نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 14

4.2
(51)

دوتا منو داد دستمون خیره شدم به معجون ها یه اسم های عجیب غریبی داشتند که تاحالا به گوشم نخوره بودند
آرمین: چی میخوری

سرمو از منو بیرون آوردم خیره نگاه منتظرش شدم نگاه آخرمو به منو انداختم منو رو دست خدمه دادم
_سه تا معجون توت فرنگی با عام.. مکثی کردم چشای آرمین تا اخرین درجه باز شده بود متعجب نگام میکرد که ادامه دادم.. یه کیک شکلاتی هم میخام

یادداشت کرد رو کرد به آرمین
+چیزی دیگه ایی هم میخاین

آرمین به خودش اومد چشم غره ایی بهم رفت خدمه رو مخاطب قرار داد
+یه اسپرسو با کیک

چشمی گفت به محض دور شدنشآارمین با خنده اخمی کرد
+مفت باشه کوفت باشه نه؟

زدم زیر خنده سرمو به نوشنه مثبت تکون دادم

+همه رو کجا میخای جا بدی

لب باز کردم حرفی بزنم که با حرفش پوکر نگاش کردم
+بنظرم اگه تا چند روز دیگه نری باشگاه از در نمیتونی رد شی

چپ چپ نگاش کردم محکم پامو از زیر میز کوبوندم رو پاش که صورتش درهم شد
_چاق خودتی گاو.. اصلا اگه دیگه باتو حرف زدم

پوزمو توهم کردم نگا ازش گرفتم خودشو جلو کشید یواش با فک قفل شده غرید
+نرین تو عصابم گند نزن ب امروز

فوری نگاش کردم سکوت کردم قفل چشاش شدم نگاه معناداری بهم انداخت عقب رفت به خودم اومدم اخم کردم سکوتمون با صدای موبایلش شکست مشغول حرف زدن شد بی حوصله نگاش کردم
+سلام..
+…
+باشه تا دوسه ساعت دیگ میام

کسری از ثانیه لبخند محوی زد از جاش بلند شد اخمش فقط برا منه پسره ایکبیری گوشی رو از گوشش فاصله داد لب زد
+من میرم سرویس

بعدم با لبخند مشغول حرف زدن شد
+باشه عمو جون.. از همون طعم قبلی بگ..

تا موقع ایی که از دیدم خارج بشه حرفاشو گوش میکردم هوفی کشیدم حتمی بچه های داداشش بودن تاحالا خونوادشو از نزدیک ندیده بودم ولی انگار با این مسئله که آرمین با همس کنار اومده بودن

با ویبره گوشیم گوشیمو از کیفم بیرون کشیدم اخمی کردم اتصالو زدم که صدای نگرانش پیچید تو گوشم
+کجایی تو هرچی زنگت میزنم جواب نمیدی.. نمیگی نگرانت میشم تو دانشگاه هم که هرچی دنبالت گشتم نبودی

آروم لب زدم
_حوصله نداشتم امیر چرا این قدر گیر میدی

نفس عمیقی کشید توقع داشتم الان عصبی بشه ولی درآرامش با لحن مهربونی لب زد
+درد داری؟.. میخای ببرمت دکتر؟؟

ابروم بالا پرید حواس پرت گفتم
_دکتر چرا

مشکوک لب زد
+برا درد پریودیت دیگه.. مگه پریود نبودی

آب دهنمو غورت دادم نیشگونی از پام گرفتم به مسخره خندیدم
_آره.. ولی انقد درد ندارم که برم دکتر که

جدی لب زد
+درد داشتی بگو بیام ببرمت.. اصلا الان کجایی ببرمت

نگاهمو دور تا دور کافه چرخوندم هر لحظه ممکن بود آرمین بیاد
_من یکم اومدم بیرون هوا بخورم.. کاری نداری

فوری لب زد
+عصر همو ببینیم

نفس عمیقی کشیدم دیدن منظورش دسمالی کردن بود؟ چرا بجای دیدن نمیگفت دسمالی کردن پوزخندی به خودم زدم چی میخاستم از ی رابطه مگه دلم فقط خوشگذرونی نمیخواست؟ پس چرا حرفم عوض شده بود صدای از اعماق وجودم گفت آره تو دلت خوشگذرونی میخاد ولی نه با ادم هوسبازی مثل امیر دورش پره دختره چسبیده به من که آرمین مثل بمب ساعتی مواظبمه

با صدا زدنای امیر از فکر ییرون اومدم
+مبینا.. الو.. الو

_بله

با لحن تند لب زد
+نمیای نیا ولی منو منتظر نزار

پلکمو روهم فشردم با دردی که زیر دلم پیچید صورتم درهم شد
_رسیدم خونه خبرت میدم بیای.. خدافظ

منتظر جواب نموندم گوشی رو قط کردم رو میز گذاشتم دستمو رو دلم گذاشتم چه غلطی کردم اول صب بستنی خوردم سعی کردم خودمو مشغول اطراف کنم
شاید دو سه تا از میز ها پر بود جایی نشسته بودیم که دیدی به کسی نداشت
این آرمین هم که معلوم نیست رفته دستشویی یا کجا با دیدنش که میومد ابروایی بالا انداختم
چهار شونه بود هیبتی داشت برا خودش طوری مثل این مدلینگا محکم قدم بر میداشت که با خودم میگفتم یعنی این خود واقعیش هست یا موقع ایی که کلی چرتو پرت میگیم مسخره بازی درمیاریم

با نشستنش اشاره ایی به لبخند گشادم زد
+تو فکرت برنامه نچین من متعهد به خانومم

چپ چپ نگاش کردم دهن باز کردم حرفی بزنم که خدمه نزدیکمون شد سفارشا رو گذاشت با گفتن امری ندارید رفت
حس حسادتی به دلم چنگ زد اگه ی روز آرمین زن بگیره شاید زنش دوست نداشته باشه که با من درارتباط باشه! دوست؟ معلومه که نداره منم باشم خوشم نمیاد آهی کشیدم با غم خیره شدم بهش

نگاهی به میز کرد با اخمو خنده لب زد
+همشو نخوری دل درد..

پریدم وسط حرفش
_اگه زن گرفتی خوشش نیومد با من باشی چی

لبامو روهم فشردم خشک شده نگام میکرد سکوت کرد توقع این حرفو نداشت
_تو اونو انتخاب میکنی نه!؟

بازم سکوت کرد چیزی نگفت پوزخندی زدم سکوتش مهر به تایید حرفم بود
_معلومه که اونو

پرید وسط حرفم جدی نگاهشو تو صورتم چرخوند
+بین زنمو خاهرم میتونم انتخابی داشته باشم؟ این دوتارو میشه جدا کرد؟

شونه ایی بالا انداختم سرمو پایین انداختم یکی از معجون ها رو برداشتم تا نصفه خوردم
نه اون چیزی میگفت نه من با حرفش لبخندی زدم سرمو بلند کردم
+اینو یادت باشه من همیشه پشتتم تنهات نمیزارم

آرامشی بهم تزریق شد فنجونش رو برداشت جرعه ایی خورد دوباره رو میز گذاشت

تا خواست دستشو برداره دستمو رو دستاش گذاشتم با اطمینان لب زدم
_منم

خندید با شیطنت لب زد
+توچی؟ دوسم داری؟

دستمو برداشتم خندیدم
_نه من دوست ندارم

به معنای خرخودتی خندشو خورد سرتکون داد
+باشه باور کردم

ایشی کشدار گفتم اشاره ایی به میز کردم
_حالا سکوت کن میخام با آرامش اینارو بخورم

با ترس ساختگی دستشو رو دهنش گذاشت لب زد
+مگه چاره ایی جز اینم دارم
خندیدم دیوونه ایی نوارش کردم

با آرامش داشتم باقی مونده کیکم رو میخوردم حس میکردم هر لحظه درحال ترکیدن هستم سه تا لیوان خالی شده بود دقیق تا گردنم خورده بودم
آرمین تو سکوت نگام میکرد چشاش روم بود ولی فکرش جای دیگه با تموم شدن کیکم نفسمو بیرون دادم تکیه دادم به صندلی
_دلم میخاد فقط بگیرم بخابم

نگاهی بهم انداخت نیشخندی زد
+با اینای که تو خوردی فقط باید بدوایی تا هضم شه بعد به فکر خواب باشی

دستمو با تهدید جلوش تکون دادم
_یکبار دیکه اشاره به هیکلم کنی پامو میکنم تو دهنتا

جون کشداری با شوخی گفت
+تو فقط پاتو بکن تو دهنم

چپ چپ نگاش کردم
_بیشعوری دیگه.. بیشعور کاریت نمیشه کرد

***

شیشه ماشین رو پایین کشیدم که هوای گرمی داخل اومد نگاهی به آرمین کردم مسیری رو که میرفتیم نمیشناختم
_کجا داریم میریم.. من فردا امتحان دارم چیزی نخوندم

نگاهی بهم کرد دوباره حواسشو به خیابون داد
+بعد از اینجا میبرمت خونه

توفکر رفتم یعنی کحا میخواست منو ببره با حرفش نگاش کردم که چشم تو چشم شدیم
+کی بود بت زنگ میزد

نگاهمو ازش گرفتم جز امیر پیگیر کی بود که بهم زنگ بزنه بی اهمیت لب زدم
_مامانم بود

آهایی گفت دیگه چیزی نگفت بعد از یک ربع جلو پاساژ بزرگی نگر داشت ماشینو خاموش کرد

با غرور لبخندی زدم
_چون سلیقم خوبه آوردیم تو خریدات کمکت کنم؟

چپ چپ نگام کرد لپمو کشید اخمی کردم
+نه بچه جون کی تاحالا من به سلیقه تو چیزی خریدم.. ولی اگه دختر خوبی باشی میزارم تو خریدام کمکم کنی

دستمو رو لپم کشیدم اومدم بکوبم تو صورتش که به سرعت پیاده شد صدبار بهش گفتم پست به لپ من نزن نمیفهمه که باز کرمش فووران میکنه
از ماشین پیاده شدم باهم وارد پاساژ شدیم
پاساژ معروفی بود یک بار بیشتر اینجا نیومده بودم از بس قیمتاش باعث میشد مخم سوت بکشه همه مارک های برند بودند
از کنار هر مغازه ایی رد میشدیم ثانیه ایی با آرمین احوالپرسی میکردن انگار زیاد اینجا میومد میشناختنش

هوفی کشیدم
_خسته شدماا

نگاهی به قیافه خستم انداخت
+کم غر بزن الان میرسیم

ایشی گفتم که دستمو گرفت منو دنبال خودش کشوند سرمو پایین انداختم
بعد از یک دقیقه وارد مغازه ایی شدیم با بوایی که زیر بیینم پیچید سرمو بلند کردم با ذوق به اطراف نگاه میکردم

مردی نزدیکمون اومد با تعجب خنده با آرمین دست داد
+به چه عجب اقا ارمین.. آفتاب از کودوم طرف دراومده یه سر به ما زدی

آرمین لبخند محوی زد با جدیدت لب زد
_کارام زیاده وگرنه میدونی وقت اضاف بیارم میام

ازشون دور شدم پر بود از پاستیل های مختلف تو شکل و رنگ های مختلف تو خواب هم اینارو نمیدیدم با خوشحالی دستمو تو ظرف بزرگ شیشه ایی کردم دونه ایی پاستیل خوردم مزه بهشت میداد
+نخور پاستیل حالت بد میشت .. اینو بگیر ببر خونه بخور

برگشتم سمت آرمین با لبخند ظرف صورتی رو ازش گرفتم
_وای اینحا خوده بهشته

به ذوقم خندید چیزی نگفت ازم دور شد نزدیک صاحب مغازه که فکر کنم دوستش بود رفت مشغول حرف زدن شدن
هر پاستیلی میدیدم مشتمو پر میکردم داخل ظرف میربختم اصلا هم به اون نوشته که گفته بود با پلاستیک بردارین توجه نمیکردم
پا پر شدن ظرف زیر بینیم گرفتم بوشون کردم ی بوی خاصی میداد مطمئن بودم الان چشام قلبی شده با لبخند نزدیک آرمین شدم که حرفشونو قط کرد از جاش بلند شد
+سپهر چقدر شد

سپهر نگاهی به ظرف پر تو دستم کرد خنده ایی کرد
+قابلتو نداره مهمون من

آرمین اخمی کرد دوباره حرفشو تکرار کرد سپهر بی اهمیت به حرفش لب زد
+این شیرینی باهم بودنتون.. ایشالا عروسیت دعوتم کردی وانتون رو پر از پاستیل میکنم

متعجب نگاش کردم چقدر بی پروا حرف میزد انگار نمیدونست من دوست دختر آرمین نیستم که اینجوری میگه

آرمین: ما باهم..

سپهر پرید وسط حرفش دستشو پشت کمر آرمین گذاشت
+کم تعارف کن

زودتر از آرمین بیرون رفتم با لبخند به ظرف تو دستم زل زدم

~~~

آرمین

خریدارو یکی یکی تو یخچال گذاشتم رو کردم سمت مبینا که با صورت درهم نگام میکرد

_چیز دیگه ایی لازم نداری

از جاش بلند شد
+وای آرمین اینطوری که بد شد..
وسایلای خونه من بود باید میزاشتی خودم حساب کنم

چپ چپ نگاش کردم بی توجه به حرفش پرسیدم
_الان بهتری

متعجب نگام کرد بعد از چند ثانیه به خودش اومد لبخند نصفه ایی زد
+همه این کارارو کردی که من بهتر شم

نگاهمو قفل چشای مشکیش کردم هومی گفتم

چشاش برق زد پرید بغلم
+خوبم.. خیلی خوبم..

دستمو دور کمرش حلقه کردم
+ببعی خودمی تو

خندیدم فشاری به کمرش دادم که موهامو کشید از بغلم جدا شد
+وحشی بازی هات هنوز رو باسنم مونده ها

دستمو تو موهام کشیدم مرتبش کردم چشم غره ایی بهش رفتم
_حقته عزیزم

زبونی درآورد سمت یخچال رفت
+چی میخوری درست کنم

گوشیمو از رو میز برداشتم
_چیزی نمیخام باید برم خونه

با اخم برگشت سمتم موهاشو بالا سرش جم کرد گوجه ایی بست همزمان لب زد
+غلط کردی میخام ناهار درست کنم

نوچی گفتم سمت در ورودی رفتم که پشت سرم اومد
_مامان ناهار درست کرده دیر برم اون دوتا فسقلی مو رو سرم نمیذارن

خندید ناچار باشه ایی گفت
_مواظب خودت باش درم قفل کن

سری تکون داد خداحافظی کرد از خونه بیرون زدم سمت پارکینگ رفتم سوار ماشینم شدم پامو رو پدال گاز گذاشتم با سرعت از پارکینگ بیرون زدم

***

تکونی خوردم بی حوصله نگاه تلویزیون کردم وروجک ها با شوق داشتن باب اسفنجی نگا میکردن با صدای پای سرمو برگردوندم
مشکوک به نازنین آرش نگا کردم با استرس خیرم بودن آرش دستشو رو بینیش گذاشت اشاره ایی به بچها زد یواش لب زد
+ما بریم ی دور بزنیم بیایم

سری تکون دادم لبخند با استرسی زدن پا ورچین مثل دزدا سمت سالن رفتن
نگاهمو ازشون گرفتن خیره بچه ها شدم
متاهلی انقدر هم بد نبود که بدون اینا میرفتن زود بچه دار شدنشون هم بی تاثیر نبود

ساره: عمو گشنمه

از جام بلند شدم
_سارین توهم گشنته

نگاه از تلویزیون گرفت بامزه سر تکون داد لبخند نصفه ایی زدم
_الان یچیزی براتون میارم

بی صدا خندیدن سمت آشپرخونه رفتم

+بیا بشین خودم براشون غذا میارم

با صدای مامان عقب برگشتم بی حوصله رو صندلی نشستم سمت یخچال رفت
نون کالباس گوجه رو بیرون آورد رو میز گذاشت خیره کاراش شدم
+تو نمیخای یه فکری برای خودت بکنی

چشامامو روهم فشردم اروم لب زدم
_چه فکری

صندلی رو بیرون کشید
همینجور که لقمه میگرفت لب زد
+سنت کم کم داره میره بالا بسه هرچی با این دخترای بی قیدو بند بودی

اخمی کردم سکوت کردم بحث همیشگی منو مامان میرسید به ازدواج تهش هم با مخالفت من بیخیال نمیشد هر دفعه سعی خودش رو میکرد
+اون اتاق بالا..

زل زدم بهش میدونستم میخاد چی بگه از جام بلند شدم دوست نداشتم ناراحتش کنم ولی برای بحث ازدواج مجبور بودم

با بلند شدنم فوری از جاش بلند شد
_مامان من فعلا..

پرید وسط حرفم با مهربونی لب زد
+چرا انقد لج میکنی پسرم هان؟ من دوست دارم بچه هاتو ببینم تو با این دخترای که دورتن نمیزارن به فکر ازدواج باشی بسه هرچی باهاشون بودی.. اون اتاق بالا هم سپردم وسایلاش بریزن بیرون کم کم باید دور..

عصبی نزدیکش شدم
_مامان حق ندارین دست به اتاق بالا بزنید فهمیدین

متعجب از تن صدام دهن باز کرد حرفی بزنه که نزاشتم عصبی تند تند سمت اتاق مبینا رفتم درو با اعصبانیت باز کردم
با دیدن دوتا خدمه که داشتن وسایلا رو تو کارتون میچیدن عربده ایی زدم
_گمشین وسایلا رو بزارید سرجاشون

ترسیده نگام کردن اون یکی که پوست سبزه ایی داشت با تته پته لب زد
+ولی خانوم گف..

با خشم پامو کوبیدم تو کارتون جلوییم
_کرید یا خودتون میزنید به کر بودن گفتم بزارید سرجاتون

+چخبره اینجا

عصبی برگشتم سمت مامان
_اینارو قبل اینکه بیرون کنم بگو وسایلا رو سرجاش بزارن

دستاشو رو شونم گذاشت با ارامش لب زد
+بزار جمع کنند بهترشو واسه عرو..

عصبی سرمو برگردوندنم سمت اون دوتا دادی زدم
_اگه از جونتون سیر شید برو بر منو نگاه کنید

فوری به خودشون اومدن با صدای که از ته چاه بیرون میومد همزمان لب زدن
+چشم اقا.. الان جمع میکنیم

عصبی خیرشون شدم که فوری کارتون هارو باز میکردن وسایلا رو میچیدن مامان با ناراحتی اخم نگام میکرد نگاهمو دور تا دور چرخوندم کل اتاق لخت شده بود کی فرصت کرده بودند همه اینارو جمع کنند
انگار فقط زورشون به تخت کمد نرسیده بود عصبی رو تخت نشستم

مامان نزدیکم شد با بغض لب زد
+خیلی دل منه مادرو میشکونی

بدون اینکه حرفی ازم بشنوه از اتاق بیرون رفت عصبی دستمو تو موهام کشیدم خیلی تند رفته بودم
اگه مبینا میفهمید اتاقشو دارن جم میکنن دلش میشکست شاید با خودش فکر میکرد که من از عمد دارم این کارو میکنم
مامان خبر نداشت دور اون دلقکارو مبینا خط کشیده وگرنه این طوری نمیگفت
رو تخت دراز کشیدم ساعدمو رو رو چشام فشردم خوب میدونستن اعصاب ندارم که بی سرو صدا به کارشون میرسیدن

***

با نوری که تو چشمام تابید با اخم چشامو باز کردم اطرافو نگاه کردم تازه یادم افتاد تو اتاق مبینا بودم
خابالود نیشخندی زدم وسایلارو مثل روز اولش چیده بودن
تکونی به خودم دادم رو تخت نشستم خیره ساعت دیواری شدم سه چهار ساعتی بود خواب بودم
مامان انقد از دستم عصبی بوده که حتی صدام هم نکرده پوزخندی زدم خیره اطراف شدم تم اتاق به سلقیه مبینا بود از جام بلند شدم سمت میز کنسول رفتم
خیره شدم به شیشه عطرا یکیشونو برداشتم بو کردم بوی تلخ سیگار زیر بینیم پیچید
اخمی کردم شک داشم سیگار میکشه یا نه یکی یکی بقیه عطرا رو بو کردم همشون تریکیب سیگار میخک یا بوی های تند که سیگار هم جزوشون بود شیشه عطرای دست نخورده نشون از این میداد که تازه خریده
دوست داشم حسم غلط باشه این که از بوی سیگار خوشش میاد دلیل نمیشه سیگاری باشه
عصبی دستمو رو صورتم کشیدم از اتاق بیرون رفتم

با سرو صدای که از پایین میومد از پله ها پایین رفتم
مامان نازنین فیلم نگاه میکردن بابا آرش شطرنج بازی میکردند ساره سارین هم نقاشی میکشیدند

با وردوم بابا با اخم نگاه زیر چشمی بهم انداخت رو یکی از مبل ها دور تر ازشون نشستم زل زدم به تلویزیون

آرش: داداش تو نمیخای یه دست به ما ببازی

نگاهمو از تلویزیون گرفتم زل زدم به قیافه بشاشش

بی حوصله لب زدم
_از شطرنج خوشم نمیا

ابروایی بالا انداخت با تکبر خندید
+خوشت نمیاد یا بلد نیستی

آرش میدونست تو شطرنج استادم داشت اینطوری میگفت تحریکم کنه چیزی نگفتم بابا با اخم نگاه گذرایی بهم انداخت
+وسط بازی حرف نزنید

پوزخندی زدم نگاه ازوشن گرفتم هیچوقت مثل آرش بامن رفتار نمیکرد منم توقعی نداشتم رفتاراش بیشتر شبیه دشمن بود بام تا پدر

ساره با دیدنم دویید سمتم محکم بغلش کردم
_چطوری تو وروجک

با جیغ خندید
+خوبم عمو

سارین با حسادت دل از نقاشیش کند بدو بدو اومد سمتم
+عمو منم بغل کن

لبخند محوی زدم دوتاشونو بغل کردم رو پام نشوندم قل قلکشون دادم صدای خندشون اطرافو پر کرده بود

نازنین با خنده سری از تاسف برای بچه ها تکون داد
+آرش نگفتم کم کم باید سرپرستیشونو بدیم به آرمین

آرش با سر پایین افتاده همینجور که بازی میکرد اره ایی گفت

سارین: عمو بسه.. قل.. قل قلکم ندهه

با خنده رو زمین گذاشتمشون که فورا دوییدن سمت دفتر نقاشیشون
تموم مدت مامان محو نگام میکرد سرمو بلند کردم نگاش کردم
تا نگاه خیرمو دید صورتشو درهم کرد مشغول صحبت با نازنین شد
کنترلو برداشتو شبکه رو عوض کردم
ی فیلم درس درمون نمیزارن که تموم این سریال ماهواره ایی هم همشون مثل هم شدند
پوفی کشیدم لش کردم رو مبل لباسای صبح هنوز تنم بود اگه مبینا اینجا بود کلی سرزنشم میکرد با یادش لبخندی زدم
من یه روز هم بدون سکس نمیتونستم نمیدونم بخاطر قولی که ازم گرفت بود یا خودم نخاصتم سمت اونا برم خط اصلیم رو نداشتن سپرده بودم اگه رسول دیدتشون راشون نده این چند روز سرم شلوغ بوده زیاد بهم فشار نیاورد ولی کم کم حس میکردم نمیتونم خودمو کنترل کنم سعی کردم فکرمو از این چیزا بیرون کنم

گوشیمو برداشتم پیامکی به محسن مدیر مالی شرکت دادم شماره اون دختره رو براش فرستادم حرفه ایی بود تو هک کردن سر سه سوت تاریخچه هفت نسل پیششون رو بم میداد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
15 روز قبل

دیگه پارت نمیاد؟

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x