نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان سیب سرخ حوا

رمان سیب سرخ حوا «پارت 5»

4.2
(46)

#پارت_12#
چشام رو باز کردم .بوی الکل ضد عفونی می آمد .خوب که پلک زدم فضایی شبیه بیمارستان را دیدم.روی یک تخت خوابیده بودم و سرم در دستم بود و تمام تنم تیر می کشید.
_خدا لعنتت کنه دختره هرزه .بگو چه غلطی کردی پتیاره .بگو چه غلطی کردی ؟
صدای داد مامان بود و پرستارها جلوی اون رو گرفته بودند.
بابا و حافظ و حنیف هم بالای سرم ایستاده بودند و با خشم به من نگاه می کردند .
_تو بگو چه گوهی خوردی حرومزاده؟واسه کی لنگاتو هوا کردی بی آبرو که نتیجه اش شده این تخم حروم ؟حرف بزن حلما.
حنیف داشت سرم داد می زد و می خواست بهم حمله کنه که یکی از پرستارهای مرد جلوش رو گرفت.
چی ؟چی می گفتن؟از حرفاشون سردر نمی آوردم .فقط آروم و بی صدا اشک می ریختم.شاهین و مادرش هم کمی اون طرف ازتختم ایستاده بودند و به من با خشم و نفرت نگاه می کردند.
رنگ نگاه شون یه جوری بود.یه جوری نگاهم می کردن که انگار من هرزه ام .
_اینجا چه خبره ؟بیمارستان رو گذاشتید روی سرتون .همه تون از اتاق بیرون .همین که گفتم همه تون بیرون .
خانم دکتر همه رو از اتاق بیرون کرد.خانم دکتر جوان و مهربون بود .
_خوبی عزیزم .بهتری؟
_اینجا کجاست؟من چقدر بیهوش بودم؟
_اینجا بیمارستانه خانومی.سه روزه که بیهوشی .من میگم یه آرامبخش بهت بزنن مامان خانم .استرس واسه خودت و کوچولوت بده.
یعنی چی ؟سردر نمی آوردم .با گیجی لب زدم:منظورتونو نمیفهمم خانم دکتر .
_وای عزیزم شما حامله اید.مبارک باشه .
انگار دنیا رو سرم آوارشد.از چیزی که می ترسیدم سرم اومد .
ای لعنت بهت روزبه .من از اون شب نحس یه یادگاری تلخ داشتم .من باید این بچه رو بندازم .من دوست ندارم بچه روزبه توی شکمم باشه .این بچه حرومزاده است .توی این دنیای خراب شده برای خودم جایی نیست که واسه یه بچه اونم یه بچه حرومزاده جا باشه .
_چیه مامان خانم چرا اشک میریزی؟ناراحتی از اینکه مامان شدی؟
ناراحت ؟من ناراحت بودم، خیلی ام ناراحت بودم.همیشه آرزو داشتم مادر بشم ولی نه اینجوری .
از یه طرفی دلم نمیومد سقطش کنم و دست و دلم به کشتنش نمی رفت .سقط کردن یه بچه که گناهه.ولی خدایا من مجبورم چاره ای ندارم .
_خانم دکتر.آرامبخش نمی‌خوام .میشه منو مرخص کنید .می‌خوام برم .
_نمیشه عزیزم .تو باید تحت مراقبت باشی .بدنت خیلی ضعیف شده .
_میشه من برم تورو خدا .
سریع سرم رو از دستم کندم و از روی تخت بلند شدم.
_کجا ؟چیکار میکنی ؟چرا سرمتو می کنی؟پرستار.
که ناگهان سرم گیج رفت و دوباره بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم.
*روزبه
دو روز بود که حال و حوصله هیچکس رو نداشتم. دوشب پشت سرهم همش کابوس میبینم .توی کابوسم صدایی به جز جیغ و ناله های یه دختر نمیومد.قیافه این دختر آشنا بود و قبلاً دیده بودمش اما یادم نمیاد این دختر کی بود.
همینجور گوشه تختم نشستم و زل زدم به دیوار.هرچی فکر می کنم یادم نمیاد دختری که توی کابوسم دیدم کیه؟
یه صدای تقه به در میخوره.
مامان وارد اتاقم میشه.
_روزبه پسرم .خوبی مامان؟
_خوبم .
#پارت_13#
_آخه نعره زدی از خواب پریدی.چیزی نیست مامان خواب بد دیدی.میخوای قرص آرامبخش بیارم بخوری بخوابی.نمیخواد فردا صبح بری کارخونه.بابات هست.
_نه مامان حالم خوبه .قرص نمی‌خوام .فردا میرم کارخونه .شما برو بخواب نگران منم نباش.
_باشه پسرم .
به زور مامان رو راضی کردم و گرفتم خوابیدم .
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم.ساعت ۷صبح بود .
از توی رگال لباس هام یک دست کت و شلوار نسکافه ای بیرون کشیدم با یک کراوات کرمی با راه راه نسکافه ای.لباسمو پوشیدم هیچ میلی به خوردن صبحانه نداشتم .
مامان و بابا سر میزی که ملیحه خانم خدمتکار خونه چیده بود داشتن صبحونه میخوردن.
_روزبه مامان کجا؟بیا صبحونه ات رو بخور.
_میل ندارم مامان .
_چیو میل ندارم بیا بخور ببینم .
_کار دارم مامان خداحافظ.
_ملیحه خانم برو این لقمه کره و مربا رو بده روزبه .میبینی آقا بچه ام از خواب و خوراک افتاده.این روزا اصلا حالش خوب نیست.
_چی بگم مینوخانم. من که سر از کار این پسر درنمیارم.شما هم انقد لی لی به لالای این پسر نذار خانم خودش خوب میشه .
دیدم یکی تا دم در همراهم اومد.ملیحه خانم بود.
_آقا .آقا .مادرتون برای شما لقمه گرفتن که بخورید یه وقت ضعف نکنید.
وای از دست این مامانم .مجبور شدم لقمه رو از دست ملیحه خانم بگیرم.
_ممنون .بفرمایید ملیحه خانم .
ملیحه خانم رفت .
منم سمت ماشینم که گوشه حیاط پارک شده بود رفتم .ماشین رو روشن کردم و از در خونه بیرون زدم و به سمت کارخونه حرکت کردم.
ظبط ماشین رو روشن کردم.
#پارت_14#
{♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪
مال منی،بذار نگات کنم تورو،تورو یه عالمه
هرچی صدات کنم توروبازم کمه
با اینکه می‌دونم تهش برام غمه
مال منی،دچارشم،دچارمه نمیدونه
کمش برام یه عالمه نمیدونه
که چرا ازش سوالمه نمیدونه
بی تو نمیشه سر،این روزا نمی‌کشم
من بی تو داغونم ،تو چی حالیت نمیشه بد
اینجوری نمیشه رفت،ولی عمر نمیشه سر
د آخه عشقو نمیشه یهو از ریشه زد
نه نمیشه زد،اگه دلت پیشم آروم نرو
حالا که تو خیابونا پر بارونه نرو
اگه دیدی حالم داغونه نرو،اگه قسمم جون هردوتامونه نرو
رفت یه جای دور، یه جای دور،ولی دیدش آسمون،تو همه جوابی بود
مال منی ،بذار نگات کنم تورو ،تورو یه عالمه
هرچی صدات کنم تورو بازم کمه
با اینکه می‌دونم تهش برام غمه
مال منی،دچارشم ،دچارمه نمیدونه
کمش برام یه عالمه نمیدونه
که چرا ازش سوالمه نمیدونه
«مال منی_معین زد»
♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪}
کم کم مسیر طی شد و به کارخونه رسیدم .تک تک بچه ها سلام کردن و من بی حال فقط با سر جواب سلام شون رو دادم .
رفتم توی اتاقم که با یه صحنه مواجه شدم .
نازلی اومده بود و روی صندلی چرخان پشت میز مدیرعامل لم داده بود.
با عشوه و لوندی گفت:سلام پسر عمه عزیزم.
به زور جواب دادم :سلام.
بعد نزدیکتر رفتم و تو دو قدمی صورتش غریدم :تو اینجا چه غلطی میکنی نازلی؟
با لوندی و یه لبخند مسخره رو لبش.کراواتمو گرفت و باهاش بازی کرد.
_میدونستی وقتی سگ میشی خیلی جذاب تری.
نعره زدم:جواب منو بده تو اینجا چه غلطی میکنی؟
_اومدم عشقمو ببینم .مشکلی داره روزبه جون؟
خیلی از نازلی بدم میومد و تمام حرکتاش رو مخم بود .مامان و دایی قرار گذاشته بودن که من و نازلی باهم ازدواج کنیم و من سه دنگ کارخونه رو به عنوان مهریه به نازلی بدم ولی من هیچ علاقه ای بهش نداشتم و ازش متنفر بودم .
_خب دیدی دیگه .پاشو برو خونه تون که اصلا حوصله تو ندارم .دفعه آخرتم باشه از این کارا میکنی و پا میشی میای کار خونه.
نازلی انگار ناراحت شده بود.داشت گریه می کردم و تمام ریمیلش توی صورتش پخش شده بود.
_باشه روزبه خان .شب به عمه مینو میگم که پسرسگش خوب رسم مهمون نوازی رو ازم به عمل آورده و پاچمو گرفته.
عصبانی غریدم :هر گوهی دوست داری برو بخور برام مهم نیست دختر دایی.
#پارت_16#
نازلی با صدای تق و تق کفش پاشنه بلندش که روی اعصابم بود تند تند قدم برداشت و در رو پشت سرش کوبید .
ولی من اصلا برام مهم نبود .دل نگران بودم .حدود دوروز بود که حلما یکتا نیومده بود کارخونه.نمیدونم چرا تازگیا حلما یکتا برام مهم شده بود.همه فکر و ذکرم شده بود این دختر.برام عجیب بود.
وقت ناهار که رسید.زهرا محمدی رو صدا زدم.
_خانم محمدی.
_بله آقای مهندس.
_برام یه کاری می کنید.
_بله .هر امری شما داشته باشید انجام میدم.
به خانم محمدی گفتم:خانم محمدی یه لحظه به خانم شاهی میگید بیان اتاق من .کار مهمی باهاشون دارم.
_بله .چشم.
سریع رفت و خیلی طول نکشید که تقه ای به در خورد .
_میشه بیام داخل.
_بله بفرمایید.
_سلام آقا.با من کاری داشتید.
_بله.شما دوست صمیمی خانم یکتا هستید؟شما خبر دارید خانم یکتا کجاست؟دو روزه که کارخونه نیومدن‌.
_راستش آقای مهندس من دیگه از حلما خبری ندارم ولی از زبون بچه ها شنیدم که حلما استعفا داده .
_استعفا داده ؟
_بله .راستش من تا همین قدر می‌دونم.با اجازه تون.
_خیلی ممنون .
مهشید شاهی رفت .
پس حلما استعفا داده بود.چه دلیلی داشت که استعفا بده ؟اون که به این کار احتیاج داشت.
برام عجیب شده بود این ماجرا .باید خودم یه کاری می کردم.
خودم توی اتاق بایگانی رفتم و پرونده ها رو بیرون کشیدم و دنبال پرونده حلما گشتم .داشتم دنبال آدرس خونه حلما می گشتم که برم ازش علت استعفاشو بپرسم و اگه شد حلما رو برگردونم . پرونده رو پیدا کردم و با دقت خوندم ولی محل آدرس خالی بود.
عه مگه میشه ؟دیگه داشتم نا امید می شدم؟دیگه نمی‌دونستم باید چیکار کنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Setareh Sh

ما را هنر چشم تو عاشق بنمود...❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
وانیا
1 روز قبل

داستان داره جالب میشه… ولی چجوری تو سه روز معلوم شد بارداره 😂

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  وانیا
1 روز قبل

نمی‌دونم والا😂 شاید از غش کردناش و ضعیف شدن بدنش 😐حالا خیلی تو فازش نرو وانیا😂

راحیل
راحیل
1 روز قبل

خیلی عالی تار جونم خیلی خوشگل و تر گل ور گل

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  راحیل
1 روز قبل

مرسی عزیزم 🙏😍❤️
تار😐؟اسم خودم ستاره است😂
ولی به هر حال 😂
ازت ممنونم عزیزم که رمانم رو دنبال می کنی راحیل جون ❤️😍🌹💋🎀

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x