نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان غم شیرین

رمان غم شیرین پارت 8

4.2
(37)

رمان غم شیرین
پارت 8

از زبان راوی

رضا مانند این چند روز صبح زود از خواب برمیخواست تا دنبال کارهای پدرش برود.

این بار هم مثل همیشه در بد شانسی ترین موقعیت قرار گرفته بودند و جایی که پدرش تصادف کرده بود دوربین مدار بسته ای نبود.
البته یک دوربین بود که وقتی از صاحبش خواهش کرد و ماجرای را برای آن تعریف کرد، ان فروشنده باور نکرد و فیلم دوربین مداربسته را نشان نداد.

باز رضا دعوایی برپا میکنه تا شده با زور به خواستش برسد اما با گلاویز شدن با آن قوی هیکل کمی باد سرش می خوابد و فقط شلوغ بازی میکند.

او کجا و بدن ورزشکاری فروشنده کجا؟
برای رضا عجیب بود که چرا فروشنده فیلم را نشان نمی دهد؟
نکند کاسه ای زیر نیم کاسه س؟
باید متوجه میشد.

از زبان سامیار

چند روز را با بی حالی و عذاب وجدان به سر بردم اما به خود امدم و دیدم باید تکانی به خود دهم و از کارهام عقب موندم، هنوز دو ساختمان داشتم که باید بر سر کارگر ها می موندم و برکارشون نطارت میکردم
بعد از بحث من با امیر سام دیگر به خانه ام نیامد و فقط چند باری زنگ زد که هر بار با صدای بی حوصله ی من روبه رو میشد.

داشتم برای رفتن به پروژه اماده میشدم، که در ورودی باز شد.
امیرسام مثل همیشه مانند خروس بی محل اول صبحی پیداش شده بود.

ــــ سلام بر برج زهرمارم
ــــ حوصله ندارم ساکت شو
ـــــ بابا این قدر تشریفات و خوشامد گویی نیاز نبود توروخدا، خجالت کشیدم
بعد با لحن شوخ طبعانه ادامه داد
.ــــ میخوای یکی برات ردیف کنم حالت خوب شه
با عصبانیت بهش نزدیک شدم و گفتم
ـــ تو چرا دهنت رو نمی بندی من از کی تا حالا دنبال این کارا بودم هااااا
ادامه دادم و با عصبانیتی که میدانستم مال احساسات این چند روزم است بدون توجه به حرفم گفتم
ــــ من مثل تو نیستم که یک نفرو بیارم تو زندگیم بعد با کارام اونو ناراحت کنم که خودش بزاره بره و تا اخر پیداش نشه بعد از اینو اون بشنوم ازدواج کرده

بعد از این که حرفایم را زدم تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم،
نباید یادآوری میکردم نباید!
امیر سام در گذشته یک نفر را خیلی دوست داشت و هر دو بهم علاقه مند بودن اما به دلیل یسری رفتارهای امیرسام اون دختره بی خبر ناپدید میشه و بعدا متوجه میشیم که اون ازدواج کرده

با چشمان ناراحت نگاهم کرد و راهش را کشید که به سمت در خروجی رود، من نمیخواستم رفیق چندین ساله ام را ناراحت کنم به همین خاطر قبل از رسیدن او به در
با صدای کلافه و خسته گفتم
ـــ من به یه نفر زدم نمی دونم زنده ست یا مرده
بعد با همان حالت روی مبل نشستم و سرم را به پشت آن تکیه دادم
ــــ چی! چه غلطی کردی؟
ــــ نمی دونم خودمم نمی دونم
ــــ کی بهش زدی؟
ـــــ چند روز پیش
ــــ الان میگی
ــــ این قدر از من سوال نکن حالم داغونه
ــــ باشه باشه اصلا رفتی به اونجایی که زدی،؟
ـــ نه
کمی سکوت کرد و اونم متعجب شده بود و داشت فکر میکرد

ــــ احمق اگر اون خانواده رفته باشند دوربین های اونجا دیده باشن که بدبختی
با یادآوری فیلم دوربین های مداربسته به سرعت بلند شدم
چرا به ذهنم نرسید واییی
باید هر چه سریع تر میرفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ak fard portlash

به عشق شهید رییسی و شهید عجمیان
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سراب
سراب
5 ساعت قبل

خوبه دمتون گرم🙏🏻♥

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x