نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 12

4.3
(44)

آرمین

+شعبه دوم شرکت پارسایی تا چند ماه دیگه آمادس

کسری از ثانیه همه تو شوک رفتیم جز مامان که انگار خبر داشت

یادم به پنج سال پیش افتاد.. پس با ارث بابابزرگ شرکت زده بود بابابزرگ بابامو بیشتر از بچه های دیگش دوست داشت نصف بیشتر اموالش رو وصیت کرده بود به بابام داده بود بقیه هم بین دوتا عموم و چهار تا عمم تقسیم شده بود

آرش با شوک و خنده لب زد
+بابا جدی هستید؟ شعبه دوم؟

نازنین: پدر جون بهتر از این خبر نمیتوستید به ما بدید اینجوری هم اسم شرکت همه جا هست هم سود خوبی داره

بابا سری تکون داد پاشو رو پاش انداخت
+الانم اسممون بیشتر جا هست

مکثی کرد وقتی خودش تو شعبه اصلی نیست شعبه دوم رو میخاد چیکار کنه گذاشته بعد این همه مدت گفته که چی واقعا خیلی عجیبه کاراش

بی اهمیت فنجون رو به لبام نزدیک کردم جرعه ایی خوردم

+من از کارای شرکت مدتی هست که عقب کشیدم.. بقیه عمرمو میخام با خانومم سر کنم دوست ندارم رو حرفم نه بیارید میریم محضر فعلا علنن به شما واگذار میکنم بعد از مرگم صاحب اصلیش میشد.. شعبه تهران مال آرمین و شعبه شیراز رو بنام آرش میزنم دوست دارم کارا همنجور که میخام پیش بره این شرکت سرمایش دست بچه های شما می افته کاری نکنید هیچی ازش باقی نمونه..

آب دهنمو غورت دادم شیراز! این همه جا چرا شیراز

مامان اشکاشو پاک کرد دستشو رو دست بابا گذاشت
+این چه حرفیه میزنی مرد ایشالا سایت همیشه بالای سر من بچه ها هست

نازنین لیوان آبی آورد دست مامان داد
ارش: بابا این حرفا چیه میزنین دور از جون شما ایشالا همیش..

از جام بلند شدم با اخم پریدم وسط حرف آرش
_من چنین چیزی رو قبول نمیکنم

بابا عصبی از جاش بلند شد روبه روم ایستاد
+مجبوری قبول کنی چاره ایی جز این نداری این همه درس خوندی ی شرکت نمیتونی اداره کنی

عصبی خندیدم
_میتونم اداره کنم ولی با پول خودم نه سرمایه شما

پوزخندی زد با فک قفل شده غرید
+تو ۲۵سالگیت میخای با پول خودت کار را بندازی؟ یکم زود شروع میکنی

بی اهمیت لب باز کردم حرفی بزنم که ادامه داد
+رو حرف من حرف نیار وقتی آخرش همه چیز اونجوری که من میخام پیش میره

پوزخندی زدم چیزی نگفتم فوری سمت اتاق راه افتادم مامان نگران نگاهمون میکرد آرش اخمی کرده بود دخالتی تو بحث ما نمیکرد با حرف بابا پاهام از حرکت ایستاد

+لیاقتت کمتر از ایناس پسر برو ببینم از صفر چجور میخای خودنو بالا بکشی

عصبی وارد اتاق شدم درو محکم کوبیدم بدم میومد جلوی یکی دیگه منو زیر سوال میبرد من میتونستم رو پای خودم وایسم نیازی به پول بابا نداشتم اون حق نداشت اینجوری بگه

کوبیدم رو میز کنسول شیشه عطرا با صدای بدی افتاد
با صدای جیغ بچه ها خشک شده نگاهشون کردم انقدر عصبی بودم که یادم نبود رو تخت خواب بودن نمیدونم تو صورتم چی دیدن که پقی زدن زبر گریه فوری سمتشون رفتم تو بغلم گرفتمشون

+هیش آروم باشین خوشگلای عمو

بعد از چند ثانیه آروم گرفتند با چشای مظلوم بهم زل زدن گذاشتشمون رو تخت سمت مبل رفتم نشستم دستمو رو پیشونیم فشردم

ساره: عمو چرا عصبی هستی

سرمو بلند کردم زل زدم به چشماش مبینا هم وقتی گریه میکرد همینطور مظلوم میشد سعی کردم اروم باشم
_چیزیم نیست کوچولوها

دوتاشون سرشونو به چپ تکون دادن سارین دستشو رو چشماش کشید خاب الود لب زد
+مامانم میگه دروغ گفتن کار بدی هست

ساره: راست میگه عمو تو هم عصبی هستی

بعدم اشارهایی به شیشه عطرا که رو زمین پخش بودن کرد

لبخند محوی زدم بزرگتر از سنشون به همه چیز توجه داشتن بحثو عوض کردم
_برید لباس خوشگلاتونو بپوشین بریم شهربازی

با اسم شهربازی جیغی از ذوق کشیدن از تخت پایین پریدن بوسی رو لپم کاشتن از اتاق بیرون رفتن

نفس عمیقی کشیدم حولمو برداشتم سمت حموم رفتم

~~~

مبینا

خیره جعبه شدم میترسیدم بازش کنم هر عان یه چیزی بزنه بیرون آب دهنمو قورت دادم البته که ترسم ریخته بود با دیدن سرایدار که سرش رو میز بود خواب بود فوری سمت آسانسور رفتم اگه میدید منو میگفت کلید رو بده حالا خوبه کلید واحد خودمه باید بعدا حتما بهش میدادم دوست نداشتم جلوموبگیره برا یه کلید

سوار آسانسور شدم طبقه ۷رو فشردم با ویبره گوشیم بزور از جیبم بیرون کشیدم وسایلو جابه کردم

اتصالو زدم صدای مامان با کنایه پیچید تو گوشم

+چه عجب یادی از ما کردی دختر

نخودی خندیدم با ایستادن آسانسور بیرون رفتم همزمان لب زدم
_خودت که میدونی مامان همش درگیر دانشگام

+موندم دوسال دیگه که برگشتی چه بهونه ایی میخای بیاری

اخمی کردم خورد تو ذوقم اصلا دوست نداشتم به برگشتن فکر کنم

+الو هستی مبینا

نفسمو بیرون دادم آره ایی گفتم که شروع کرد به حرف زدن
+دخترخالت مریم خاستگار اومده براش.. میخان نامزد شن ماه بعد..

با دیدن پاکتی که جلوی در بود ابروایی بالا انداختم خم شدن برداشتمش با سختی وارد خونه شدم وسایلامو رو جاکفشی گذاشتم رو اسپیکر زدم که مامان ادامه داد

+میبینی به این زودی بچه ها بزرگ میشن.. مریم هم خودش راضیه پسره کارو بارش خوبه.. درس خوندس مثل خودش.. انگارهم دانشگاهی هستن

مشغول باز کردن پاکت شدم پریدم وسط حرف مامان  باخنده لب زدم
_به سلامتی یه عروسی هم افتادیما

با مهربونی ذوق لب زد
+ایشالا عروسی خودت مامان کی میشه من دوماد دار شم!. یکی باشه مثل همین پسره باشه خونواده دار باشه کار داششه باشه با شخصیت باشه بعدم کو تاعروسیه مری..

با دیدن محتویات پاکت دستم شروع به لرزش کرد حس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه لیز خودم رو پاکتا حرفای مامان رو نمیشنیدم عکسا رو زمین ریخت
شوکه شده بهشون نگاه کردم کودوم عوضی اینارو برای من فرستاده با دستای لرزون پشت پاکت رو نگاه کردم
(امشب به آدرسی که فرستادم میای برخلاف میلم عمل کنی عکسات پخش میشه مادمازل)
سرمو به منفی تکون دادم تنها کسی که بم میگفت مادمازل اون عوضی بود حس میکردم خابم با فکری که تو ذهنم اومد عصبی دستم مشت شد گوشیم دست امیر بوده

تندی گوشیمو برداشتم که تو دستم لرزید عصبی رد تماس زدم رفتم تو گالری به جز چند تا عکسی که برام فرستاده بود چیزی نبود یکی یکی عکسارو نگاه کردم تو چندتاش قیافم معلوم بود اخ بگو نود گرفتن من برا چیه

چشممو رو هم فشردم فوری شماره امیر رو گرفتم با بوق اول جواب داد این عوضی صدتا جوون داشت با این کتکای که امروز خورده بود انگار تازه سرحال شده بود مهلت ندادم دادی زدم
_عوضی ازت شکایت میکنم

هیستریک وار خنده طولانی کرد چهرم در هم رفت

+عزیزم قبل از اینکه تو شکایت کنی عکساتو کل دانشگاه دیدن

مکثی کرد پره دماغم از اعصبانیت بزرگ و کوچیک میشد دوست داشتم با دستام خفش کنم

با لحنی که برام تازگی نداشت ادامه داد
+اخ اون لحظه که آرمین عسکاتو میبینه دیدنیه.. بنظرت شق میکنه یا عصبی…

_خفه شو آشغال.. خفه شو حرومزاده

صدام از عصبانیت میلرزید با لودگی لب زد
+بلاخره تاوان امروزو باید پس بده یجوی باید بی حساب شیم

نیشخندی زدم لب باز کردم حرفی بزنم که ادامه داد
_اولین باری که تو دانشگاه دیدمت دوست داشتم مزتو بچشم.. با تمسخر خندید.. آخ ولی اون آرمین بی پدر..اون بی پدر همیشه چیزای خوبو صاحب میشد.. منکه هنوز باور نکردم رفیقین

+بی پدر خودتی عوضی جای مشتاش زیر چشمت انگار داره سبکی میکنه

نیشخندی زد هوس آلود لب زد
_تا شب فرصت داری به آدرسی که میفرستم بیای مادمازل.. راستی اون ست سبزت بعد دلبری میکنه همونو بپوش

با بوق معتمدی که تو گوشم پیچید عصبی گوشی رو تو دیوار زدم
محکم کوبیدم تو جاکفشی که جعبه افتاد محتویاتش جلوم ریخت با درد پامو مالوندم
خیره لباسی شدم که گفته بودم برام بخره چند دست تاپ هم بود هروقت دیگه ایی بود خوشحال میشدم ولی الان نه
غم زده پاهامو تو بغلم گرفتم چجور میتونست با من اینکارو بکنه رابطه سمی به این میگن خودم صدبار به بقیه میگم با یکی باشین که تهش گوه بازی در نیاره بعد خودم!
یجوری هم حرفه ایی رفته تو گوشیم که کوچیک ترین شکی نکنم
آهی کشیدم اون جرعت نداشت عکسامو پخش کنه ولی اگه ی درصد پخش میشد چی! شکایت هم که میکردم با پول زیرشومیکشید
یعنی باید باهاش میخابیدم تا پخش نکنه! عصبی خندیدم باید کاری میکردم به گوه خوردن بیوفتع.. اگه به ارمین میگفتم باز میرفت باهاش دعوا میکرد شاید هم بدتر میشد تهش چی عکسامم پخش میشد خیره ساعت شدم تا شب کلی وقت داشتم باید یکاری میکردم پوزخندی زدم نه به دیروز که برای کیش خوشحال بودم نه به الان
_بی جواب نمیزارم کارتو امیر

~~~

آرمین

ساره و سارین با جیغ دوییدن سمت ماشین من که آرش با خنده داد زد
+ماشین باباتون این سمته

نازنین اشاره ایی به من زد رو به آرش لب زد
+فکر کنم دیگه وقشته کم کم سرپرستیشونو به عموش بدیم

با حرفش نیشخندی زدم که شلیک همشون جز بابا به هوا رفت

آرش: من هفت روز هفته هم که باهاشون بازی کنم باز چشم انتظار ی روز بازی با آرمین هستن

مامان: پسرم تو از صب تا شب سرکاری وقتی میای هم با خستگی باهاشون بازی میکنی طبیعی هست

آرش: کارای شرکت زیاده این روزا وقت سر خاروندن هم ندارم

خیره بابا شدم سوار ماشین آرش شد اخمالود لب زد
+بقیه حرفاتونو بزارید موقع ایی که رسیدیم بزنید

مطیع حرف بابا سوار ماشین شدند
در عقب باز کردم مشغول بستن کمربند بچه ها شدم که آرش با تک بوقی از کنارم گذشت

ساره با جیغ لب زد: عموووو بدو بریم ازشون جلو بزنیم

سارین با خنده ذوق دست زد گفت: عمو بدو عمو بدو

لبخند محوی زدم لپشون رو کشیدم
_ الان از بابایتون جلو میزنیم

با خنده هوراییی گفتند پشت فرمون نشستم پامو رو پدال گذاشتم از پارکینگ خارج شدم آیینه رو روی بچه ها تنظیم کردم با خوشحالی دست میزنند تکرار میکردند عمو تندتر عمو تندتر

دستمو رو ظبط فشردم آهنگی پلی کردم دست زدن بچه ها کم کم تموم شد محو اطراف شده بودند
صداشو کم کردم فقط خودم بشنوم سلقیه این دوتا بچه این جور چیزا نبود

شهر بی تو خستگی داره
آسمون هی بی حسی میباره
میدونم هنو حست بیداره
ته قصه هرچی شه بازم میخامت
من چیه چشات ماهو میگادش
هرچقدر بد شب قلبم میخادت
قبلی رو ولش اصن کص خارش
تو میکنی قلبمو باندپیچی با عشق
خودم پایین پیکم بالا
شدی یچی برام شبیه خدا

با صدا زدنای ساره آهنگو کم کردم
_جونم عمو

آب دهنشوغورت داد نگاهی به سارین کرد از آیینه زل زد بهم لب زد

+ما تو اتاقت بادکنک پیدا کردیم.. میشه مال ما باشه

ابروم از تعجب بالا پرید یادم نمی اومد بادکنک خریده باشم حتما مال مبیناس جا گذاشته باید بعد براش میگرفتم

سری به معنای اره تکون دادم لبخند گشادی زد بچگونه بوسی تو هوا فرستاد
پیچیدم تو خیابان فرعی لبخند محوی زدم
با راهی که من اومدم زودتر از اونا میرسیدیم از آیینه نگاهی به بچه ها کردم موهای دوتاشون خرگوشی بود با پاپییون قرمز که بسته بودن لپای قرمزشون همخونی داشت باهم
وقتی این دوتا بچه رو میدیم دلم بچه میخواست ولی فقط بچه!.. حوصله زن  گرفتن رو نداشتم

با رسیدن به شهربازی ماشین رو گوشه ایی پارک کردم معلوم بود هنوز نرسیدن کمربند بچه ها رو باز کردم که تندی پایین پریپند دستمو فشردن

ساره: عمو اول برسم اون تابه که میچرخه
سارین: نه عمو بریم قطار

متفکر به دوتاشون زل زدم با التماس بم خیره شدند با لحن اروم لب زدم
_الان بلیط میگیرم هر بازی خواستین برین
با ذوق هورایی گفتند کشوندنم سمت قطار

***

ته مونده سیگارمو زیر پام انداختم له کردم
زل زدم به بچه ها از دور هم لبخند رو لبشون رو میشد حس کرد دور دومم که قطار چرخ خورد دست برام تکون دادند با ویبره گوشیم گوشیمو از جیبم برداشتم اتصالو زدم

+داداش کجایین شما

_تو شهربازی هستیم

صدای ناباورش پیچید تو گوشم
+چه زود رسیدین.. مکثی کرد لب زد.. مامان بابا میرن کافه منو نازنین هم بوفه هستیم اگه بچه ها اذیتت..

پریدم وسط حرفش نگاهی به بچه هاکردم
_اذیت نمیشم

+باشه دادش کاری نداری

نارنین: آرش بیا بریم چرخو فل..

نه ایی گفتم گوشی رو قط کردم
عجیب بود خبری از مبینا نبود شمارشو گرفتم با بوق آزاد اخمی کردم صدبار بهش میگم این گوه رو سایلنت نکن تو گوشش نمیره که نمیره
عصبی پامو تکون دادم مکانشو چک کردم خونه بود

با گرفته شدن دستم نگام به بچه ها افتاد
_کی تموم شدید

سارین: الان تموم شدیم… عمو برامون چیپس بخر

باشه ایی گفتم که ساره اخم کرد
+تو دوست داری برو چیپس بخور منو عمو میریم بازی

سارین جیغی زد پاشو رو زمین کوبید
+اول چیپس بعد..

حرفشو قط کردم چشم غره ایی به دوتاشون رفتم

_اگه به توافق نرسین نه از چیپس خبریه نه از بازی

با چشای درشت مظوم خیرم شدند همزمان لب زدند

+توافق چیه

ریزخندیدم سری به تاسف برای خودم تکون دادم برا بچه چهار ساله از چه کلماتی استفاده میکنم

_یعنی باهم کنار بیاید

کسری از ثانیه ساره مظلوم به سارین نگاه کرد

+آبجی اول بریم بازی بعد چیپس بخوریم؟

سارین بغ کرده لباشو بهم فشرد باشه ل
ایی گفت از حرکتش محکم بغلش کردم  بوسی رو لپش نشوندم

_عشق عمو نبینم ناراحت باشی ها میریم خوراکی میگیرم تو حین بازی بخورید
جیغی زد با خنده چشمی گفت

***

نمیدونم چندمین بازی بود که بچه ها خسته سمت ماشین رفتن صندلی عقب خوابیدند از بست خوراکی خورده بودند جایی برای شام نداشتند
شب شده بود پشت فرمون نشستم شماره مامان رو گرفتم با اولین بوق جواب داد
+جانم پسرم

از آیینه نگاهی به چهره غرق درخوابشون کردم
_بچه ها خوابن به آرش یگو بیاد ببرتشون من باید برم جایی

نگران لب رد
+باشه مادر ولی کجا این شبی تو که شام نخوردی

_گرسنه نیستم

مهریون لب زد
+الان به آرش میگم بیاد

باشه ایی گفتم قط کردم دلم شور میزد از عصر تاحالا هرچی بهش زنگ زده بودم جواب نمیداد عصبی گوشی رو روی صندلی پرت کردم

~~~

مبینا

با یخ زدن بدنم تکونی تو وان خوردم بیرون اومدم دوباره وانو پر از آب گرم کردم دراز کشیدم دورم پر از بخار شده بود
آب دهنمو غورت دادم چشامو بستم چند ساعتی میشد تو حموم بودم هرچی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم نمیدونستم باید چیکار کنم اصلا راهی هم وجود داشت؟ نه معلومه که نه تنها راه همونی بود که جلوی پام گذاشت ولی به قیمت چی از دست دادن آبروم!

کور خونده فکر کرده با این کار میتونه به خواستش برسه  مطمعن بودم الان هوا تاریک شده وقت منم تموم بود دیگه هبچی به ذهنم نمی رسید خدا لعنتش کنه اینطوری حالمو بد کرده نمیزارم به خواستش برسه نمیزارم

_باید میرفتم پیشش ولی نه خونش
اره باید کاری میکردم منصرف شه خودش بیوفته دنبالم به التماس نه من

چشمامو باز کردم دودل بودم اصن چی میگفتم بهش سردگم از وان بیرون اومدم هول هولکی دوشی گرفتم حوله رو دورم پیچیدم تو اتاق رفتم زل زدم به گوشیم که شکسته بود آهی کشیدم روشنش کردم
با دیدن حجم زیادی تماس از دست رفته از مامان و آرمین نفسمو بیرون دادم شماره امیرو گرفتم هرچی بوق میخورد جواب نمیداد عصبی خواستم قط کنم که صدای نکرش پیچید تو گوشم

+کجای تو دختر شب شده ها نکنه آسمون شما نشده هنوز

_باید ببینمت

با خنده اوه کشداری کشید بعد با لحن عصبی لب زد
+خودتو مسخره کردی عصبیم نکن مبینا من ازت خواستم بیای اینجا تو الان تازه میگی باید ببینمت.. پوزخندی زد به مسخره ادامه داد داری وقت میخری با حرفات لباس قشنگاتو بپوشی

دستم مشت شد شمرده لب زدم
_گفتم باید ببینمت نه تو خونه تو.. تو پارکینگ خونه من

با اتمام حرفم نفسی گرفتم سکوت کرد چیزی نگفت گوشی رو از گوشم فاصله دادم قط نکرده بود

_با تو ام شنیدی چی گفتم

+ادا تنگا رو درنیار برامن درنیار سفید برفی

با خندش اخمی کردم شمرده شمرده لب زدم
_اومدی تک بزن بیام پایین

نیخشندی زد
+اونوقت چرا باید بیام؟ نکنه یادت رفته من ازت عک..

پریدم وسط حرفش
_چون باهات حرف دارم بفهم

+صبرم زیاده دختر زیاد..

گره حولمو باز کردم همزمان لب زدم
_باشه نیا هرطور راحتی نه منو تو پارکینگ میبینی نه تو خونت هر غلطی هم خواستی با اون عکسا بکن تهش به هدفت برای چند ساعت میرسی

گوشی رو قط کردم پوزخندی زدم میدونستم میاد چاره ایی نداشت فقط خداکنه همچی اونچور که من میخام پیش بره خندهی کردم مشغول لباس پوشیدن شدم ولی چقدر پروو هستم من انگار من از اون عکس دارم
هوفی کشیدم زل زدم به مانتو هام بسته ترینشو پوشیدم حوصله نداشتم موهام رو شونه کنم آزادانه دورم ریختم
جلو آیینه رفتم زل زدم به خودم چهرم رنگ پریده شده بود هوفی کشدم سمت کمد رفتم شالام رو یکی یکی کنارم زدم با دیدن شال سبزم که کلی وقت بود دنبالش می گشتم چشام برق زد فوری برش داشتم به یکباره  خشم وجودمو گرفت خشک شده به چیزی که تو تاریکی معلوم بود چشم دوختم شالو روش انداختم در کمدو بستم
احمقانه ترین چیز پیدا کردن شاله بود انگار خدا هم ی چیزی میدونسته که نخواسته بعد این همه وقت پیداش کنم چشامو رو هم فشردم سعی کردم به چیزی فکر نکنم

***

عصبی پامو تند تند تکون میدادم نیم ساعت تو محوطه منتظر این الدنگ بودم دیگه کم کم داشتم نا امید می شدم سوز سردی اومد دستامو بغل گرفتم
امروز چندم بود این سوال مضخرف بود برای منی که تنها چیزی که براش مهم نیست تاریخه کنجکاو تو گوشیم نگاه کردم پنجم آبان بود هوفی کشیدم

خاموشش کردم خیره آسمون شدم ماه وسط سیاهی آسمون گم شده بود ستاره ها دورشو گرفته بودند ستاره هایی که هرکودومشون نفع خودشون رو با ماه میدیدند

نیشخندی زدم با لرزیدن گوشیم نگاهی بهش کردم اسم امیر خودنمایی میکرد چه عجب بلاخره اومد از جام بلند شدم سمت پارکینگ رفتم چشمامو دور ماشینا چرخوندم با دیدن BMW مشکیش نفسمو بیرون دادم

باید عادی برخورد میکردم در ماشینو باز کردم نشستم
با دیدن صورتش نیشخندی تو دلم زدم زیر چشماش کبود بود چسبی رو بینیش بود از صدمتری معلوم بود مثل سگ کتک خورده باز اومده تو لونه زنبور آرمین کونش بزاره

امیربا دیدنم نیشخندی زد نگاه خریدازانه ایی بهم کرد اخمام تو هم رفت

+جوری این مانتوت رو پیچیدی دور خودت که انگار میخام بخورمت

کمرمو تکیه دادم به شیشه ماشین شونه ایی بالا انداختم
_بعید نیست

خودشو جلو کشید اومدم تکونی بخورم که دستاشو محافظ بدنم کرد سرشو تو موهام فرو کرد بو کشید از کارش مور مور شدم

با دست عقبش زدم که با خواست خودش کنار کشید
_معلوم هست داری چه غلطی می..

+بدنتو پوشوندی عطر موهاتو هم میتونی بپوشونی؟

زدم زیر خنده دستمو به معنای برو بابا تکون دادم
_جوری رفتار میکنی انگار عاشقمی

دستی تو موهاش کشید بحثو عوض کرد
+گفتی بام حرف داری بگو حرفاتو..
نگاهی گذرا به ساعتش کرد زل زد تو چشام ادامه داد.. سه ساعت تا دوازده مونده پس زود حرقاتو بزن وقتت بگذره..
به اینجای حرفش که رسید سکوت کرد

پلکی زدم با لبخند محو لب زدم
_از من به تو هیچی نمیرسه شاید قبل اون عکسا میرسید.. خودمو جلو کشیدم دستمو از گردن تا دکمه های سینش آروم کشیدم آب دهنش رو غورت داد منتظر نگام کرد… اما الان نه بد راهی رو شروع کردی امیر شریفی

دستشو رو انگشتم گذاشت اخمی کردم اومدم دستمو عقب بکشم که محکم تر گرفتش
+اون سگ مصب کاری کرد کارم بات به اینجا برسه

دستمو رو دهنش  عصبی فشردم دادی زدم
_حفه شو عوضی الان باید جای من اون اینجا بود طوری میزد..

با کاری که کرد حرف تو دهنم ماسید شوکه دستمو عقب کشیدم با چندش به دست خیسم نگاه کردم

+بو دستتم سکسیه

انگشتم هنوز تو دستش بود فوری از زیر دستش کشیدمش

+فکر اون بهشتت چی هست دیگه خوشگله

دستمو رو مانتوم کشیدم عصبی در ماشینو باز کردم
_با بو عطرم پخش چن تا عکس جق بزن..

فوری دستمو کشید خودشو جلو کشید درو بست

با فک قفل شده غرید
+بشین سرجات عصبیم نکن
_تو نمیتونی به من امرو نهی کنی
+من میتونم بهت امرو نهی کنم دست تو زیر ساتور من گیره

با فریادش تو خودم جم شدم بدون این که چیزی بگم زل زدم تو چشماش عصبی تو فرمون کوبید
+تقصیر منه تا اینجا اومدم ای لعنت به اون بیشرف که اونشب نزاشت طعمتو بچشم

عصبی خندیدم مثل خودش با صدای بلند گفتم
_اگه ارمین هم نمیرسید تو طعم منو نمیچشیدی فکر کردی انقدر احمقم که بخاطر ی لذت خودمو بدبخت کنم؟… اونم با کی؟ با تو ایی که با صدنفری؟؟.. بخام آمارتو بگیرم هر کودوم از دوست دخترات بیشتر از چند تا سقط داشتند

+پیاده شو

متعجب نگاش کردم با دادش تکونی خوردم
+کری میگم پیاده شو

فکر کنم خیلی تند رفتم به معنای واقعی گند زدم چشاش از عصبانیت قرمز شده بود مثل ببر زحمی نگام میکرد مگه من چی گفتم این عصبی شد

_ببین تو الان اگه عکسارو پخش کنی چیزی نصیبت نمیشه جز عصبی شدن آرمین.. حتی یک لحظم نمیتونی بام باشی تهش هیچه امیر هیچی دستتو نمیگره جز کتک کارب دوباره شما

پوزخندی زد شیشه ماشین رو پایین کشید با هوای تازه نفس عمیقی کشیدم
+حرفت چیه؟!.. ته حرفت رو بگو

زل زدم تو چشماش
_ بیا باهم باشیم من بتونم هضم کنم این کارتو.. اینو یادت باشه چه باهم باشیم چه نباشیم من باتو نمیخوابم یعنی هرکاری جز خوابیدنو بات هستم

سعی کردم کلماتو کنار هم بچینم با پایان حرفم متفکر نگاهشو ازم گرفت مهلتی بهش ندادم دستاشو پشت گردنش گذاشتم سرشو سمت خودم چرخوندم
لبامو تو ی سانتی متری لباش نگه داشتم زودتر از چیزی که فکرش میکردم شل شده بود
دستمو نوازش وار پشت گردنش کشیدم گیج نگام کرد دیگه خبری از هارتو پورتش نبود رگ خواب مردا تو مشت ما زنا بود هر وقت که ارداه میکردیم رو انگشتمون می چرخوندیمشون

_فکراتو بکن بهم خبر بده

با لبخند اومدم عقب بکشم که دستاشو پشت گردنم گذاشتت لباشو رو لبام گذاشت چشاشو بسته بود با شهوت وحشبانه به جون لبام افتاده بود
با گازی که از لبم گرفت به خودم اومدم باهاش همراهی کردم تا جایی که هردومون نفس کم آوردیم عقب کشیدیم
فاصلمون یه بند انگشت بود نفسای داغش میخورد به پوست تنم

خمار نگاهشو رو صورتم چرخوندم شالمو رو شونم انداخت
+من فکرامو خیلی وقته کردم.. ولی وای به حالت بخای دورم بزنی مبینا اون وقته که میشم یکی که نمیشناسی

تا اومدم حرفشو درک کنم دوباره لباشو رو لبام گذاشت یه دستشو پشت کمرم گذاشت فشاری داد تکونی خوردم عاحی تو دهنش کشیدم
انگار یادم رفته بود آرمین بخاطر من امروز دعواش شده با این.. یادم رفته بود گفته بود بهش نزدیک نشم.. یادم رفته بود قولی که بهش دادم

با دستش رو کمر شلوارم به خودم اومدم هول زده ازش جدا شدم
_پریودم

خمار اخمی کرد
+ای ریدم تو این شانس

زدم زیر خنده که دوباره منو سمت خودش کشید تا به خودم بیام لباشو رو لبام گذاشت
دستمو تو موهاش فرو کردم صدای لبامون تو ماشین پیچیده بود هرکی از کنارمون رد میشد میفهمید داریم چیکار میکنیم گازی از لبش گرفتم وحشی تر لبامو مک زد دستش از رو مانتو سینم چنگ زد

ازم فاصله گرفت
+این گیلاسا که پریود نیستن

خمار شلیک خندم به هوا رفت تکونی خورم سوالی لب زدم
_گیلاس؟

هومی کشدار کشید دوباره لبامو بوسید دستاشو رو سینم گذاشت فشار محکمی داد با دردو جیغ عاحم تو دهنش گم شد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 44

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x