رمان قَراوُل پارت ۲۷
آشوب مانند یک چوبِ خشک فقط نگاه می کند … دارد همه چیز را در ذهنش دسته بندی می کند تا بفهمد دقیقا چه دسته گل عظیمی به آب داده است
کوکب به نشانه ی خجالت از وضعیتشان سیلی روی گونه اش می کوبد و رو می چرخاند
البرز اما می خواهد سر به تن کل روستا نباشد … هم آن پیرزن شوم … هم این زنیکه ای که درست در بدترین زمان ممکن سر و کله اش پیدا شد … هم این دخترکی که نمی داند چرا راه و بیراه هی می خواهد بچسبد به کمر باریکش
دست از زیر پاهای آشوب بر می دارد و آرام روی زمینش می گذارد
دختر بیچاره … عرق کرده … از شدن استرس وضعی که پیش آمده تمام سر و صورتش قرمز شده … قطره های آب از کمرش سر می خورند … عجب رسوایی!
کوکب راه آمده اش را بر میگردد … از اول هم از این دخترکی که خودش را مظلوم نشان می داد بدش می آمد … گرگی در لباس بره بود … اول قاپ خانزاده را دزدید … حال هم …
– استغفرالله … دختره ی بی حیا!
دور می شود و تن آشوب سقوط می کند … یک کلمه در ذهنش تکرار و تکرار می شود … (بی حیا!)
تمام نخل های نخلستان روی سرش می افتند گویی … اصلا انگار در خلیج فارسی که پس زمینه اش است غرقش کرده باشند … شاید هم معجزه شده و برف باریده و او زیر سه متر برف مدفون شده است
البرز با دیدن حالتش روب دوزانو می نشیند رو به رویش
– چیشدی تو؟ … منو نگاه کن
دخترک با حالی که اصلا خوب نیست کمر به درخت نخل پشت سرش تکیه می دهد و زانوهایش را در بغل جمع می کند
البرز دارد کم کم نگران می شود … امروز عجیب روز نحسی بود … همش در برجکش می خورَد
– آشوب … ببینمت چت شد دختر؟
ذهن آشوب فقط یک راه جلوی پایش می گذارد … در همین نخلستان یک قبر بکند و درون آن بخوابد تا زمان مرگش
مرد کلافه کف یک دستش را کنار گونه ی دخترک می گذارد … کمی سرش را خم کرده و روی چهره ی درمانده ی او زوم می کند
– هِی هِی … گربه بغض کردی؟
آشوب بالاخره از آن حالت کما خارج شده و اشکش روان می شود
– آبروم رفت! … وای خدا آبروم رفت … بدبخت شدم
با عصبانیت دست مرد را از روی گونه اش پس می زند و گریه یک دم امانش نمی دهد
– دست بهم نزن … همش تقصیر توئه … وای چه خاکی به سرم بریزم؟
گریه می کند و البرز مستأصل نمی داند چه کند … همه ی این حال بد به خاطر این است که آن زن لب به لب دیدشان؟
چنان مظلومانه گریه می کند که البرز سنگ هم باشد برایش آب می شود … نزدیک تر می شود و مجددا دست روی گونه اش می گذارد … این بار کف هر دو دستش را روی گونه ی ملتهب دختر قرار می دهد … با انگشت شست آهسته اشک هایش را پاک می کند
– خیلی خب خیلی خب … گریه نداره … منو ببین … من هستم دیگه … گریه نداره
آشوب بیشتر گریه می کند و زانوهایش را در بغل می گیرد … مرد قوانین نانوشته ی روستارا نمی داند … نمی داند از امروز دیگر آهوی پیشانی سفید می شود … یک سری القاب پشت نامش قرار می دهند و با آن صدایش می زنند … یکیشان همین الان نصیبش شد … بی حیا!
دی آشوب … وای که دی آشوب اگر بفهمد!
گریه اش بیشتر می شود و سرعت ریزش اشکهایش هم!
– بدبخت شدم ... کسی کاری با تو نداره همه پشت من حرف میزنن
گریه می کند و البرز حاضر است هرکاری بکند تا اینگریه ی لعنتی اش بند بیاید … چشمان آبی اش قرمز شده اند … پر از رگه های سرخ فام! … حیف است!
– آشوب … آشوب گوش کن به من … گریه نکن یه لحظه حواستو بده بهم … تقصیر من بوده دیگه … کسی حق نداره بهت چیزی بگه
دخترک با اشک مشت کم جانی به شانه ی پهن او می کوبد
– همه چی انقدر ساده نیست … آبروم رفت … همین الان این بهم گفت بی حیا
البرز انگشت شستش را نوازشگر روی چشمان دختر می کشد
– به قبر هفت پشتش خندید … گریه نکن … با گریه الان چیزی حل میشه؟
نه به شلوغ کاری آشوب نه به خون سردی البرز.
فکر کن تو روستا بپیچه و اون وقت البرز مجبور شه بره خواستگاری آشوب.
عالی بود عزیزم
فعلا تو روستا پخش شه تا ببینم با ادامه اش چیکار کنم🥲
عزیزمی❤️
☹️ بیچاره آشوب، والا الان هم آدما با چنین صحنهای برخورد خوبی ندارن چه برسه به قدیما
البرز بیش از حد بیقید و بنده🤣 چون کامل نخوندم پارتهای گذشته رو، میشه بگی البرز واسه چی به روستا اومده؟
البرز مامور ساواکه و برای پیدا کردن یه مردی که اگه اشتباه نکنم ضد شاه بوده اومده به این روستا و با آشوب آشنا شده
وای اصلا به البرز جنتلمن نمیاد که مامور ساواک باشه😭😭😂😂
سعی کن باهاش کنار بیای😔
اصلا فکرشم سخته🫠
همین که تارا گفت 👌🏿
مثلا البرز میخواد چجوری حلش کنه بگه میخوام بگیرمش بازم میگن بدون محرمیت و عقد رفته بغلش 😉 ممنون ساحل جان
دارم فکر می کنم ببینم چیکار کنه 🤦🏿♀️
فدا❤️
از اونجایی ک فهمیدم البرز ساواکیه پس بهم حق بدید چرا از اولم ازین مرتیکه بدم میومد🤣🤣🤣
ببین اصلا رفتارای البرز خیلی چی میگن خیلی لطافت داره در مواجه با اینکه یک ساواکیه و باید خشن باشه باید روحیه مستبدی داشته باشه اصلا نمیشه باور کرد ساواکیه😂
ساحل اینو به یک نظامی ارتش شاهنشاهی تغییر موقعیت بده وای اصلا ساواکی نمیشهههه😭😭😭
ای یارو بخواد آشوبو بگیره با شاهرخ آشوب به پا می کنیم🤣
اولین نفری که از البرز بدش میاد دست نداره؟👏🏿
رفتارای البرز در مواجهه با آشوب خیلی لطافت داره با بقیه همچینم لطیف نیست 🤔
شیطونه میگه مث ستاره بزنم شاهرخو یه دفعه ناک اوت کنم تنها قیام کنی🤣
خوبه ساحل گلی 😍❤️.
خودم نیستم ولی یاد خودم و قسمت مرگ زوج چندش رمانم هنوز توی سایت هست😂🤣❤️🤦.
این وسط فقط قیافه ی شاهرخ دیدنیه وقتی همچین خبری به گوشش برسه خودشو دار نزنه صلوات با نهایت تاسف وسوگواری بیچاره مثل خان به وصال عشقش نرسید عجب گیری افتادن بیچاره ها البرزم خدای خونسردیه حکم همچی عادی به زندگیتون ادامه بدید 😂😂😂
همینجوری شاهرخ به خون البرز تشنه اس اینم بفهمه دیگه هیچی😂
البرز شهری زمان شاهی بوده این چیزا براش مسخرس 🤦🏿♀️🤣
بر آدم فضول لعنت شانس نگاه کن تو رو خدا خیلی عالی بود وجودتون سلامت عزیز دلی