رمان شقیقههای خونین پارت ۲
«امیدم به اون بالایی هست»
___دوستان قسمت اولیهی این رمان به صورت سوم شخص نوشته شده و مابقی رمان از زبان اول شخص نوشته شده است. به امید لذت بردن شما___
«سوم شخص»
با ترس و لرز در حالی که جز صدای جغد و جیرجیر روی اعصاب جیرجیرکها صدایی به گوش نمیرسید، با شتاب دست دلارام را کشید و زمزمه کرد:
– عمو از اون طرف رفت. بدو!
به خیال خودش درختهای آسمان خراش و به سر فلک کشیده را نشان کرده بود تا اگر گم شدند و چند جنازهی سر به نیست شده به چشمشان خورد، راه رفته را برگردند؛ اما در آن سیاهی شب که جز نور مهتاب پرتویی به چشم نمیخورد، تنها دستهای یکدیگر را گرفته و با شتاب میدویدند. نفسنفس زدنهایش برایش مهم نبود و درد جانفرسای زانوان ضرب دیدهاش قلب ناتوانش را خراش نمیداد. تنها دلش میخواست از مرز رد شود و با تنها عزیزان به جا ماندهاش نیمچه زندگیاش را سامان دهد.
به سرعت در حالی که دستهایشان از هم جدا نمیشد، شتابان از این سو به آن سو میدویدند و به دنبال نشانی از عمویشان، درختهای قطور و بلند را رد میکردند. با ترس و دلهره، بدون رد و بدل شدن حتی یک کلمه باهم قدم برمیداشتند که ناگهان با شنیدن صدای عجزآوری از چند قدمیشان، هر دو خشکشان زد:
– کُـ…کمکم کنین.
هر دو ایستادند و با تردید به صاحب صدا خیره شدند اما هیچ چیز در آن شب تیره به وضوح دیده نمیشد. زیر لب زمزمه کرد:
– تو هم شنیدی؟
دلارام به آرامی زیر گوشش گفت:
– یکی اینجاست.
اخم کرد و با چشمان ریز شده اطراف را پایید و بیدرنگ گفت:
– بیخیال بیا بریم. تا همین الآنش هم دیر شده؛ اگه دنبال عمو راه نیوفتیم دیگه شانسی برای زنده موندن نداریم.
دست دلارام را کشید که باز هم صدا متوقفشان کرد:
– خواهش میکنم کمکم کنین! دارم میمیرم… .
صدایی پر عجز از یک زن بلند شد و هر دویشان را ترساند. دلارام بیگدار زمزمه کرد:
– بیا بریم جلو ببینیم کیه. شاید بتونیم کمکش کنیم.
با شنیدن این حرف از سوی دلارام، سریع دستش را کشید و آرام تشر زد:
– دیوونه شدی؟! اگه آلوده باشه چی؟ این همه راه نیومدیم که بهخاطر یه نفر بیخیال همه چی بشیم. بدو بریم!
دستش را کشید اما دلارام محکمتر دستش را رها کرد و در حالی که نالههای پر درد زن از چند قدمیشان قلبش را به رنج میآورد، زمزمه کرد:
– نمیتونم همینطوری ولش کنم؛ داره زجر میکشه! من یه پرستارم یادت رفته؟
پوزخندی زد و زمزمه کرد:
– دلارام تو یه دیوونهای!
دلارام دو دستش را گرفت و به آرامی گفت:
– سریع کمکش میکنیم و بعد میریم. اینجا خیلی دورتر از مراغه هست؛ امکان نداره کسی آلوده باشه و بتونه تا اینجا دووم بیاره.
بدتر تشر زد:
– زده به سرت؟! گیریم و آلوده باشه…میخوای جون خودت رو به خطر بندازی؟
– التماستون میکنم کمکم کنین!
صدای شیونگونهی زن آه از نهاد دلارام بلند کرد. با بغض خطاب به اهورا گفت:
– اهورا…سریع کمکش میکنیم و میریم. من اگه این زن رو ول کنم و خودم زنده برگردم، عذاب وجدان دامن گیرم میشه.
اهورا دیگر از سر و کله زدن با دلارام همیشه لجباز خسته شده بود. صدای قدمهای دلارام را که شنید، فهمید کار خودش را کرده. همیشه و در هر حال به فکر دیگران بود و همین روی اعصاب اهورا بدجور رژه میرفت! نگاهش را چرخاند تا ردی از دلارام یا آن زن ببیند اما چشم، چشم را نمیدید.
کلافه قدمی به جلو برداشت و صدای دلارام را شنید که با محبت با بیمار غریبه سخن میگفت:
– چه اتفاقی برات افتاده؟ آلوده شدی؟
زن درحالی که میگریست و اهورا را کلافهتر میکرد، با دلارام حرف زد:
– هشت ماهه یه دختر طفل معصوم باردارم…میدونستم همین روزها حالم بد میشه…تو رو به خدا تو رو به امام حسین کمکم کنین! نمیخوام جیگر گوشهم بمیره.
سپس شروع به گریستن کرد و سکوت حاکم بر جنگل را شکست. اهورا آب دهانش را فرو برد و بر درخت سمت راستش تکیه کرد؛ بیحرف داشت به صداهای رد و بدل شده بین آن زن و دلارام گوش میسپرد که زن با عجز ادامه داد:
– به خدا که هیچیم نبود تا وقتی این مرض افتاد به جون همه. شوهرم مرد، برادرم مرد، پدرم مرد به خداوندی خدا قسم که اگه مادر این دو تا بچهی بیزبون نبودم، میرفتم تو دل مردم این مرض رو بگیرم و بیوفتم بمیرم. قسم خدا میخورم دختر!
و باز هم گریست. جوری هقهق میکرد که دردهای اهورا نیز لحظهلحظه برایش تداعی میشد و جان تازه میکرد. نفسش را فرو برد و خطاب به دلارام گفت:
– قراره چی کار کنی؟
با صدای زیپی که آمد، مطلع شد که دلارام از کیفش کمک گرفته و میخواهد دست به کار شود. دیوانه بود دیگر! دیوانهی مردمش و دلسوز شیرزنها. مثل همیشه که طبیب پدر و مادرش بود، برای ملتش طبابت میکرد و این مورد نیز در تضاد با موارد دیگر نبود. دلارام لب گشود و گفت:
– نمیدونم! شاید مجبور بشم کمکش کنم هشت ماهه زایمان کنه ولی خب…خیلی برای مادر خطرناکه.
زن بیگدار گفت:
– جون من مهم نیست! بچه رو سالم به دنیا بیار بِدِش دست ماهور خودش براش مادر میشه.
دلارام سعی میکرد با مهربانی و سؤالهای مختلف حواس زن را از حال بد خودش و بچهی درون شکمش پرت کند:
– ماهور؟ کیت هست این ماهور خانوم؟
زن در حالی که میگریست، با عشقی مادرانه و شادیای که در صدایش موج میزد جواب داد:
– دختر یکی یه دونمه. مرواریدمه! چهرهش عِینِهو پدر خدابیامرزشه. سنی هم نداره طفلک؛ ده سالشه و اسیر غربت و نداری این طرف و اون طرف میپلکونمش. خدا دستمون رو گرفت وقتی فهمیدم حاج رضا قراره از مرز ردمون کنه. میخوام ببرمش ترکیه بزرگش کنم. شاید مجبور شم گدایی کنم اون اَوَ…وای!
جیغی بلند کشید و نفسش رفت. دست از تکهتکه حرف زدن برداشت و نالههای پر دردش امتداد یافت. اهورا با اخم به صداها گوش میداد و استرس رد شدن از مرز و از سمتی هم استرس جان این زن بیچاره، دردی روی دلش نهاد. چند لحظه بعد، دلارام با دلهره گفت:
– خونریزی داری! شکمت خونریزی کرده! چرا نگفته بودی این رو؟ احتمالاً بچهت مرده خانوم!
زن «هِین» بلندی کشید و گفت:
– نه نه نه! خواهش ازت میکنم کمکم کن! بچهم باید زنده به دنیا بیاد! یادگار شوهرم باید زنده پا به دنیا بذاره! دختر جون…تو رو جون مادرت کمکم کن!
اهورا دیگر دست از سکوت برداشت و با خشم جلو رفت. تشر زد:
– بلند شو بریم! ممکنه این زن آلوده باشه و تو رو هم آلوده کنه. بلند شو! مگه نگفتی خونریزی میکنه؟!
دلارام با بهت زمزمه کرد:
– اگه آلوده باشه تا الآن آلوده شدم…چون… .
ته دل اهورا خالی شد و با ترس زمزمه کرد:
– چی میگی دلارام؟! مگه…مگه دستهات خونیه؟ آره؟ خونش رو لمس کردی؟!
دلارام با بغض جواب داد:
– اهورا…دست زدم به خونش…دست… .
اهورا دیگر طاقت نیاورد؛ بدون توجه به حال بد آن زن بیچاره نعره زد:
– گروه خونیت چیه خانوم؟! به چه جرعتی تونستی این کار رو بکنی؟ چرا نگفتی خونریزی داری؟! میخواستی ما هم آلوده بشیم؟ آره؟!
زن زمزمه کرد:
– مَـ…من بچهمو میخوام! بچهم… .
چون دیوانهها زمزمهوار بچهی مردهاش را فرا میخواند بیدریغ از اینکه با دلارام چه کرده بود!
قلمت خیلی قشنگه ❤
میشه تند تند پارت بدی؟
مرسی عزیزم
چشم گلی این روزا یکم سرم شلوغه ولی سعی میکنم سریع پارت بذارم.
خیلی قشنگههه🥹
قربونت برم انشالله تا اخرش همراهم باشی♥️
شک نکن عزیزم رمانت خیلی قشنگههه🥹❤
موفق باشی
🥺♥️
داستان قشنگیه عزیزم موفق باشی👌🏻👏🏻
حدس میزنم بچه به دنیا میاد و زنه میمیره اونوقت اهورا و دلارام سرپرستی دو تا دختراشو به عهده میگیرن
ولی یه سوال برام پیش اومد این چه بیماریه که تو رمان بهش اشاره کردی !
سلام عزیزم
این بیماری وجود خارجی نداره.