نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۲۵

4.4
(25)

از میان درختان نخل تنومند می گذرند … آشوب از اینکه بالاخره می تواند کمک های مرد را جبران کند خوشحال است و البرز برای اینکه بالاخره می تواند رسول را تحویل شاه دهد
مرد بارها این نخلستان را گشته و چیزی نیافته بود
– برای چی دنبال آقا رسول می گردید؟
آشوب چند قدمی به خاطر دختر بودنش جلوتر حرکت می کند … زرق و برق شال جنوبی اش چشم مرد را می زند
– گربه ی فضول نداشتیم
آشوب دیگر عادت کرده به مرموز بودن این مرد شهری … نمی خواهد جواب دهد و این خودش قابل ستایش است … می توانست راحت دروغ بگوید!
– کافیه یه بار دیگه بهم بگید گربه تا برگردم و دستتون بمونه تو پوست گردو
صدای خش خش علف ها زیر پاها گوشنواز است
البرز بی قید می گوید
– گربه!
آشوب هم از زمانی که با او می گردد پر شر و شور شده است
بر می گردد که سریع مچ دستش اسیر می شود
– چقدر تو نامردی دختر … اون همه مزاحماتو پروندم تو به ما یه مسیر نشون نمیدی!
نگاه آشوب میفتد به مچ دستی که گرفته شده … نه می ترسد … نه بدش می آید … نه حتی مانند همیشه عذاب وجدان‌ِ محرم و نامحرم گرفتارش می کند
– خیلی خب … فقط گربه نگید … مگه اسم من چقدر کار داره آخه؟
البرز مچ دستش را رها می کند … دست هایش را دو طرف بازوهای دخترک چشم آبی قرار می دهد و می چرخاندش به سمت جلو … حالا که او به رسول رسیده بود این عروسک هم داشت لجبازی می کرد
– تو رسولو به من نشون من … گربه چیه من بهت میگم ببر بنگال
آشوب خنده اش می گیرد … هرجور که فک می کند آن مرد رسول نامی که عینک ته استکانی می زد و جسه ی ریزی داشت نمی توانست شخص مهمی باشد … چرا او دنبالش می گشت
دچار کنجکاوی عجیبی شده
از وقتی به این‌مرد برخورده از هرچه بدش می آمد دارد سرش می آید … برای مثال فضولی در کار بقیه
بالاخره نخلستان به پایان می رسد و کلبه ی کوچکی نمایان می شود … آشوب انگشت دراز می کند
– اونجاست … اون کلبهه
البرز با دقت همه چیز را بررسی می کند … بالاخره گیر انداخت رسول را!
– من برم دیگه؟
صورت می چرخاند سمت گربه ی خوش یُمنش … از اول می دانست این دختر با بقیه ی ده فرق دارد … اصلا جنسش انگار جنس دیگری است
انگشتان قوی اش پشت سر دختر قرار میگرد … سرش را جلو می کشد و لب هایش می چسباند به پیشانی بلندش
آشوب قفل می کند … انگار زمان برایش می ایستد … بوسه ی گرمی که پیشانی اش را نوازش می کند و دخترک چشم و گوش بسته ای که ضربان قلبش متوقف شده
لب های مرد از پیشانی اش جدا می شوند و همانجا می گوید
– ببر بنگالی از این ببعد … فرشته ای اصلا … دستت درد نکنه
و باز هم بوسه ای دیگر … درست جایی کنار بوسه ی قبلی
آشوب هاج و واج می ماند … یک تشکر جدید … از آن هایی که حتی محرم و نامحرم و خدا و پیغمبر را از یادش می برد
البرز عقب می رود و آشوبِ لَخت فقط می تواند لب بزند
– خواه‌هش … می‌میکنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ساعت قبل

عکس این بچه رو درست کنین الان ببینه قلبش میشکنه زحمت کشیده واسه کاورش💔

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ساعت قبل

آفرین به البرز با روش تشکر کردنش😂😂ممنون ساحل جان قشنگ بود ولی خیلی منتظرم ببینم لحظه های عاشق شدن البرز رو

مائده بالانی
1 ساعت قبل

اول از همه خسته نباشی و اینکه مثل همیشه بی نقص بود.
صید و شکار این گربه دیدنی میشه قطعا

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
50 دقیقه قبل

ولله منم تو نوع تشکر این البرز جنتلمن هاج و واج موندم چه برسه به ببر بنگال 😂😂😂تشکرش هم عین خودش جنتلمنانس 😁😅😅راستی اگه الان رسولو بگیره البرز که دیگه باید برگرده اونوقت دستش به گربه جون نمیرسه که 🤔چه کاور کلاسیکی زدی دختر قشنگ منو بردی به عمق دوران خان وصدیقه جون😁😍😍😍مرسی عزیز دلم خیلی عالللللی بود

آخرین ویرایش 49 دقیقه قبل توسط 🥰🥰Batool
تارا فرهادی
22 دقیقه قبل

میگم ساحل نقشه های پلید که نکشیدی
این دوتا بچه رو از هم دور کنی
این دوتا بوس مشکوک بودنا😑🧐
خسته نباشی ساحل گلی❤️

آخرین ویرایش 22 دقیقه قبل توسط تارا فرهادی
دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x