و خودشو تا ته واردم کرد و حس کردم یه مایع لزج و گرم از لای پام خارج میشه و همه جارو خون برداشته بود .
خیلی بی حال شده بودم و اونم نفس کم آورده بود بعد که کارش باهام تموم شد . دهنم ودست و پامو باز کردو کنار گوشم بابی نفسی پچ زد:
_خیلی بهم حال دادی دختر چادری.ازت ممنونم سک*سی خانم .
وای خدایا بدبخت شدم رفت من به خاطر این تن لش دیگه دختر نیستم .وای من جواب مامان و بابا و حنیف و حافظ و چی بدم؟من جواب خدارو چی بدم؟اگه بابا و حنیف و حافظ بفهمن چه بلایی سرم اومده سرمو گوش تا گوش می برن .دیگه بی آبرو شدم رفت من با چه رویی برگردم خونه .
از روزبه متنفر شده بودم .متنفر آنقدر که دلم میخواست درجابگیرم خفش کنم مرتیکه بی ناموس ،هوسباز ،هیز .
دنبال لباسام گشتم لباسام چند کیلومتر اون ورتر از من افتاده بود و خاکی شده بود .
خاک لباسامو تکوندم و پوشیدم .حال راه رفتن نداشتم .اون روزبه عوضیم یه گوشه انبار افتاده بود و انگار مث معتادانئشه شده بود .
لنگ لنگان به طرف در انبار رفتم و خودمو با بدبختی به اتاق رختکن رسوندم .لباسامو با مانتو و شلوارم عوض کردم و چادرم و سرم کردم وبه سمت دستشویی رفتم .خونریزی کرده بودم .تمیز خودمو شستم و بعد سمت روشویی رفتم و دهنم رو شستم .
بعد به سمت اتاقک نگهبانی رفتم.
_مش ابراهیم.مش ابراهیم.
_بله چیه دختر.
_یه آژانس برام میگیرید .
_باشه دخترم .
چند دقیقه ای منتظر موندم تا مش ابراهیم آژانس گرفت .
_آژانس گرفتم دخترم تا یه نیم ساعت دیگه میرسه .
_دست شما درد نکنه مشتی .
_خواهش می کنم.
نیم ساعت منتظر آژانس موندم .بعد آژانس اومد یک تاکسی زرد بود .سوار شدم و آدرس خونه مون رو دادم .خیلی طول نکشید که به خونه رسیدم بی رمق جواب سلام مامان و بابا و حنیف و حافظ رو دادم و یک لباس یقه بسته بلند و یه مشت لباس دیگه برداشتم و خودمو توی حموم انداختم و تا می تونستم هق زدم و به بخت بدم لعنت فرستادم .
لیف و محکم روی بدنم می‌کشیدم که شاید رد دستای اون کثافط از روی تنم پاک بشه و آنقدر خودمو شستم که پوست بدنم کنده شد.
بعد که از حموم بیرون رفتم.لباسامو پوشیدم و سراغ سبد داروهای آشپزخونه رفتم وتوش دنبال مسکن گشتم و بعد مسکن که پیدا کردم، دوتا مسکن برداشتم و خوردم .
کم کم مسکن ها اثر کرد و سرم سنگین شد و به خواب رفتم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Mah banoo

چیزی به جز عشق را نمی توان در نوشته هایم جستجو کرد .
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
34 دقیقه قبل

عکس ارسال نکنید

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x