نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 15

4.2
(40)

 

مبینا

با رفتن آرمین نفسمو عاح مانند بیرون دادم خونه سوتوکور شده بود پوفی کشیدم
بی حوصله مشغول غذا درست کردن شدم

بعد از نیم ساعت سرپا ایستادن زیر ماکارانی رو کم کردم با کمر درد کتابامو باز کردم گنگ خیره شدم به نوشته ها هیچی سر درنمی آوردم پاهامو بغل گرفتم کاش به آرمین میگفتم یادم بده حداقل

کمردردم هر لحظه داشت بدترمیشد با سختی از جام بلند شدم حولمو برداشتم سمت حموم رفتم

بعد از تنظیم دوش زیرش ایستادم قطره های آب داغ روحمو نوازش میکرد با برخورد آب به کمر لختم دردم کمتر شد
پوزخندی به حال خودم زدم خودمو سپرده بودم دست امیر برای هیچی
میدونستم تهش هرچی زور بزنم نمیتونم اون عکسای لعنتی رو بگیرم
اگه تا الان میخواست پخش کنه میکرد
باید ازش فاصله میگرفتم ولی اگه کله خر بازی درمیاورد چی! این فکرا داشت عصبیم میکرد..

بادیدن آب های قرمز هینی کشیدم آخه الان وقت پریود شدن بود
لعنتی اصلا حوصله این یکی رو نداشتم زیر پام خونین شده بود سرسری بدنمو کف مالی کردم
دوشی گرفتم سمت اتاق رفتم
بعد از پوشیدن لباس پد گذاشتم حوله رو دور موهام پیچیدم خودمو رو تخت انداختم
با دردی که زیر دلم پیچید چشامو روهم فشردم
یکساعت گذشته بود ولی دردم هر لحظه داشت بدتر میشد
اشک تو چشام جمع شد اولین باری بود که بخاطر این مسئله گریه میکردم

_وای خدا دارم میمیرم

کل بدنم تو درد فشار بود اشکام یکی یکی مسابقه گذاشته بودند
نمیدونستم چیکار کنم قرصی هم نداشتم دستمو رو شکمم مشت کردم سعی کردم اروم باشم
ولی نمیتونستم با شدت گرفتن درد جیغ بلندی کشیدم
جیغم با صدای محکم کوبیدن در یکی شد

دماغمو بالا کشیدم انقد حالم بد بود نمیتونستم راه برم با بدبختی از جام بلند شدم
اشکام تمومی نداشت کل صورتمو خیس کرده بودند هر قدمی که برمیداشتم صدای محکم کوبیدن در بیشتر میشد کمرم داشت به دونصف تبدیل میشد

با باز کردن در دیدن امیر انگار دردم بیشتر شد با دیدن وضعیتم اخمش تبدیل به نگرانی شد
+چت شده مبینا

رو زانوم خم شدم با گریه جیغ بلندی کشیدم
_دارم میمیرم

هول شده داخل اومد در بست پلاستیکای دستشو پرت کرد زمین
با صدای لرزون نگران فوری گفت
+وایسا برم مانتوت رو بیارم الان میبرمت دکتر

سمت اتاقم رفت با هق هق به رفتنش نگاه کردم  یهو زیر پام خالی شد رو زمین افتادم
از درد لبمو گاز گرفتم از پیشونیم مایع گرمی رو حس کردم تو این لحظه فقط دوست داشتم بمیرم
بی جون چشام رو بستم بدنم انقد بی حس بود که یک میلی متر هم نمیتونستم تکون بخورم

***

با تیزی تو دستم با اخم چشمامو باز کردم امیر نگران نشسته بود با باز کردن چشمم فوری سمتم اومد
+بهتری

گیج نگاش کردم تازه ویندوزم بالا اومد حال بدم.. امیر که منو آورد..

دستمو رو پیشونیم فشردم پانسمانو لمس کردم با تیری که کشید صورتم درهم شد
+دست نزن دردت بیشتر میشه

دستشو جلو آورد دستموبگیره که زدم زیر دستش متعجب نگام کرد اخمی کردم نگاه ازش گرفتم حالم یه خورده بهتر شده بود
+چته تو الان قهری

زل زدم تو چشاش خالی از هر حسی بود حتی کمک کردن به من

نیشخندی بهش زدم
_چرا ولم نمیکنی

خشک نگام کرد جلو اومد خم شد روم
+من ولت نمیکنم؟

تو سکوت نگاش کردم یهو لباشو رو لبام گذاشت اومدم تکونی بخورم که زودتر از من عقب کشید
+چجور ولت کنم سفید برفی وقتی برام مهمی

دستامو محکم رو لبم کشیدم عصبی گفتم
_دوست داشتنت بدرد دخترای دورت میخوره نه من

رو صندلی نشست پاهاشو رو پاش انداخت
نگاهی بهم کرد که دلم زیرو شد
+فعلا که دوست داشتنم بدرد تو خورد

_هع یجور رفتار نکن انگار دوستم داری

اخمی کرد دهن باز کرد حرفی بزنه که نزاشتم شمرده شمرده لب زدم
_میخوای یاد آوریت کنم.. من بخاطر اون لعنتیا اومدم با تو وگرنه نه از قیافت نه از هم آغوشی..

با بلند شدنش حرفم نصفه موند چشماش به قرمزی میرفت گره ابروش توهم بود با فک کلید شده غرید
+درهرصورت مجبوری بام هم آغوش شی چه خوشت بیاد چه خوشت نیاد.. لیلی به لالات گذاشتم فکر کردی خبریه خوشم میاد ازت؟؟.. انقد دختر دورم هست که تو به چشممم نمیایی مجبورم ی مدتی تحملت کنم

با دهن باز نگاش کردم خشم کل وجودمو گرفته بود پورخندی به حالم زد از اتاق بیرون رفت
_عوضی.. عوضی

فکر کرده گوهی هست اداشو در اوردم
_دختر دورم زیاده

آره با اون همه دختر دردت چیه دیگه لاشی برا من میمالی گمشو با همون جنده های دورت

بخاطر قیافش فاز میگرفت این قیافه رو نداشت سگ هم محلش نمیداد حاضر نبودم حتی ی ثانیه هم باهاش تو رابطه باشم
گور بابای عکسا بره هر گوهی دلش میخاد بخوره
بی آبرو میشم به درک بهتر اینه اینو تحمل کنم

آنژکتو از دستم ناشیانه بیرون کشیدم درد تودستم پیچید
بی اهمیت با کمک تخت از جام بلند شدم قدمی برداشتم که سرم تیر کشید به سختی از اتاق بیرون رفتم
امیر با دیدنم با اخم سرشو از گوشی بیرون کشید بی توجه بهش سمت خروجی رفتم هنوز دو قدم نرفته بودم که پشتم راه افتاد

صدای نکرش سوهان روحم شد
+کجا میری تو سرمت هنوز تموم نشده بود

چیزی نگفتم قدمام رو تند کردم صدای قدماش پشت سرم رو میشنیدیم از بیمارستان بیرون رفتم دستمو برا تاکسی تکون دادم که از پشت کشیده شدم

+باهات حرف میرنم جواب منو بده سگ نکن منو با خودت که میدونی سگ شم آبرو برات نمی مونه

پوزخندی زدم از بغلش بیرون رفتم
_سگ شی؟ تو که فعلا داری واق واق میکنی پشتم دیگه چه گوهی مونده که..

یهو محکم دستشو رو دهنم گذاشت
+خفه شو تو لیاقت فرصت نداری باید حتما بگا بری

بعدم فوری راهشو کج کرد رفت خشک شده به رفتنش نگاه کردم با اخم محکم پاهامو تکون دادم

دستمو تو جیبم کردم حتی ی ثانیه هم نمیخواستم بهش فکر کنم
پسره ابله هر غلطی دلش میخادبکنه بی حوصله نگاه به آفتاب کردم این همه جا سایه باید رو من بتابه

_پسره لاشی تعارف هم نزد.. ن الان توقع داشتی با دادو بیداد های من تعارف هم بزنه.. تا دقایقی دیگر باید منتظر..

با دیدن پسری که متعجب نگام میکرد حرفمو خوردم سری به معنای هان تکون دادم که سری از تاسف تکون داد رفت
بیا ملت رد دادن آدم سالم نداریم که پوفی کشیدم سمت پیاده رو رفتم
قدم زدن تو این هوا خودکشی محض بود
اگه گوشی داشتم زنگ آرمین میزدم آهی کشیدم
همین مونده بود گریمو اون ببینه مردیکه احمق هی اسم آبرو میاره اگه آبرو داشتی بابات ننتو نمیکرد تو بیای

~~~

آرمین

تکیه دادم به تراس سیگاری گوشه لبم گذاشتم آتیشش زدم پوک عمیقی بهش زدم
زل زدو به آسمون بعد از چندتا نخ سیگار از تراس بیرون رفتم
مامان دلخور نگام کرد جمع هنوز مثل چند ساعت پیش بود بابا آرش سرسخت شطرنج بازی میکردن
+عمو.. عمو

نگاهمو به سارین سوق دادم
_جونم عمو

دویید سمتم مشتشو باز کرد
+بادکنک رو برام باد کن

بعد با خوشحالی بالا پایین پرید ابروایی بالا انداختم
نمیدونستم بخندم یا اخم کنم دهن باز کردم حرفی بزنم که مامان دویید سمت سارین کوبید رو گونه خودش
+خدا مرگم بده این چیه دست تو

نازنین اخمی کرد سمت سارین اومد
+بده من اون چیز تو دستتو

سارین ترسیده نگاهشون کرد یهو زد زیر گریه با اخم فوری بغلش کردم دستاشو پیچید دور گردنم
_چتونه شما ریختید سر بچه

نازنین چشم غره ایی بهم رفت
+نمیبینی چی تو دستشه

مامان به تبعیت از اون اومد جلو که سارین رو از بغلم بکشه که عقب رفتم

مامان: بده من بچه رو مگه چن سالشه که از اینا تو دستشه

ساره که تموم مدت نظاره گر بود اومد بینمون با بچگی به دفاع من لب زد
+به عمو چیزی نگین ما خودمون بادکنک رو پیدا کردیم

نازنین رنگ رو رفته نگام کرد
اخمی کردم سارین رو طوری بغل گرفتم که ببینمش با دیدن چشمای قرمزش اخمم شدید تر شد
_گریه نکن عمو

با حرفم مظلوم هق هقی کرد با فریاد مامان متعجب نگاش کردم
نازنین رو زمین افتاده بود با جیغ مامان بابا آرش فوری سمتمون اومدن
نگران نازنین رو تکون میدادن سارین با دیدن وضعیت پیش اومده این بار بدتر شروع کرد به گریه کردن این دفعه ساره هم بهش اضاف شده بود

***

دستمو رو صورت غرق درخواب سارین کشیدم معصومانه خوابیده بود
لبخند نصفه ایی زدم گایید تا بخوابه
خودمو رو مبل پرت کردم نازنین رو برده بودن بیمارستان
بچه ها وفتی صورت بی روح مامانشون رو دیدن مثل ابر بهار گریه میکردن یکساعتی بود رفته بودند الانا باید پیداشون میشد با صداب نوتیف گوشیمو بیرون کشیدم با دیدن پیام محسن نیشخندی زدم
کارت ساختس هرزه کوچولو

با عکسای که دیدم گوشی رو بی صدا کردم نگاهی به بچه ها کردم که هنوز خواب بودن کلی نود های دختره با پسرای مختلف بود بیشترشون مست و پاتیل تو پارتی بود پوزخندی زدم
اطلاعات خانوادش رو یکبار دیگه خوندم

پدرش کارخونه داشت مامانش مدیر یه رستوارن تو تبریز بود..

زدم رو ویس محسن
+سلام اقا اینطوری که من فهمیدم مامان باباش جدا از هم زندگی میکنن دختره تک فرزنده با پدرش زندگی میکنه یکبار هم نامزد کرده که جدا شده پدرش عاشق دختره مهیا هست میونش با خانومش شکرابه جوری که مهیا یواشکی گاهی اوقات مامانش رو میبینه.. چیز خاصتی تو پروندشون نیست

مهیا اسمشو زیر لبم زمزمه کردم برعکس اسمش جندس
از نطر محسن چیزی تو پروندش نبود همین نود هاش ی پروندس برا پدرش
زل زدم به یکی از عکسا تو بغل یه پسر درحال سکس بودن پوزخندی زدم
گوشی رو خاموش کرم با سرو صداهای بیرون از اتاق بیرون رفتم

مامان: نازنین تو میدونستی حامله ایی دیروز سوار اون وسایلا که خیلی میرن بالا شدی

نازنین: منم خودم امشب فهمیدم وگرنه دوست ندارم تو دلیم عذاب بکشه

آرش: دور خانومم و بچه تو شکمش بگردم من

بالای پله ها ایستادم خیره نگاشون کردم موندم آرش که همش سرکاره چجور وقت کرده بره رو کار

بابا اخمی کرد بی حوصله نگاهشون کرد
+دلو قلوتونو بعدن بگیرین نگاه ساعت کنین وقت خوابه

با تموم شدن حرفش سمت اتاق های پایین رفت

مامان لبخند ساختگی زد
+از رفتارش نارحت نشین

نازنین لبخندی زد چیزی نگفت با گفتن شب بخیر مامان کم کم از دیدم خارج شد بی توجه بهشون نگاهی به اتاق مبینا کردم درو باز کردم داخل شدم

وقتی هم که نبود عطرش همجارو میگرفت خودمو رو تخت پرت کردم به سقف زل زدم
از وقتی یادم میاد رفتار بابا همینطور بد بوده بد بودنش بیشتر سرایت ب من داره پدر کشتگیشو نمیفهمیدم

هیچوقت نفهمیدم چرا بین منو آرش فرق میزاره تموم بچگیم با محبت های مامان گذشت روزای که چشم انتظار به در مدرسه بودم که بابا بیاد دنبالم اون بکیشرم نبود
میدیدم.. بچه ها رو میدیدم میدوییدن تو بغل باباشون.. میدیدم باباشون چجور پشتشون بود
مدرسه گفته بود اولین اردومون باید با، بابامون باشه میگفتند اون پشتوانس.. اون موقع ۷سالم بود از نبود بابا کز کرده بودم یه گوشه ب خنده های بچه ها نگاه میکردم که چطور با پدرشون بازی میکردند
اون روز نخندیدم ولی گریه هم نکردم باهمون بچگیم فهمیدم بابا منو دوست نداره
مامان از رفتارام فهمید چمه بهم گفت بابات کار براش پیش اومده که نتونسته بیاد
درظاهر چیزی نگفتم ولی میدونستم دروغه مگه میشه کارش مهم تر از بچش باشه

پوزخندی زدم چیز تازه ایی نبود که بهش فکر کنم چشمامو بهم فشردم سعی کردم بخوابم

~~~
مبینا

چهار روز گذشت تو این چند روز امیر کاری به کارم نداشت دیگه باورم شده بود که بیخیالم شده گه گداری تو دانشگاه همو میدیدم اونم طوری که هردومون راهمونو کج میکردیم
از یه طزفی خوشحال بودم که بیخیال شده از یه طرف عصبی که منو برای سکس میخواسته

اخ مگه غیر این باید باشه هوفی کشیدم از جام بلند شدم سری به پیتزا زدم از فر بیرون آوردم تو ظرف چیدمش

با تموم شدن کارم سمت اتاق رفتم هوا انقدر گرم بود که دوست داشتم لخت برم بیرون ظهر هاش دیگه بدتر بود

لباسامو کندم روبه روی کمد ایستادم
از بین سه تا لباس ساحلیم بنفشه رو که کوتاه تر بود بیشتر و مچ پام معلوم میشد پوشیدم
موهامو گیس کردم صورتم خیلی رنگ پریده شده بود مرطوب کننده رو برداشتم به صورت گردنم زدم بوش محشر بود
آرایش مختصری کردم که صورتم از رنگ پریدگی بیرون اومد
تو این چند روز آرمین فقط منو میبرد دانشگاه که اونم اگه خودش نمیرف مطمئن بودم منم نمیبره
حتی نمیگفت بریم بیرون نمیدونم چش شده بود تو خودش بود برخورد زیادی نداشتیم

چشمم خورد به ساعت با عجله شال سفیدمو رو سرم انداختم طبق معمول با ادکلن دوش گرفتم با برداشتن کیف از اتاق بیرون رفتم

***

میزو چیدم شکمم کم کم داشت غاروغور میکرد پوکر نشستم رو صندلی منو بگو گفتم میام خونه آرمین خودش هست معلوم نیست کجا هست
آهی کشیدم خیره ساعت شدم دقیق دوساعتی بود متتظرش بودم

ظرف پیتزا رو جلو بینیم گذاشتم بو کشیدم بو زندگی میداد هوفی کشیدم رو میز گذاشتمش

_آخ آرمین کاش اینجا بودی انقد موهاتو میکشیدم

اصن منو بگو گفتم بیام پیشش دورهم باشیم حالش بهتر شه ببینم چش بوده این چن روز

مغزم کم کم داشت از گشنگی ارور میداد این فکرا مدام تو مغزم میچرخید
لباسم هنوز تنم بود شالم مثل حصار دور گردنم بود
ازصندلی دل کندم با قدمای شل از آشپزخونه بیرون زدم حداقل تا میاد لباسمو عوض کنم

با چرخش کلید تو قفل چشام برق زد وسط حال ایستادم
یه حالی باید از این بشر بگیرم من

با صحنه ایی که دیدم ناباور پلک زدم آرمین دست تو دست یه دختر بود داشتند لب میگرفتند انقد درگیر هم بودند که متوجه بودن من نشدند

خشک شده نمیتونستم نگاه ازشون بردارم
سکسش مهمتر از قولش به من بود صدایی تو مغزم فریاد زد من کی هستم که اونو محدود کنم جز یه دوست دوساله اصن کاراش به من چه ربطی داره

ی عان دختره چشمش به من خورد با تعجب برعکس آرمین ازش جدا شد
+ این کیه تو خونت

آرمین برگشت فقط خیره نگام کرد هیچ عکس العملی جز اخمی که همیشه رو پیشونیش بود نشون نداد

دختره با وقاحت یهو لباسشو در آورد سینش بیرون پرید با پروایی لب زد
+این تایم من با آرمین میخابم برو ی وقت دیگه بیا

سکوت کردم چیزی نگفتم لباشو رو لبای آرمین گذاشت بدنشو مالوند بهش
چرا آرمین سکوت کرده بود چرا جدا نمیشد ازش
چرا جلو من داشت رابطه برقرار میکرد
چرا داشت با اون معاشقه میکرد ولی چشماش رو من ثابت بود

بدون نیم نگاهی بهشون فوری سمت مبل رفتم کیفمو چنگ زدم از خونه بیرون زدم

از اعصبانیت قفسه سینم بالا پایین میشد عصبی دکمه اسانسورو محکم فشردم شانس من تو طبقه ۳گیر کرده بود

فقط میخواستم از اینجا دور شم سمت پله ها رفتم تند تند پایین میرفتم طوری که نزدیک بود چند بار بیوفتم

مدیر ساختمون با تعجب نگام میکرد با بیرون زدن از آپارتمان نفس راحتی کشیدم
تاکسی گرفتم سمت خونه
شیشه ماشین رو پایین کشیدم انقد سخت بود بگه رفته تو رابطه
میدونستم این محل ندادناش از ی جنده سرچشمه میگیره منو احمق رو بگو غذا بردم

با صدازدنای راننده از فکر بیرون اومدم
+خانوم کجا میرید

خیره شدم به مسیر شالمو رو سرم انداختم
_یکم جلوتر پیاده میشم

سری تکون داد اخمی کردم با ایستادن ماشین کرایه رو حساب کردم پیاده شدم

***

دوشو تنظیم کردم زیرش ایستادم قطره های آب داغ روحمو تازه میکرد

دستی تو موهام کشیدم خیره شدم به جلو پام فک کنم پریودیم تموم شده بود دیگه

موهامو با شامپو شستم دوشو بستم تو وان نشستم کل بدنمو محکم لیف کشیدم طوری که ناخونام بدنمو زخم کرد
از وان ییرون اومدم دوباره دوشو تنظیم کردم غسل کردم حوله ایی دورم پیچیدم

حموم پر شده بود از بخار جون میداد برای عکس گرفتن خنده ایی کردم با یاد آرمین اخمی کردم از حموم بیرون اومدم

با زنگ گوشیم سمت میز کنسول رفتم با دیدن اسم مامان اتصالو زدم
بعد از احوال پرسی از رفتن به کیش بهش گفتم تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت برای خودمم عجیب بود

فردا قرار بود بریم کیش لبخندی رو لبم نشست چمدونو از زیر تختم بیرون کشیدم سه دست مانتو شلوار برداشتم دوتا ست لباس زیر ادکلن لوازم ارایشی پول هم تو چمدون جا دادم

با غارو غور شکمم بی حوصله حوله رو گوشه ایی انداختم تیشرت پوشیدم حوصله شلوار پوشیدن نداشتم موهامو با کیلیپس بالای سرم جمع کردم

از اتاق بیرون رفتم خیره ساعت دیواری شدم از صب هیچی نخورده بودم سمت یخچال رفتم سالاد ماکارانی رو تو ظرف ریختم از تو کابینت تنقلات برداشتم تو سینی گذاشتم

سینی رو برداشتم خودمو رو مبل انداختم تلویزیون روشن کردم پنجی چیپس برداشتم خوردم

بی حوصله کانالارو بالا پایین میکردم چنگالو تو سالاد فرو کردم با دیدن فیلم ترکیه ایی مکث کردم
_چه عجب تو این تایم ی فیلم داره

(این تایم من با آرمین میخابم برو ی وقت دیگه بیا) عصبی صدای مغزمو نادیده گرفتم
چنگالو تو دهنم فرو کردم پسره عوضی دختره لاشی ترکیبشون عالیه

اصن به من چه هرکار دوست دارن بکنن منو بگو فکر کردم رفیقیم به من میگفت مگه میخاستم بکشمش

با تموم شدن محتویات ظرف با شکم پر سینی رو روی عسلی گذاشتم دراز کشیدم رو مبل
چیزی از فیلم نمیفهمیدم بی حوصله فقط نگاه میکردم

تلویزیون هم رو مخم بود خاموشش کردم تو اتاق رفتم لامپارو خاموش کردم آلارم گذاشتم

قراربود فردا با هواپیما بریم اولین بار بود سوار میشدم بخاطر تعدا زیاد دانشجوها دوتا تایم برای پرواز بود یکی ساعت۷صب یکی ساعت۱٠

از شانس گندم صب هوا روشن نشده باید میرفتم
از چند روز قبل بلیط هامون رو داده بودند اگه من میتونستم تو این طرح اول بشم غوغا میشد
لبخند ریزی رو لبم نشست ولی با این فکر که بین این همه دانشجو من شانسی ندارم بادم خالی شد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
10 روز قبل

خسته نباشی خیلی دیر پارت میذاری چراا؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  selvina
9 روز قبل

موفق باشی

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x