رمان سیب سرخ حوا «پارت14»
*نازلی
به خونه رسیدم و خودم رو خسته روی مبل راحتی اتاقم رها کردم.
گیج و سردرگم بودم و بربخت شوم خود لعنت می فرستادم .
همیشه از کودکی خودم را کنار روزبه تصور کرده بودم.اما با آمدن آن دختر پایین شهری و فقیر تمام رویاهایی که در کنار روزبه بافته بودم به راحتی همه را از دست رفته می دیدم .
روی مبل اتاقم به خواب رفتم.
صبح شده بود و نور آفتاب از لای پرده های اتاق به صورتم تابید و از خواب بیدار شدم .
امروز باید یه سری به گالریم می زدم و سرم شلوغ بود.روبه روی تختم یک تابلو نقاشی بود.یک عکس از کودکی من و روزبه کنارهم .درآن تابلویی که کشیده بودم چقدردراین تابلو لبخندهای مان واقعی و ازته دل بود.
نه کینه ای بود و نه نفرتی.صاف و بی آلایش مثل روزهای خوش دوران کودکی.
ناخودآگاه مثل جنونی ها شدم و تابلوها خورد کردم.
نه دیگه روزبه ای وجود نداره که بهش فکر کنی نازلی؟
یه هرزه به اسم حلما روزبه رو از تو گرفت .دیگه روزبه مال تو نیست.
بی حال به سمت میز آرایشم رفتم و به خودم در آینه نگاهی کردم.
موهایی که به تازگی بلوند کرده بودم.چشم های عسلی متوسط وپوست سفید و موهایی لخت به رنگ بلوند و صورتی لاغر و کشیده و ابروهایی پرپشت و خوش حالت به رنگ قهوه ای روشن و چال گونه و بینی متوسط نچرال و لب های گوشتی و خوش فرم صورتی و قدم متوسط رو به بلند و باریک و لاغر اندام بودم و اندامم سک*سی بود. کلا از عمل و آرایش زیاد متنفر بودم.
تمام زیبایی ام را از مامان خدابیامرز به ارث برده بودم.
من مادرم رو هیچوقت ندیده بودم.موقع زایمان فوت کرده بود .اما همه میگفتن خیلی شبیه مامانمم و انگار کپی برابر اصل مامانمم.
کاش توی این لحظات سخت کنارم بودی مامان.
با نشاندن آرایش ملیح و ملایمی بر صورتم،موهامو ساده بستم وفرق وسط باز کردم.سریع از توی رگال مانتو هام یک مانتو بلند جلوباز چاک دار مشکی برداشتم.
از توی کمد یک تاپ دو بنده آبی آسمونی و یک ساپورت تنگ مشکی و یک شال پلیسه ای آبی آسمونی برداشتم و پوشیدم وکیف دستی بند دار مشکی چرمم رو برداشتم .
به سمت سالن رفتم .بابا توی آشپزخونه مشغول صبحانه خوردن بود.
به سمت در سالن رفتم.
_نازلی بابا،صبحونه نمیخوری دخترم؟
بی حوصله گفتم:میل ندارم بابا جون .
در رو باز کردم و به سمت کروک آلبالویی رنگم رفتم .
سوار ماشین شدم به سمت گالری نقاشیم که توی تهران پارس بود به راه افتادم.
{🎵🎶🎵🎶🎵🎶🎵🎶🎵🎶🎼🎶🎵🎶🎵🎼🎵🎶
میشکنه سکوت اتاقو تیک تیک ساعت
ببین که دوریت میکنه چیکه چیکه آبم
خاطره هامونو بیار تیکه تیکه یادم
نمیشه که بخوابم/دیگه تلخی بسه
اونقد که دستت دادم شکسته
بیا حالم عوض شه/حل و فصل شه/
هرچی هستش
بهم برس عشقم /بیا بذارخودتو یکم به جا من
هی میشم دلتنگ/آخه دوری تو کجای دلم بذارم
کجایی تو امشب /ببین جای تو خالیه چقد کنارم
بهم برس _علیرضا طلیسچی
🎶🎵🎶🎼🎶🎵🎼🎶🎵🎼🎶🎵🎼🎶🎵🎼🎶🎵}
آروم آروم اشک می ریختم.اصلا حالم خوب نبود.بلاخره رسیدم گالریم.قبل از پیاده شدن اشک هامو پاک کردم و پیاده شدم .
اشکان پادو و کارگر گالریم به سمتم اومد.اشکان پسر آروم و سربه زیر و قابل اعتمادی بود و از کارش راضی بودم.
_سلام نازلی خانم خوش اومدید.
_سلام اشکان ممنون.
به سمت دفترم رفتم .
توی دفتر هنری ام نشستم و مشغول فکر کردن شدم.
داشتم نقشه میچیدم .حس نفرت و انتقام بد درونم ریشه گرفته بود و داشت بر افکارم تسلط پیدا می کرد .
من باید یه جوری انتقام خودم رو از اون دختره ی موذی هرزه می گرفتم.
بی معطلی اشکان رو صدا زدم.
_اشکان.اشکان.
_بله خانم.
_اگه یه کاری ازت بخوام میتونی برام انجام بدی؟
_چه کاری خانم؟
_هوم.میخوام آمار یه نفر رو برام دربیاری.میتونی؟
_آمار کی خانم؟چیه نازلی خانم ؟دشمن مشمن پیدا کردی؟
_هی یه چیزی توی همین مایه ها .
_کی هست این دشمنت خانم ؟
_یه دختر هست به اسم حلما یکتا.پایین شهر زندگی میکنه.میخوام آمارشو دربیاری.دختره کیه؟چیه؟کس و کارش کیه؟حتی اطلاعات هفت جد قبلشم میخوام اشکان.ببین قبلاً کی عاشقش بوده با کیا سَروسِر داشته.خلاصه که همه چیزش رو ،روی دایره ریخته میخوام اشکان.
_همین؟خیالت راحت خانم سه سوته جیک و پوکش رو میذارم کف دستت خانم.
_خوبه .الان برو سراغ ماموریتی که الان بهت دادم اشکان.
_به روی چشم خانم.
اشکان از اتاقم بیرون رفت و منم کمی از قهوه سرد شدم نوشیدم.
کمی هم از کیک شکلاتی کنار قهوه ام خوردم.
کارت ساخته است حلما خانم یکتا.
تو در مقابل نازلی عضدی دختر میثم عضدی که نمیتونی مقاومت کنی دختره پاپتی پایین شهری.
امروز سری به سالن تابلوها زدم.
امروز خیلی گالریم مشتری نداشت و خلوت بود.
برای همین گالری رو دست منشی ام خانم رئوفی سپردم و به سمت خونه مجردی ام که لواسان بود رفتم.
به بابا پیام دادم:
_سلام بابا.میرم لواسان .چندروز خونه نمیام .نگرانم نباشید.
بعد از حدود سه ساعت اونم بعداز گیرکردن توی ترافیک های سرسام آور تهران به خونه مجردی ام توی لواسون رسیدم .
ماشینم رو گوشه حیاط پارک کردم و وارد سالن خونه ام شدم.
به سمت اتاقم که طبقه بالا بود رفتم .اینجا یه خورده وسایل و لباس داشتم.
رفتم و لباس بیرونم رو با یک تاپ و شلوارک قرمز دخترونه عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم.
منتظر تماس اشکان بودم.
برای خودم پیتزایی درست کردم و با اشتها پیتزامو خوردم.عاشق پیتزای مارگاریتا بودم.هروقت عصبی می شدم اشتهام بیشتر می شد.
ناگهان گوشی ام زنگ خورد اشکان بود.
_الو سلام میشنوم اشکان.
_سلام خانم .بگو چه اطلاعاتی از دختره برات پیدا کردم.یعنی کیف میکنیا.
_خیلی خب بگو ببینم چی ازش پیدا کردی؟
_دختره اسمش حلما یکتاست تویکی از محله های فقیر نشین میشینه.باباش مقنی بوده چاه میکنده.الان تنگی نفس گرفته کار نمیکنه.مادرش خانه داره.دوتا برادر از خودش بزرگتر به اسم حافظ و حنیف داره .یکیش شاگرد نونواست و یکیش شاگرد مغازه الکتریکی …
_خب .
همینجور که حرفای اشکان رو گوش می دادم ظرف های کثیف ناهار رو به آشپز خونه بردم.
_دیگه خانم ،آها اصل ماجرا رو نگفتم.این دختره یه خواستگار داشته کفتربازه پسره. اسمش شاهینه بهش میگن شاهین کفترباز.این دختره هرزه بازی در میاره و شکمش میاد بالا خانوادش طردش میکنن ،پسره هم قراره خواستگاری رو بهم میزنه.
خوبه این پسره شاهین ،میتونست منو به هدفم برسونه .کار انتقامم رو راحت کنه.
_خوبه.آفرین اشکان.میتونی برام یه شماره از این پسره شاهین گیر بیاری بدی بهم؟
_چشم خانم.تمام سعیم رو میکنم.
_خوبه.منتظرتم.
گوشی رو قطع کردم.
آخ حلما ،یه بلایی سرت بیارم که خودت حظ کنی .بعد ریز ریز و نخودی خندیدم.
کم کم پلک هام سنگین شد و روی کاناپه قرمز رنگ سالن به خواب رفتم.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.اشکان بود.
_سلام اشکان.میشنوم.
_سلام خانم.خبر خوب.شماره پسر رو گیر آوردم.بگم یادداشت کنید.
_آره بگو.
_.۹۰۴
_صبرکن اشکان.
دنبال یه قلم خودکار گشتم .که یه مجله مد و زیبایی و اتود کنار میز سالن پیدا کردم.
_الان بگو مینویسم.
شماره شاهین رو گرفتم .
_ازت ممنونم اشکان.خیلی ازت ممنونم.
_خواهش میکنم خانم.وظیفه است.
گوشی رو قطع کردم و شماره ای که اشکان بهم داده بود رو گرفتم.
نازو عشوه ام رو توی صدام ریختم.
داشت بوق میخورد.
بلاخره گوشی رو برداشت.
_الو…
_الو سلام آقا روزتون بخیر.
_شما.
_به زودی باهام آشنا میشیم.البته اگه دعوتم رو بپذیرید.
_خانم قربونت برم اسم و رسمت رو بگو.
_من نازلی عضدی هستم.
_ببخشید اسمتون چی بود…نازبانو…
_نازلی .
_آها همون.خب با من چیکار داری نازبانو؟
_من میخوام باهاتون درباره یه موضوع مهم صحبت کنم.
_چه موضوع مهمی نازخانم؟
_فردا بیاید به آدرسی که میگم .ساعت ۳بعداز ظهر خوبه؟
_خوبه خانومی.
_خداحافظ شما.
_خداحافظ لیدی جون.
گوشی رو قطع کردم.از صداش معلوم بود از اون پسر زبون بازاست.
شام کمی سبزیجات بخارپز کردم و خوردم و بعد به سمت اتاقم رفتم و خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم.ساعت ۱۰صبح بود.امروز رو گالری نمیرم و کارهای گالری رو به اشکان سپردم.
صبحانه نوتلا با نون تست خوردم و کمی هم فیلم ترکی های ماهواره رو تماشا کردم.
ساعت نزدیک ۱بعدازظهر بود که ناهار کمی از سبزیجات بخارپز های دیشب رو خوردم.کم کم به سمت اتاقم رفتم تا خودم رو آماده کنم.
امروز باید جلوی این پسره خیلی تاثیر گذار جلوه می کردم.
سمت کمد رفتم و یک مانتوی عروسکی کوتاه قرمز رنگ بیرون کشیدم.
شلوار پارچه ای سبز تیره رنگی که نه تنگ بود و نه گشاد و یک شال پلیسه سبزتیره برداشتم .کیف و کفش پاشنه بلند مشکی ام رو برداشتم.آرایش نیمه غلیظی کردم و رژ کالباسی زدم و ناخن هام رو لاک قرمزی زدم .موهامو و مدل سوسکی بیرون از شالم انداختم و کمی از عطر زنانه شنل نامبر5به گردنم زدم.آماده شده بودم.نگاهی به خودم توی آینه انداختم و لبخندی زدم. خیلی شیک و خوشکل شده بودم.
به سمت ماشینم رفتم و سوار شدم به سمت کافه رفتم .
بعداز نیم ساعت به کافه رسیدم یک کافه دنج و شیک با دکورخوشکل.
منتظر شاهین موندم بعداز حدود یک ساعت شاهین اومد.
یک پسر قدبلند گندمی پوست و چشم مشکی با دماغی قلمی و ریش پرفسوری که یک کت چهارخونه توسی و مشکی با یک لباس یقه ایستاده سفیدو شلوار مشکی راسته.
قیافش معمولی بود ولی جذاب بود.با ناز گفتم:سلام آقا شاهین بفرمایید بشینید.
شاهین به سمتم اومد.خیره نگام میکرد انگار داشت با نگاهش منو میخورد.
_سلام لیدی جون.قربون قدمات برم. جون شوما خانوما مقدم ترن.
بعد صندلی رو برام جابه جا کرد تا اول من بشینم.
آه آه ههههههه دختره پر فیس و افاااادههههههه شاهین ازون بهتر تیپ زد چقدر غرور داره واویلا از حرف زدنش معلومه پادو ینی چی آخه بدبخت اشکان😂😂😂
هی چی بگم خواهر .نه از بچگی مادر نداشته و مادرش مرده بوده .باباش و عمه مینوش(مادر روزبه)خیلی لی لی به لالای نازلی گذاشتن.اینم لوس و ننراز آب دراومده 😂🤦 شاهین باید خوشکل کنه چون فک کنم میخواد بختشو رو نازلی امتحان کنه😂.
آره اشکان پسر خوبیه و خیلی آقا خواهر😂😍
فدات قلب ❤️
من تو این پارت از اشکان خوبی ندیدم🤣
پاچه خوار اعظمممم
حق داره خب بچه 🥺
از نازلی مث سگ میترسه 😂🤦.
راستش نرگسی 😍 نازلی کاراکتر خاصیه😍چه جوری بگم در واقع موردعلاقه و محبوب زنا نیست بیشتر مورد علاقه مرداست و مردا دوسش دارن😍❤️🌹😘
ما مونثا فقط خودمون قبول داریم🤣
درسته👍 .
بچه ها خبری از راحیل و دلارام نیست چرا؟
دلم براشون تنگ شده🥺.
عزیزی بانو خیلی ممنونم😘😘😘😘
سلام عزیز دلم خوبی شما دلم من برات هم تنگ شده برات مهربونم شرمنده آزمایشگاه هستم و یه سمیناری دارم در گیر همون بودم خودت خوبی گلم خیلی عالی بود دستت طلا مثل همیشه
خوشم میاد شخصیت اصلی رمان مظلوم و آفتابمهتاب ندیده نیست😁 مثل همه نیمه تاریک داره و این پیچیدگی شخصیتی که خلق کردی قابل تحسینه
سعی کن توصیفات ظاهری رو یکجا به خورد مخاطب ندی و کمکم توی روند رمان جا بدی
مثلاً اینکه نگه موهای بلوندی داشتم
توی دیالوگی دوستش بگه این رنگ موی جدید بهت میاد
یا مثلاً ککومکهای ریز روی پوست سفیدش در آفتاب بیشتر نمود پیدا میکرد.
ممنون از نظرشما لیلا خانم😍.
نازلی شخصیت اصلی رمان نیست.حلما شخصیت اصلی رمان هست که اتفاقا صبور و مظلومه ولی پسر ندیده و ندید بدید نیست.
روزبه خوشتیپ و جنتلمنه ولی مغرور و ازخودراضیه.
نازلی یه دختر دلبرو خوشکل و مهربونه ولی مغرور و از دماغ فیل افتاده است.
در واقع من شخصیت نازلی رو شبیه به خودم نوشتم و یه سری ویژگی های اصلی شخصیتم رو در وجود نازلی گذاشتم .
خواستم شخصیت هایی که مینویسم خیلی مثبت یا خیلی منفی نباشن که باورپذیر نباشن.سعی می کنم خیلی رئال بنویسم.چون ما آدما در واقعیت شخصیت مون خنثی و خاکستریه خوب یا بد مطلق نیستیم.به خاطر همین خواستم شخصیت های رمانم رو خنثی و خاکستری طور بنویسم .
با شما نظر شما درباره شخصیت پردازی موافقم لیلا خانم😍چون من اولین رمانمه و قلمم اونقدر قوی نیست که بخوام خیلی بی عیب و نقص رمان بنویسم .چون تازه کار و آماتورم🥺
ممنونم بانو🙏❤️.
سلام بچه ها😍
ببخشید اگه یه خورده دیر پارت گذاشتم 🥺😞
چون هفته قبل مریض بودم و اصلا حالم خوب نبود😷🤕🤒🤧.
خدا رو شکر الان حالم بهتره و این هفته براتون جبران می کنم 😍❤️.
مرسی از همراهی تون دوستان گرامی🙏❤️.
طبیعیه من از نازلی خوشم اومد؟ 🤣
واقعا از نازلی خوشت اومده 😐؟
چون من نازلی رو شبیه شخصیت خودم نوشتم وانیا جون 😍 😂😉.
بهت پیشنهاد میدم آرکی تایپ های زنانه و مردانه یونانی رو بخونی.میفهمی شخصیت نازلی و حلما و بقیه کاراکتر ها رواز چه جوری خلق کردم ژیگر😍❤️🌹😘😂.
جنم و اعتماد به نفسش رو دوست داشتم
داره فعل خواستن رو صرف میکنه 😂
نازلی آفرودیته؟ حلما چیه؟
پشمانم 🍂🍂😶🌫️😶🌫️
نازلی رو درست گفتی آفرودیته ولی آتنا و هراهم داره مثل شخصیت فرزانه توی سریال دلدادگان و من نازلی رو با الهام از شخصیت خودم و فرزانه توی سریال دلدادگان نوشتم😍😂🤭.حلما پرسفونه.من حلما رو از شخصیت دوست صمیمی ام و شخصیت مرضیه توی سریال دلدادگان الهام گرفتم🩷🌸🤩.روزبه زئوسه ولی شاهین زئوس و هرمسه شخصیت شاهینم از شخصیت نادر توی سریال دلدادگان الهام گرفتم ولی با یه سری تغییرات 😍❤️😂. نازلی چون از بچگی تک فرزند بوده و تنها بوده همیشه سعی کرده قوی باشه بیچاره 🥺🙁😮💨.اگه فهمیدی مال خودم چیه 😂🤭؟
نه والا قاطی کردم خودت بگو چیه 😂
نمیگم مال خودمو بذار مث یه راز بمونه پس 😂😎
حالا بگی هم من نمیفهمم 🤣
در کل نازلی کاراکتر شرور دارای پتانسیله. میشه باهاش خیلی کارها کرد و داستان رو هیجان انگیز کرد از این جهت خوشم اومد ازش
حلما زیاد بی زبونه به خدا حرصم میگیره از آدم اینطوری 😂
من خودمم حلما و نازلی رو دوست دارم ولی نوع دوست داشتنم برای هردوشون یه جور دیگه است 😍❤️🤣
مگه نگفتی نازلی آفرودیته خواهر؟وقتی از رو شخصیت خودم نوشتم .یعنی خودمم همون شخصیت رو دارم دیگه وانیا جون 😍🤦.حلما پرسفون هست .این بی زبونی و سادگی و معصوم بودنش بی دلیل نیست 🥺.
خودمم نازلی رو خیلی دوست دارم خیلی از ویژگی هاش مث خودم عشوه ای بودن و مغروری و هنرمندی و کینه ای و انتقام جو بودن و خوشکلی اش مث خودمه 😍❤️🤣😂
حلما رو راست میگی خیلی بی زبونه و بدبخته بعضی جاها خودمم از دستش قشنگ حرص میخورم 😂🤦.
راحیل ،دلارام کجایید دخترا😐؟
بیاید براتون پارت جدید گذاشتم
یه شخصیت جدیدم به داستان اضافه کردم 😐.
سلام عرض شد بانو خوبی خوشی عزیزم💖 😘
کامنتاتون رو خوندم اون بالا هم از دلتنگی گفتی قربونت برم عزیزکم خیلی ماهی منم دلم برا شما تنگ بود ولی بخاطر یه دلایلی نبودم شرمنده ازاین پس اگه خدا بخواد هستم همیشه 💋ممنونم از شما بخاطر پارت جدید خوشحالم کردی همیشه موفق سربلند باشی آرزوی بهترینارو دارم برات مهربونم
سلام عزیزم😍🌹
از این به بعد پیشم باش تلوخدا 🥺
چون یه شخصیت جدید اضافه کردم و قراره اتفاق های زیادی پیش بیاد داخل داستان 🙂☺️🌸🩷
مرسی عزیزم 😍❤️.
هستم عزیزم 🥰😘
بی صبرانه منتظرم😍
خواهش میکنم 💞
فدات عزیز دلم، دل من هم بخدا یه ریزه شده بود ایشالله وجودت سلامت باشه و زندگیت مثل قند باشه جون دلم خوندم با عشق بهت ستاره دادم با آخر حمایتت می کنم مهربانو جونم
و منی که از آدمایی با شخصیت نازلی متنفرمممم😒
دقیقا عینشو تو واقعیت دیدم و واقعا غیر قابل تحملن
لوس و ننر و از بالای بینی نگاه کنای مزخرفففف🤦🏿♀️
همچنین پولدارِ بی غم!
بیچاره نازلی🥺🙁.
خب بهت حق میدم ساحلی 😍 بدبخت دخترمون خاصه فِوِریت زنا نیست فِوِریت مرداست😂🤦.
شخصیت اش مث کنه ولی من پولدار نیستم .
منم یه نمونه واقعیش رو سراغ دارم ساحل .
خواستم این شخصیت رو خیلی طبیعی و رئال بنویسم.
ممنونم ازت ساحل گلی😍❤️🌹.
یکی می شناسم حالا کپی کپی که نه ولی خیلی شبیه نازلیته
ببین ستاره یعنی آدم دلش می خواد بزنه از وسط نصفش کنه انقدر رو مخه🤦🏿♀️
آخی عزیزم
حق داری منم یکی رو میشناسم همینجوریه که من چشم دیدنشو ندارم😂👊😏.
ممنون ساحلی 😍❤️
این کاراکتر جدید من هنوزنیومده چه جنجالی به راه انداخته ها 😂🤣
اگه میدونستم این نازلی آنقدر جنجالیه و خاطرخواه داره زودتر پارت میذاشتم😂😂😂🤣🤣🤣.
سلام
نویسنده عزیز لطفا پست های الکی ارسال نکنید درصورت تکرار اکانتتون بن خواهد شد
بله .چشم ادمین گرامی.
ستاره خانوم امشب پارت جدید نمیدی
چرا امشب پارت جدید میدم آقا امیر.
پارت رو الان فرستادم.امیدوارم ادمین تایید کنه 🥺.