رمان قَراوُل پارت ۷
مرد ابروهایش بالا می رود … اسم قشنگی است … خیلی قشنگ
آشوب سر به زیر انداخته اما مرد شهری او را می نگرد … چشمان آبی کشیده … موهایی که یک تارشان هم معلوم نیست … لب … لب های سرخ لعنتی اش … از این لباس گشاد خوشش نمی آید … کمرِ باریکش را پنهان کرده
آشوب زیر نگاه خیره اش معذب شده و مرد برای اینکه درِ خانه ی خان محو دختری شده عین خیالش نیست
آن پیرِ فرتوت امروز و فردا اشهداش را می گفت و پر می کشید
ناگهان در با صدای بدی به دیوار کوبیده می شود که آشوب هراسان بر میگردد سمت دی آشوب
مردِ قد بلندی که آشوب حتی نامش را هم نمی داند بی خبر از همه جا متعجب پیرزن عصبی را می بیند که دست آن گربه ی آشوب نام را می گیرد و به دنبال خود می کشد
با نگاهش بدرقه می کند دخترک را و آن بی رحم حتی برای خداحافظی هم سر بلند نمی کند فقط روانه می شود
مرد با تعجب پا در خانه خان می گذارد و پیرمردی با چشمان سرخ جلویش به همراه عصا ایستاده
تک خنده ای می کند
– با این ابهتت می خواستی اون پفیوزو تحویل شاه بدی؟ … یه پیرزن زپرتی در و دیوار خونتو ریخت پایین که مظفر خانِ کبیر … همه ضد شاها هم خوش خوشانشون شده میان می چپن تو این خراب شده مامور ممکلتم به ت.مشون نیست
خان سخت خودش را به پشتی می رساند و سخت تر می نشیند
این پسرکِ گستاخ از هیچ چیز خبر ندارد و بی رحمانه بر او می تازد
– برای چی اومدی اینجا؟!
مرد با کفش خورده های مجسمه ی شکسته شده را کنار میزند
– خونه ی این یارو اصغره اکبره چیه اینو گرفتم … بهت گفتم تا رسولو نگیرم میمونم و تو خان … هویت من پنهون میمونه … و اگر نمونه … اون موقع است که مظفر خان میره به بهشت تبارک و تعالی به جمع حوریا می پیونده
خان چشمانش را می بندد و لعنت به این زندگی که سر پیری دچار این مردک خدا نشناسش کرد
این دیگر چه حکومتی است؟ … اینها دیگر چه ماموران حکومتی اند؟ … مرگ بر سردمداران این مملکت!
– خیالت راحت باشه … فقط توی ده زیاد دیده نشو … ظاهرت شبیه مردم اینجا نیست مشکل پیش میاد!
مشکل؟ … مشکل مثلا می تواند یک گربه ی چشم آبیِ خجالتی باشد؟ … اگر این مشکل باشد که گور پدر رسول و مقاله های ضد انقلابش اصلا
از نظرش سرگرمی بدی نیست … گمان نکند حالا حالا از آن دخترک خسته شود!
– مشکلی پیش نمیاد … فقط … این ده خانِ بی صاحابش تویی … دم این انگلیسیارو بچین … دفعه ی دیگه که دور و ور دختری ببینمشون قول نمیدم اعدام خیابونیشون نکنم!
خان سریع رنگ می بازد
– کاپیتولاسیون ….
مرد بلند صدا می کند تا جدیتش را در این موضوع به رخ بکشد
– گور پدر کاپیتولاسیون و مشتقاتش … حرفمو زدم … نیروی امنیتی این خراب شده دست منه و منم هیچ خوش ندارم یه انگلیسی رو طرف دختری ببینم … پس بهتره خودت حلشون کنی!
صورتش در هم می رود گویی از چیزی چندشش شده باشد
– جای این خاله زنک بازیا!
سیاوش هم حتی تحت فرمان اوست … نوکر خان است اما نیروی مردِ مرموز است
این به خان گوشزد می کند که اگر او بخواهد می تواند شبانه در دریا غرقش کند و هیچ کس خبردار نشود که چه شد … پس بهتر است فعلا گوش بدهد به حرف هایش
____________________
آت و آشغال های درون خانه را بیرون میریزد … این خانه زیادی کار داشت تا خانه شدن اما فعلا همین کافی بود
زیاد نمی ماند … گرفتن یک دانشمندِ فراریِ ضد شاه آنقدر هاهم سخت نیست … لااقل برای او!
تنها چیزی که عذاب دهنده است این ذائقه ی گرمش است که در این روستا سر به فلک می کشید
با حس گرمای شدید ناشی از کار پیراهنش را گوشی ای پرت می کند
– تف به روت بیاد با خونه ات اصغر!
صدای تلفظ بسیار بد کلمات فارسی در نزدیکی به گوشش می رسد
– هِی … وسایلت اینجا نریز … اینجا زمین من هست
گرمش است و این انگلیسی هم وقت نشناس
– همین چوبو تا ته می کنم تو آستینتا … در رو مرتیکه
مرد انگلیسی با دیدن هیبت بدونِ پیراهن او رفتن را ترجیح می دهد و فقط تهدید مسخره ای می کند
– نشونت میده خودم!
– گ.ه نخور بابا
دوباره مشغول می شود و همچنان غر می زند
– من اگه اصغرو نکنم تو اونجات که البرز نیستم اجنبی!
_________________
وای این پارتت خیلی باحال بود 😍😂 مخصوصا مسخره بازی های البرز 😍🤤 خسته نباشی ساحل بانو😍🌹❤️
فدات عزیزممم❤
خوبه البرز شر انگلیسیها رو از سر مردم روستا کم میکنه ممنون ساحل خانم
اگر بتونه البته
خواهش می کنم❤
چقدر پارت زیبایی بود واقعا کیف کردم این البرز چه باحاله خیلی شخصیت جالب وقشنگیه چقدر خوب همه رو میشوره میندازه رو بند خشک بشن 😂😂😂😂😂عااااااااالی بود احسنتتتتتت 🤩🤩🤩😘😘😘
البرز خیلی اعصابش خورده که اومده تو ده😂😂😂
❤❤❤
وای چقدر باحاله این آقا البرزتون ماشاالله چه زبونی هم داره خیلی باحال بود این پارت دستت طلا دختر عالی بود
دیگه دیگه😂
فدااا❤❤