رمان قَراوُل پارت ۲۴
راحله به مغزش فشار می آورد بلکه رسول نامی بیابد و البرز منتظر نگاهش می کند
– نه …این چند ماه رسول نداشتیم
البرز چپ چپ نگاهش می کند
– راحله … راحلههه
شاخک های مرد تیز می شود … گربه است؟
جسم ظریفش بین چهارچوب پیدا می شود
آشوب با دیدن البرز لحظه ای مکث می کند … هرجا می رفت این لعنتی بود
به خودش می آید و با صدای نازکش زیر لب سلام می کند … البرز سری تکان می دهد و راحله استقبال می کند
– سلااام پرنسس … جانم چیشده؟
ابروهای البرز بالا می رود … پرنسس؟ … دقیق نگاه می کند … پرنسس هم به او می آید اما گربه بیشتر!
باز آن نقاب را به صورتش زده … همان که با هر حرکت صورتش جرینگ جرینگ صدا می دهد
آشوب اما درونش دچار آشوب شده … او اینجا … با راحله چه می خواست؟ … آن هم تنها!
سعی می کند بی توجه باشد
– دارو های دی آشوبو اومدم بگیرم … خودش هاسپیتال شهره نمی تونه بیاد بگیره
– اوکی … بیا تو تا برم بیارم
آشوب داخل می شود و غر می زند
– همتون از این انگلیسیا یاد گرفتین … جای اینکه باهاشون مقابله کنین زبونشونم رواج میدین
راحله می شناسد آشوب را … او روی این نکات ظریف خیلی حساس بود … فرهنگمان … استقلالمان … اینها همه جزو آرمان های آشوب بود
راحله می رود به سراغ دارو ها و آن دو را تنها می گذارد
البرز از جا بلند می شود … دیگر کجا را بگردد که نگشته آخر؟
– کاری نداری گربه؟
آشوب نگاهش می کند … او نمی تواند اینجا تنها با راحله باشد … اصلا چه معنی داشت؟ … روستا یک سری قوانین دارد
نمی داند چرا اما حرص دارد کلامش
– نه می تونین برین خرس!
البرز خنده اش می گیرد … چرا به این دختر که می رسید اخلاقش عوض میشد؟
با انگشت اشاره ضربه ای به آویزهای نقاب آشوب می زند
– هیس … این پرستارِ از ناف لندن اومده می شنوه دیگه حساب نمی بره کسی
خنده می رود بر لب آشوب پدیدار شود که به زور نگهش می دارد … از نظر او هم انگلیسی حرف زدن احمقانه است؟
– آقای مالک من هرچی فکر می کنم کسی به اسم رسول به ذهنم نمیاد همچنان … آشوب بیا داروها
البرز نفسش را با فشار بیرون می دهد
– دنبال کسی به اسم رسول می گردین؟
البرز نگاهی به چشمان آبی دختر می اندازد
– ای بگی نگی
آشوب داروهارا از راحله میگیرد
– خب من یه رسول میشناسم … تازه اومده ده
البرز لحظه ای از حرکت می ایستد تا حرفش را تحلیل کند … آخرش گربه ی مورد علاقه اش از کل این ده به درد بخور تر است
– تو معرکه ای دختر … آدرسی چیزی داری بدی بهم؟
آشوب متعجب از این همه شوق او سر تکان می دهد و هیچ حواسشان به راحله ای که به جو میانشان اصلا حس خوبی ندارد،نیست
– آدرس که نه … ولی چشمی بلدم خونه ای که توشه رو نشون بدم … یه مقداری خارج از دهِه
البرز با شعف نگاهش می کند
– تو واسه این ده زیادی به حضرت عباس … منتظر چی پس … بریم پِی یِش
آشوب از میزان شور و شوق او خودش هم به هیجان می آید … چه خوب که می تواند بعد از آن همه کمکی که در حقش کرد،او هم کاری بکند برای جبران
البرز می ایستد و با همان وقار و جنتلمنی شهری اش با دست به جلو اشاره می کند که یعنی اول شما!
راحله دیگر از این متعجب تر نمی شود … تا قبل آمدن آشوب با یک من عسل هم نمی توان خوردش حال …!
این دختر مهرهی مار داشت؟ … قبول زیباست … اما انقدرش هم دیگر زیادی است!
– خدافظ راحله … برای داروهاهم ممنون
راحله لبخند زوری بر لب می نشاند و البرز فقط سرش را به معنای خداحافظی برایش تکان می دهد
چشمان راحله بدرقه می کنند دختری ساکت و مردی که مدام اذیتش می کند
حسادت می کند؟ … آری حسادت می کند … او درس خوانده ی ده است … پرستار است … همه ی توجه ها باید برای او باشد نه آن دخترک بی سوادی که فقط چشم هایش برق می زد و سرجمع روزی ده کلمه سخن نمی گفت
دندان قروچه ای می کند و کاغذ هایی را که البرز با بدخلقی هر کدامشان را گوشه ای پرتاب کرد را جمع می کند
_______________________
کاور این پارت خان و دی آشوبه 🥹
جوونی هایی که خان یادش میومد
وای چه خان و دی آشوب که تو کاور رمانت هستن نازن😍❤️🤤.
مخصوصاً دی آشوب چه خوشکل و دلبر بوده جوونیاش😍❤️🤤.
آشوب و البرز و ول کنیم بزنیم تو خط این دوتا🤦🏿♀️
ای بابا این اوضاع خراب یه حسود خانوم کم داشت که راحله خانوم تکمیلش کرد…چه حرف بی ربطی یعنی آدم فقط باید عاشق دکتر مهندسا بشه بی سواد دل نداره دختره ی عقده ای😏ممنون بابت پارت ساحل جونم
اون زمان چون دخترا خیلی کم درس می خوندن یکی که مثلا درس خونده بود خیلی نسبت به بقیه عرج و قرب بیشتری داشت
ولی نکته ی این پارت همینه دیگه وقتی به جایی می رسیم از بالای دماغ به بقیه نگاه نکنیم
راحله فرصت درس خوندن داشت و پرستار شد ولی آشوب فرصتشو نداشت شاید اگه شرایطش رو داشت خیلی بیشتر از راحله پیشرفت می کرد
یکی ازدوستای مدرسه ای من یکی از نخبه های زمان خودمون بود تو کلاس حرف اول رو میزد اما خب بخاطر شرایطش تا دیپلم نتونست بیشتر بخونه اینجوری بگم اونایی که درسشون افتضاح بود یه کاره ای شدن اما این بنده خدا نه خانه دارشد هرکس یه موقعیتی داره ولی بخدا میتونم بگم از فوق لیسانس شعورش بیشتره در این حد ولی متاسفانه امثال راحله زیادن که درس خوندن اما قد یه نخود شعور ندارن….داستانت رو خیلی دوست دارم خسته نباشی گربه خانوم😂😂
دقیقا
میگم که من دوست دارم رمانی که می نویسم نکته ی آموزنده داشته باشه صرفا یه عاشقانه ی جذاب نباشه
مثلا رفتار دی آشوب.به نظرم یه نسخه از رفتارشو باید به کل مامانا بدی.آشوبو به کاری مجبور نمی کنه،پشتشه،کوتاه فکر نیست مثل بقیه ی زنای هم دوره اش و و و
فقط کاش این نکات مثبت از رمان گرفته شه 🫠
آفرین به تو دقیقا باوجود اینکه مال زمان گذشته هست مثل کوه پشت دخترشه دست مریزاد
آره واقعا کاری که خیلی مامانا اشتباه انجامش میدن برای بچه هاشون
میخواستم بیام با این کاور دهه چهل بزنمت که کامنتتو دیدم😂
خان قشنگ لوک خوش شانسه🤣
سایتو کلاسیک کرده 🤣
بابا خان خوشکل اون موقعس موهارو نگا
بلاخره وقت انتقام رسیده ادمین گرامی ساحل دوباره عکس عوض کرده به جریمه نقدی محکومش کنید🤣🤣🤣🤣
صد بار گفتم ادمین از فامیلامونه پارتیمه 😌🔪
عدالت باید رعایت شه بخشش هم لازم نیست اعدامش کنید🔫
گذشت از بزرگانه😐🤦🏿♀️
خسته نباشی ساحل جان
مثل همیشه عالی و بی نقص شیفته نوع روایت و قلمت هستم.❤️
سلامت باشی ❤️
فدا فداااا❤️
به به راحله خانمم نومزد دزد حسود عقده ای 😑😐😬🤢🤮.
چقدر چندش و مستراب این راحله 🤢🤮🤢🤮.
سیمرغ بلورین چندش ترین دختر سایت تقدیم می شود به:
راحله خانم🤢🤮.
ساحل گلی 😍❤️.تورو خدا یه فکری به حال این شاهرخ و راحله بکن خیلی سم شودن 🤢🤮.اصلا این دوتا رو باهم شیپ بکن ☺️.شیپ راحله و شاهرخ چطوره خواهر🤔🙂❤️؟
🤣🤣🤣🤣🤦🏿♀️
راحله رو با خاک کوچه یکسان کردی🤣🤣
شاهرخ و راحله؟ بهم میان؟
خواهر من کلا کارم تخریب ۱۰از۱۰عه 😂🤣.
آره هم شاهرخ سمه هم راحله سمه.جفتشون بهم میان وای که دوتا سم بیفتم پای هم چی میشه ساحل گلی 😍❤️.آقا جفتشونو زن و شوهر کن برن شهر ما دیگه ریختشونو تو رمان نبینیم خواهر دست تون درد نکنه🙏❤️🥺.
تا ببینم چیکار میکنم😁❤️❤️
فقط این وسط راحله رو کم داشتیم که بخواد با اشوب رقابت کنه تو بدست اوردن دل البرز .نمیدونه دل البرز فقط مال آشوبه.کاور جدیدت هم قشنگه فکر کردم البرز و آشوب باشن که گفتی خان و صدیقه است. به اونا هم میخوره تیپ دهه پنجاهیه
این کاورو می خواستم برای پارت قبلی بذارم که خان داشت به گذشته فکر می کرد یادم رفت دیگه گفتم الان بذارم ببینین
همینو بذار از نظر من بهتر از قبلی به شخصیتای داستان میخوره
اون بیشتر شبیه بودا
آشوب که خیلی شبیه بود برا قبلی البرزم به شخصیتش می خورد
زیادی به روز بودن چون داستان مال حدود نیم قرن پیش هستش این کاور جدید بیشتر بهشون میاد ولی خب شما نویسنده هستین و صاحب اختیار و البته با استعداد😍
حالا اون کاور قبلی رو یه مقدار دست کاری می کنم 🤭
قلبی قلببب❤️
واقعاً باید نوع نوشتارت رو تحسین کرد
یعنی سرما خوردم شدید ولی با این وجود دلم نیومد سر نزنم اینجا و نظر ندم
کاور رمانت هم عالیه😍 شخصیتپردازیت خیلی خوبه، یعنی تضاد شخصیت منفی و مثبت رو به زیبایی تصویر میکشی.
از تکرار اسامی کمتر استفاده کنی بهتره☺
مرسی که❤️
وای آره این روی مخ خودمم هست چیکار کنم به نظرت مثلا جای اسمشون چی بنویسم که خواننده متوجه شه🥲؟
مثلاً باید کمی توصیفات رو تغییر داد
آقا من همهچیز دون که نیستم سخته🤧🤢
آشوب با دیدن چهرهی مرد مقابلش لحظه ای مکث می کند … هرجا می رفت این لعنتی بود
به خودش می آید و با صدای نازکش زیر لب سلام می کند … در جواب به تکان دادن سر اکتفا میکند. کمی بعد سر و کلهی راحله هم پیدا میشود.
– سلااام پرنسس … جانم چیشده؟
ابروهای البرز بالا می رود … پرنسس؟ … دقیق نگاه می کند … پرنسس هم به او می آید اما گربه بیشتر!
باز آن نقاب را به صورتش زده … همان که با هر حرکت صورتش جرینگ جرینگ صدا می دهد
دخترک اما درونش دچار آشوب شده … او اینجا، در کنار زنی که چشم دیدنش را نداشت چه می خواست؟ … آن هم تنها!
سعی می کند بی توجه باشد
– دارو های دی آشوبو اومدم بگیرم … خودش هاسپیتال شهره نمی تونه بیاد بگیره
– اوکی … بیا تو تا برم بیارم
آشوب داخل می شود و غر می زند
– همتون از این انگلیسیا یاد گرفتین … جای اینکه باهاشون مقابله کنین زبونشونم رواج میدین
راحله می شناسد آشوب را … او روی این نکات ظریف خیلی حساس بود … فرهنگمان … استقلالمان … اینها همه جزو آرمان های آشوب بود
به سراغ دارو ها میرود و آن دو را تنها می گذارد
البرز از جا بلند می شود … دیگر کجا را بگردد که نگشته آخر؟
– کاری نداری گربه؟
دلخور نگاهش می کند … او نمی تواند اینجا تنها با راحله باشد … اصلا چه معنی داشت؟ … روستا یک سری قوانین دارد
نمی داند چرا اما حرص دارد کلامش
– نه می تونین برین خرس!
خنده اش می گیرد … چرا به این دختر که می رسید اخلاقش عوض میشد؟
معذرت که کمی دست بردم توی داستان
آخه سخت بود همونطوری اسامی رو کم کردن
مرسیییییی❤️
ساحل گلی 😍❤️.
یه سری تو رمانم بزن .همون اتفاقی که دوست داشتی افتاده. بله بله تشریف بیاورید و با چشم خود ببینید 😍😂🤦.
ببخشید امروز سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام بخونم 🥲
چشممم تشریف میارم عزیزم❤️