نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان عطر تلخ

رمان *عطر تلخ* پارت 9

4.6
(33)

سوار ماشین شدیم و به سمت ویلاشون حرکت کردیم

_پس پزشکی
+اوهوم
_از اولم بهت نمیومد که عکاس باشی
+که چی، مثلا دکتر بودن بیشتر بهم میاد؟
_آره
+تو چی تخصص داری؟
_اوهوم
+چی؟
_مغز و اعصاب
+اوه ،واسه همون انقدر رو مخی، راستی از کی تا حالا دکترای مغز و اعصاب شرکت میزنن؟!! آخه قبلنا مطب یا ته ته اش کلینیک میزدن
_اول تو بگو از کی تا حالا عکاسا دکتر میشن؟
+بهتره بگی دکترا عکاس میشن
خب همینقدر بدون که من یه مشکلی برام پیش اومد که دیگه نخواستم پزشکی ادامه بدم و برای اینکه بیکار نمونم رفتم سراغ عکاسی
_منم شرکتو به واسطه شراکت با رفیقم دارم

+اوه چقدر واضح توضیح دادی من فک کردم اَجی مَجی کردی شرکت به وجود اومد😁

_زیاد حرف میزنی

* بالخره رسیدیم ویلا
رفتیم داخل همه دورمیز شلم نشسته بودن و داشتن پیش غذا میخوردن

سلام و احوال پرسی کردم لباسای خونیمونو که دیدن همشون وحشت کردن
ولی فکنم الیکا یه چیزایی بهشون گفته بو که دیگه سوال پیچمون نکردن البته منو
چون کسی جرعت نداشت آرمانو سوال پیچ کنه
الیکا اتاقمو نشون داد و سریع رفتم دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم
بدنم خیلی خیلی خسته بود افتاده بودم رو تختو نمیتونستم تکون بخورم سرمم به شدت درد میکرد و خیلیم سردم بود رفتم زیر پتو و لحاف کشیدم رو سرم
صدای الیکا رو شنیدم که در زد و اومد داخل سریع از زیر لحاف اومدم بیرون
/بیا شام خانم دکتر
+ممنونم عزیزم من خیلی خستم و اصلا میل ندارم فقط میخوام بخوابم از طرف من عذر خواهی کن
/باشه ولی فردا باید مفصل برام تعریف کنی کل اون روزایی که با آرمان تنها بودی از عروسی آرش تا زایمان تو تصادفو 😄

+باشه باشه😂
آرمان:
الیکا از اتاق صحرا اومد بیرون
منم لباسامو عوض کردم و رفتم سر میز شام

/صحرا عذر خواهی کردو گفت گشنش نیست
خستس میخواد استراحت کنه

عجیبه ،اونکه از بیمارستان تا اینجا داشت غر میزد میگفت گشنمه
بیخیالی گفتمو برای خودم غذا کشیدم

یکمی ام پیش بقیه نشستم و ماجرا رو براشون تعریف کردم

رفتم تو اتاقمو یکمی نوشیدنی خوردم
امروز روز خیلی سختی بود اول که تو کارای انتقال شرکت مشکل پیش اومد بعدشم مجبور شدم به این سفر مسخره بیام بعدم تصادفو و زایمان
تازه امروز فهمیدم صحرا دکتره
از اولش باید می‌فهمیدم همون موقع که تو تلفن داشتم از کمیاب ترین آمپول مخصوص بیماران روانی تو تلفن حرف میزدم و اسمشو فراموش کرده بودم و صحرا از کنارم رد شدو اسمشو گفت
دختر فوقالعاده باهوشیه اصلا ازش بعید نبود
حتی الیکام یبار گفت ما تودانشگاه باهم آشنا شدیم
ولی اینکه نیومد شام بخوره حسابی فکرمو مشغول کرده بود
آخه وقتی گشنش میشه مثل بچه ها بی‌تابی میکنه از بیمارستان تا ویلا ام همش میگفت وای قندم افتاده وای فشارم افتاده
اتاقی که بهش داده بودن تا بمونه اتاق کناری من بود
رفتم در اتاقشو زدم ولی جوابی نداد
درو باز کردم و رفتم داخل
دیدم کامل رفته زیر پتو و انگار داشت می‌لرزید
پتو رو یکم کنار زدم فکنم خواب بود عرق کرده بود و داشت می‌لرزید دست گذاشتم رو پیشونیش مثل آتیش میموند داغ داغ
این دختر چقدر مغروره انقدر تب و لرز کرده اونوقت حتی به الیکام نگفت که یه دارویی چیزی بهش بده
تو اون هوای سرد و خیس بارون بود معلوم بود مریض میشه

_صحرا صحرا
+هومممم
_تب داری بلند شو باید پاشویه کنی تا من برم دارو بگیرم
+نه سردمه میخوام همینجا زیر پتو بمونم بزو کنار
_دختر بلند شو
+پتو رو بدههههه آخه به تو چه من مریضم
تو برو به گل همیشه بهارت برس
_ببین چقدر تب داری که شروع کردی به هزیون گفتن بلند شو ببینم بلند شو
+گفتم نمیخوام برو بیرون از اتاق
_حالا که نمیای خودم میبرمت
*یه دست انداختم زیر زانوهاش یه دستم زیر گردنش و بلندش کردم
تو بقلم داشت می‌لرزید لباش و گونه هاش به شدت سرخ شده بود
اصلا آرایش نمیکرد فقط تو عروسی آرش دیدم یکم آرایش کرد
ولی الان خیلی خوشگل شده بود یه دختر آرم در عین حال وحشی
بردمش تو اتاق خودم تو حمام اتاق خودش حمام نداشت
گذاشتمش تو وان و آب ولرمو باز کردم
خیلی بی حال بود اصلا نمیتونست درست واکنش نشون بده
آبوکه ریختم رو سرش ناخودآگاه اشکاش سرازیر شد
فکنم خیلی درد داشت اون آب ولی انقدر تبش بالا بود و اصلا داروئی ام نداشتیم پس چاره‌ی
دیگه ای نداشتیم
خیلی مظلومانه اشکاش می‌ریخت
فقط اشکش می‌ریخت و دیگه هیچ حالتی از گریه نداشت
معلوم بود خیلی دختر سر سختیه
یکمی تو اون وضعیت موند و لرزه اش بیشتر شد سریع آوردمش بیرون
بهش گفتم سریع لباساتو در بیار که خیسن ولی هیچ حرکتی نشون نداد
زنگ زدم الیکا که بیاد کمکش کنه و گفتم از تو اتاقش واسش لباس بیاره
لرزه اش همینطور داشت شدید تر میشد
بغلش کردم تا الیکا لباساشو بیاره
یه حوله ام انداختم رو موهاش
الیکا اومد داخل و با نگرانی گفت چی شده
_تو سریع لباساشو عوض کن و ماهاشو خشک کن من برم دارو بگیرم بیام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
1 سال قبل

میشه لطفا زود به زود پارت بذارین؟؟یا حجم همین پارت ها رو زیاد کنین؟؟

Hani
Hani
پاسخ به  صحرا صدر
1 سال قبل

سلام خوبی عزیزم لطفا یک روز درمیان حداقل پارت بزار

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x