رمان فرفری پارت81
_حالاکه زیبا پشیمونه وداره ازدواج میکنه انقدر هم تغییر کرده فرشته جان بهتره ماهم یه هدیه بهش بدیم
_درسته موافقم من میرم شکایتم رو پس میگیرم امیدوارم دیگه خودتو تو دردسر نندازی خوشبخت باشین
بعد تز کلی تشکر خداحافظی کردن ورفتن واون روز بیشتر از قبل خوشحال بودیم
الان نشستم روبه روی آینه ی سالن زیبایی ودارم مرور میکنم این روزایی که بهترین بودن
گوشیم زنگ خورد واسم عشق دلم افتاد رو گوشی
جواب دادم
_سلام عزیزم آماده شدی
_سلام الان تموم میشه
_دارم برای شنیدنش لحظه شماری میکنم
وای یادش نرفته باز استرس گرفتم
قرار شد بعد از خودندن خطبه عقد وقتی تنها شدیم بهش اعتراف کنم
_اوم خوبه من باید قطع کنم نیم ساعت دیگه آماده هستم خداحافظ
صدای خنده اش اومد بعد خداحافظی کرد وقطع کرد
وای خدا حالا چیکار کنم چطوری بگم اوووف چقدر سخته یاد لحظه ی اعتراف آرشاویر افتادم
پریشب اومد دنبالم ازم خواست آماده بشم بریم شام بیرون منم چون میدونستم ممکنه ببره رستوران پس یکی از لباسایی که خودش انتخاب کرد رو پوشیدم وآماده شدم وباهم رفتیم بماند که چقدر با چشماش قلب پرت میکرد😍😍
تموم راه دستم رودنده زیر دستش بود رسیدیم به یه رستوران بزرگ وشیک
پیاده شد در رو برام باز کرد دستشو سمتم دراز کرد با خجالت دستش رو گرفتم
پیاده شدم ولی دستمو رها نکرد
رفتیم داخل یه میز کنار پنجره رزرو کرده بود برام صندلی بیرون کشید نشستم وخودش هم روبه روم نشست
بعد از سفارش غذا وخوردن شام نشستیم تا حرف بزنیم که یه دفعه یه دسته گل بزرگ پراز رز قرمز اومد جلوی صورتم
هنگ کردم وبا تأخیر که ناشی از شوک بود دسته گل رو از گارسون گرفتم برگشتم سمت آرشاویر تا مناسبتش رو بپرسم
که دیدم بلند شد اومد کنارم ومقابلم زانو زد وای چیکار میکنه خواستم بلندش کنم که نزاشت وبعد از جیب کتش یه جعبه در آورد
مقابلم بازش کرد که دیدم همون حلقه ای هست که باهم خریدیم
_دوست داشتم از اول اینجوری ازت بخوام که بقیه ی روزای عمرت رو کنار من باشی ولی نشد وکارها جور دیگه پیش رفت اما بازم دیر نیست
فرشته تو برام خیلی با ارزشی من از لحظه ای که دیدمت عاشقت شدم خیلی سعی کردم فراموشت کنم چون من یه بچه داشتم وتو برای مادر شدن سنی نداشتی ولی نشد نتونستم با همه ی اتفاقات الان کنار هم هستیم
فرشته عزیزم من خیلی دوستت دارم ومیخوام کنار تو پیر بشم کنارم میمونی؟
بعد حلقه رو گرفت سمتم اشک تو چشمام حلقه زد فقط با وجود بغضی که داشتم تونستم با سر جواب مثبت بدم حلقه رو انداخت دستم کسایی که تو رستوران بودن شروع به دست زدن کردن
تازه به خودم اومدم وقرمز شدم که آشاویر تک خنده ای کرد وبا بوسیدن پیشونیم دستمو گرفت تا بریم میز رو حساب کرد زدیم بیرون