نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۴۰

4.4
(57)

البرز پاکت را باز و داخلش را کنکاش می کند … خالی!
– سگ تو این شانس … می دونی از توی قایق کی ورداشتی؟
آشوب تند تند سرش را تکان می دهد
– آره … قایق ناصر ماهیگیر بود … البته فکر نکنم امروز بتونید پیداش کنید … زد به دریا … احتمالا فردا پیداش بشه
البرز مستاصل دست درون موهایش فرو می کند … دارد تمام موفقیت های شغلی اش که هیچ،حتی اعتماد اعلیحضرت را هم از دست می دهد … تیتر روزنامه ها می شد … البرز مالکی که باشنیدن نامش ترس به جان همه می افتاد،تبدیل به یک صیادِ بازنشسته می شود که تیرش مدام به خطا می رود
پاکت را بی حوصله روی ماسه ها رها می کند و نزدیک امواج آب می شود … آشوب متوجه می شود … متوجه می شود که حال مرد گرفته شده
البرز روی ماسه ها می نشیند … پاهای بلندش را روی هم می اندازد و دست هایش را پشت کمرش روی شن های ساحل جک می کند
غروب شده بود و خورشید کم کم پشت دریا ناپدید می شد
آشوب که در آن خانه کسی را نداشت … می توانست چند دقیقه را اینجا بگذراند … خودش هم می داند همه اش بهانه است برای اینجا ماندن … اما نمی خواهد بپذیرد
کنار مرد می نشیند … زانو هایش را در شکم جمع می کند و دست دور آنها می پیچد
البرز تیره نگاه می کند به دریا و غروبی که پدیدار می شد … یک روز دیگر هم سپری شد
– ببخشید
نگاه می کند به دختری که کنارش نشسته … زیبا بود … حتی از این دریا و غروب هم زیبا تر
– چی رو؟
– مجبور شدم ماجرا رو پخش کنم … عذر می خوام اگر تحت فشار قرار گرفتید
البرز خنده ی مسخره ای نثارش می کند … کاش تمام مشکلاتش این مسئله ی بچگانه بود
– تحت فشار؟ … بیخیال آشوب
نامش را صدا می زند … نه گربه می گوید … نه کمر باریک … نه هیچ لقب دیگری … فقط آشوب! … تا به حال از صدا زدن کسی اینگونه خوشش نمی آمد … خریت که شاخ و دم نداشت
اما فکر و ذکر دخترک مانده … درست جایی میان خنده ی مزخرفِ راحله … اگر نفهمد قطعا عقلش زایل می شود
– می تونم یه سوال بپرسم؟
– دوتا بپرس تو
اصلا کاش می رفت زن یکی از ماهیگیر های ساده می شد … چرا خودش را گرفتار این چرب زبان کرد؟
– با راحله درباره ی چی حرف می زدید؟
البرز میان برنامه های از هم پاشیده اش دارد دست و پا می زند
– راحله کیه؟
دخترک مات می ماند
– یعنی چی راحله کیه؟
البرز نیم نگاهی به قیافه ی کج و کوله اش می اندازد
– یعنی کی هَه؟
– جدی هستین الان؟
آشوب نمی فهمد … واقعا نمی داند راحله کیست؟ … همین حالا با او حرف می زد که
البرز از حالت چهره ی او خنده اش می گیرد
– مث اینکه زیاد باهات شوخی کردم با جدیتم آشنایی نداری
چشمان آشوب ریز می شوند … قلبی که درون سینه دارد بی تاب می شود … او حتی به راحله در حد به خاطر سپردن نامش هم توجه نکرده!
لبخندی لب هایش را می پوشاند و سمت دریا بر می‌گردد
– خب به نظر میاد نمی شناسید … پس هیچی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 روز قبل

🫢🫢🫢آخه چرااااااااا

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  پریزاد
1 روز قبل

پارت ۲۳ آخه انصاف ساحلی 🥺🥺🥺

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 روز قبل

حمایت حمایت ساحل با لیاقت 🫡🫡🫡

خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

شب با خیال راحت بگیر بخواب که راحله رو اسمی نمیشناسه😂

خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

دستت درد نکنه ساحل جان خدا رو شکر که هستی شبی یه پارت بذاری تو این سایت خیلی خلوت و سوت و کور شده

رونا
رونا
1 روز قبل

ساحل خانوم کانال تلگرام رمان مقهور آپلود نمیشه
مشکلی پیش اومده یا برا من اینطوریه ؟

sahar
sahar
1 روز قبل

منم راحله نمیشناسم😂😉

sahar
sahar
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 روز قبل

نه دارم از البرز طرف داری میکنم میگم منم نمیشناسم دیگه🤣🤣🤔

sahar
sahar
پاسخ به  sahar
1 روز قبل

ما حاجیمونو دوس داریم 😘😂

sahar
sahar
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ساعت قبل

الان غش میکنم😂😂

رمان خوان
رمان خوان
1 روز قبل

پارت نداریم امشب من حوصلم سر رفته🥺😢

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x