رمان سیب سرخ حوا «پارت 3»
#پارت_6#
*حلما
امروز زودتر از خواب بلند شدم . اول وضو گرفتم و نماز صبحم را خواندم و با خدایم درد و دل کردم. بعدسمت آشپزخونه رفتم .مامان و بابا و داداشام خواب بودن .چایی دم کرد و صبحونه رو حاضر کردم .بیشتر از دوتا لقمه نتونستم صبحونه بخورم .
کم کم به اتاقم رفتم و یک مانتوو شلوار مشکی ساده با یک مقنعه مشکی پوشیدم و فقط یک رژ کالباسی و کمی ریمیل زدم .
کیف دوشی ام رو برداشتم ساعت تقریبا 5:30شده بود .
از در خونه بیرون زدم .خداروشکر شاهین توی کوچه نبود .سریع خودم رو سر کوچه رساندم و منتظر اصغر آقا موندم .
به ساعت دستم نگاه کردم .ساعت 6شده بود .صدای مینی بوس را که شنیدم .به سمتش رفتم سرویس کارخونه بود.سریع سوار سرویس شدم و بی حال و رمق روی اولین صندلی نشستم .
_چیه حلما خانم بیحالی ؟
مهشید بود نفهمیدم کی آمده بود و کنارم نشسته بود.
_سلام مهشید جون خوبی عزیزم .بی حال نیستم خوبم .
_الکی نگو تو یه چیزیته مثل همیشه نیستی حلما.
مهشید راست می گفت .حالم اصلا دست خودم نبود.
_ول کن این حرفا رو عزیزم .از آزمایش بارداری ات چه خبر؟جوابشو گرفتی .
_آره .
_جوابش چی بود ؟
که صدای راننده سرویس اومد .
_خانما مادمازلا بفرمایید پیاده شید که رسیدیم .
همه از مینی بوس پیاده شدیم و به سمت اتاق رختکن رفتیم . طلوعی و رفیق هاش تا منو دیدن، گفتن:سلام خانم دزده ،ساعت مارک ایتالیایی میدزدی خوش میگذره بهت مگه نه؟
و بعد خودشو و دوستای انترش زدن زیر خنده .
امروز اصلا حال و حوصله شونو نداشتم وگرنه خوب بلد بودم جوابشونو بدم .
سریع رد شدم و بی محلی کردم .رفتم اتاق رختکن و لباسامو عوض کردم که با روزبه چشم تو چشم شدم.
آروم لب زدم :سلام آقای مهندس .
روزبه با یه اخم غلیظ فقط با سر جواب سلامم رو داد .
از کنارش سریع گذشتم و خودمو به میزم رسوندم .
_خب مهشید جون.بلاخره داری مامان میشی یا نه؟
_یه خبر خوب دارم برات .جواب آزمایشم مثبته .دیروز محسن جواب آزمایشمو گرفت .
_مبارک باشه عزیزم . یعنی فندق کوچولوی خوشکل بهت میگه مامان .
بعد صدای خنده هردو مون بلند شد .
_اینجا چه خبره؟هرهر و کرکر راه انداختی خانم یکتا .
صدای داد روزبه بود.
_ببخشید.
_دیگه تکرار نشه .به جای خندیدن سعی کنید زودتر به کارتون برسید .
آروم لب زدم :چشم.
روزبه سریع از کارمون رد شد و به اتاق مدیر عامل رفت.
_چش بود این برج زهرمار.زد خوشی مونو خراب کرد مرتیکه سگ اخلاق .
_ولش کن بابا .اسمشو نیار .بریم به کارمون برسیم .
تند و تند و پشت سر هم بورد هارو مونتاژ می کردم .
تا اینکه آقای مرادی مسئول قسمت مونتاژ گفت:بچه ها وقت ناهاره .
کی ساعت ۱۲ظهر شده بود .اصلا گذر زمان رو نفهمیدم.
_پاشو دختر بریم ناهار بخوریم .
_باشه .
هردو مون به سمت سالن غذاخوری کارخونه رفتیم و سر یک میز نشستیم . غذای امروز استانبولی بود.
طلوعی و دوستاش درست میز روبه روی ما نشستن .این زنیکه عقده ای چرا دست از سرمن برنمی داشت .
_خانم دزده رو نگاه اومده ناهار بخوره .حق داره .دزدی کرده حالا گشنش شده .
_والا منم اگه به جای این خانم بودم یه همچین کار خونه ای و مهندس و پسر مهندسش رو که ول نمیکردم برم که ،مفت می چریدم.
#پارت_7#
_آره خواهر بعضیا جون به جونشون کنی ناز شون خریدار داره مث ما بدبخت بیچاره ها نیستن که .
حرفاشونو میشنیدم ولی آنقدر بی حوصله بودم و بغض لعنتی بیخ گلویم جا خوش کرده بود که نمی توانستم جواب بدم .آرام و بی صدا اشک ریختم و با غذایم بازی کردم .
_بخور غذاتو حلما .اشکاتو پاک کن بهشون توجه نکن .
آروم لب زدم :باشه .
_بچه ها وقت ناهار تمومه .برگردید سرکارتون .
صدای آقای مرادی بود .مسئول قسمت مونتاژ.
من و مهشید هردو به سمت قسمت مونتاژ رفتیم .
منم فقط کار کردم و پشت سرهم بدون وقفه و پشت سر هم بوردها رو مونتاژ کردم .
که ساعت کاری تموم شد .تمام بچه به سمت اتاق رختکن رفتن و آماده رفتن شدم .خواستم از سر میز بلند بشم که روزبه مقدم بالای سرم اومد .
_کجا خانم شما باید تمام شب رو اضافه کاری وایسی .آماده شید برای اضافه کاری خانم یکتا .
_ولی من نمیتونم…
_نه و نمیتونم نداریم .آقای مرادی فقط خانم یکتا تا شب اضافه کاری وایمیسن.همین که گفتم .
مرادی هم توی لیست اضافه کاری فقط اسم منو نوشت .
مرادی و چندتا از بچه ها رفتن و کم کم کارخونه خالی شد فقط من موندم و روزبه و مش ابراهیم نگهبان کارخونه.
روزبه سمت اتاقش رفت و منم سمت میز خودم .
داشتم پشت سر هم بورد هارو مونتاژ می کردم و زیر لب با صدای خیلی آرم یکی از شعرای شهره رومی خوندم:
گفتم ای یار نازنین شیشه دلم چی میشه
گفت که دیگه خسته شده با سنگ زده به شیشه
حس کردم یه نفر از پشت بغلم کرده.
_منم عکساشو پاره کردم نامه هاشو پاره کردم فکر یه چاره کردم .
صدای روزبه بود .انگاری مست بود .
_دختر چادری کارخونه مونم از این آهنگا بلده ؟
وای از حال روزبه معلوم بود خیلی مسته و بوی الکلش داشت توی بینی ام می پیچید .
_آقا روزبه تورو خدا ولم کن .خواهش میکنم ترو خدا .
_هیش ولت کنم ،من تازه ترو پیدا کردم به این آسونی که ولت نمیکنم دختر چادری .
داشتم توی بغلش تقلامی کردم که شاید بتونم ازش جدا بشم ولی اون بیشتر خوشش میومد و میخندید.
منم با تمام توانم جیغ میزدم و کمک می خواستم .
_تروخدا ولم کن .کمک ،کمک .مش ابراهیم توروخدا یکی کمک کنه.
روزبه جلوی دهنم رو گرفت و منو همراه خودش به پشت کارخونه توی انبار قطعات کشوند و بعد در انبار رو روی هردو مون قفل کرد.
_روزبه ترو خدا ولم کن .از جون من چی میخوای ؟منو بدبختم نکن روزبه .
سریع سمت اومد و مقنعه ام رو از سرم بیرون کشید.یه خورده نگاهم کرد .
_نه خوشکلیا حلما.فکر نمی کردم دختر چادری کارخونه مون آنقدر خوشکل باشه .
بعد یه خورده با موهام ور رفت .منم همش جیغ و داد می زدم .
از صدای جیغ و دادم عصبی شد و توی دهنم زد و یه لحظه طعم گس خون رو تو دهنم حس کردم .
وحشی شد و به سمتم اومد و مانتو سفید رنگ کارخونه رو با ضرب ازتنم درآورده و منم آروم گریه می کردم و کل لبم به سوزش افتاده بود .
زیر لباس کارخونه فقط یه تاپ آستین حلقه ای سفید کهنه داشتم .
دستش رو روی تنم حرکت داد.
_نه خوب مالی هستیا خانومی .توله سگ سک*سی من .
کم کم تاپم رو توی تنم جر داد و به سمتم حمله ور شد و هرچه گریه و التماس می کردم جواب نمی داد .انگار گوش هاش کر شده بود و صدای جیغ و التماسم رو نمی شنید.
_وای صدات خیلی رو مخمه خانومی. یکمی آروم باش بذار کارمو بکنم .
#پارت_8#
با یکی از گوشه های تاپ تیکه و پاره شده ام دهنم و با یک تیکه دیگه اش دست و پاموبست .
بعدش شروع کرد به بوسیدن لبام.منم جیغ توی گلویی میزدم.بعد رفت سراغ گردن و سینه هام.سرش و تو گودی گردنم فرو کرد و صدای جیغ خفه ام بلند شد .هنوز داشتم اشک می ریختم .
کل گردنم و کبود کرد .بعدش دستش سمت سینه هام رفت وبند لباس زیرمو باز کرد .لباس زیرام سفیدوگلدار و نسبتا نو بود .
_ههههه تو ازاین ک*رست گل منگلیا میپوشی عشقم .
چندتا ضربه به بالاتنه ام زد و مشغول گاز گرفتن سینه ام شد آنقدر که سینه ام کبود شد .بعد دستشو سمت شکم تختم سر داد و شکمم رو نوازش کرد و بوسید .بعد دستش سمت شلوارم رفت و شلوارم رو در آورد.
دستش سمت ش*ورتم رفت .
_شو*رتتم که ازاین مامان دوزاست خانومی.
هرچی میگذشت بیشتر داشت از این بشر بدم میومد .مرتیکه پول پرست هوسباز عوضی .
بعد ته ریشش رو به زیردلم کشید و زیردلم رو بوسید و منو بغلش گرفت و لای پامو بازکرد و خودشو تا ته واردم کرد و حس کردم یه مایع لزج و گرم از لای پام خارج میشه و همه جارو خون برداشته بود .
خیلی بی حال شده بودم و اونم نفس کم آورده بود بعد که کارش باهام تموم شد . دهنم ودست و پامو باز کردو کنار گوشم بابی نفسی پچ زد:
_خیلی بهم حال دادی دختر چادری.ازت ممنونم سک*سی خانم .
وای خدایا بدبخت شدم رفت من به خاطر این تن لش دیگه دختر نیستم .وای من جواب مامان و بابا و حنیف و حافظ و چی بدم؟من جواب خدارو چی بدم؟اگه بابا و حنیف و حافظ بفهمن چه بلایی سرم اومده سرمو گوش تا گوش می برن .دیگه بی آبرو شدم رفت من با چه رویی برگردم خونه .
از روزبه متنفر شده بودم .متنفر آنقدر که دلم میخواست درجابگیرم خفش کنم مرتیکه بی ناموس ،هوسباز ،هیز .
دنبال لباسام گشتم لباسام چند کیلومتر اون ورتر از من افتاده بود و خاکی شده بود .
خاک لباسامو تکوندم و پوشیدم .حال راه رفتن نداشتم .اون روزبه عوضیم یه گوشه انبار افتاده بود و انگار مث معتادانئشه شده بود .
لنگ لنگان به طرف در انبار رفتم و خودمو با بدبختی به اتاق رختکن رسوندم .لباسامو با مانتو و شلوارم عوض کردم و چادرم و سرم کردم وبه سمت دستشویی رفتم .خونریزی کرده بودم .تمیز خودمو شستم و بعد سمت روشویی رفتم و دهنم رو شستم .
بعد به سمت اتاقک نگهبانی رفتم.
_مش ابراهیم.مش ابراهیم.
_بله چیه دختر.
_یه آژانس برام میگیرید .
_باشه دخترم .
چند دقیقه ای منتظر موندم تا مش ابراهیم آژانس گرفت .
_آژانس گرفتم دخترم تا یه نیم ساعت دیگه میرسه .
_دست شما درد نکنه مشتی .
_خواهش می کنم.
نیم ساعت منتظر آژانس موندم .بعد آژانس اومد یک تاکسی زرد بود .سوار شدم و آدرس خونه مون رو دادم .خیلی طول نکشید که به خونه رسیدم بی رمق جواب سلام مامان و بابا و حنیف و حافظ رو دادم و یک لباس یقه بسته بلند و یه مشت لباس دیگه برداشتم و خودمو توی حموم انداختم و تا می تونستم هق زدم و به بخت بدم لعنت فرستادم .
لیف و محکم روی بدنم میکشیدم که شاید رد دستای اون کثافط از روی تنم پاک بشه و آنقدر خودمو شستم که پوست بدنم کنده شد.
بعد که از حموم بیرون رفتم.لباسامو پوشیدم و سراغ سبد داروهای آشپزخونه رفتم وتوش دنبال مسکن گشتم و بعد مسکن که پیدا کردم، دوتا مسکن برداشتم و خوردم .
کم کم مسکن ها اثر کرد و سرم سنگین شد و به خواب رفتم .
عکس ارسال نکنید
بله چشم ادمین عزیز.
سلام عزیزم وقت بخیر
وای بیچاره دختره انشالله این روزبه بعد مثله سگ دنبالش موس موس کنه بیشعور خرفهم دلم خون شد براش
مرسی عزیزم.آره توی ادامه رمان میفهمیم چه بلایی سر روزبه مغرورو زن ستیز میاد😂.رمان رو دنبال کن عشقم .
مرسی خانومی 😍🌹❤️.
امید وارم .بله حتما
خواهش میکنم 🥰😘
رمان از مذهبی بودن خارج شد😂
😂
نه بابا خواهر این تازه اولشه😂🤣.
رمان مذهبی و عاشقانه است هنوز که خبری نیست نرگسی 😂🤣
سلام ماه بانو خانم خیلی دوست داشتنی و خوشگل بود نگارشتون عزیزم
مرسی عزیزم .چشات خوشکل میبینه عزیزم😍❤️🌹 ممنونم از اینکه دنبال میکنی ☺️🌸🍃