نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 16

4.3
(46)

با آلارم گوشی عصبی دستمو زیر بالشت کردم که قطش کنم یهو با یاد کیش و پرواز فوری چشام باز شد آلارم قط کردم
از جام بلند شدم سمت سرویس رفتم بعد از انجام کارهام صورتمو شستم تو اتاق رفتم
شلوار لی زغالیم رو پوشیدم دودل زل زدم به مانتوهام نمیدونستم اونجا هوا سرده یا گرمه
هوفی کشیدم بیخیال مانتو شدم تیشرت تنم رو با تیشرت صورتی عوض کردم

جلو اینه ایستادم پقی زدم زیر خنده
_عجب تیپ سمی

سری از تاسف برای خودم نشون دادم شلوار لیم رو به زور از پام در آوردم لامصب خیلی تنگ شده بود آب رفته بود
اگه آرمین اینجا بود میگفت تو گشاد شدی نه اون تنگ! با یادش اخمی کردم دوباره روبروی رو کمد ایستادم
از بین شلوارام شلوار بگ زغالیم رو برداشتم پوشیدم زانوهاش اینقد زاپ دار بود انگار سگ گازش گرفته بود
آرایش ملیحی کردم موهامو گیس کردم بعد از خالی کردن ادکلن رو خودم شال سفیدمو رو سرم گذاشتم
خیره ساعت شدم هنوز یکساعت وقت داشتم
بعد از برداشتن گوشی چمدون از خونه بیرون زدم تاکسی گرفتم سمت فرودگاه
کاش خودشون میومدن دنبالمون چه توقع هایی دارم من هم پول پروازبدن هم پول هتل هم خوردو خوراک..
خمیازه ایی کشیدم دلم میخواست بخوابم ولی شوق رفتن مانع خوابیدنم میشد
با رسیدن به فرودگاه کرایه رو حساب کردم پیاده شدم چمدون رو روی زمین گذاشتم دستشو فشردم دنبال خودم کشوندم
از سنگ فرشا ها رد شدم داخل فرودگاه شدم
با دیدن این همه آدم ابروم بالا پرید انگار فقط من نبودم که زود اومدم البته همه هم دانشجو نبودن
پوفی کشیدم خیره صندلی ها شدم که بیشترشون پر بودن بی حوصله گوشه ایستادم
زل زدم به اطراف همه همکلاسی هام بودند با دیدن چند استاد.. مدیر.. معاون.. کمیته انظباتی و چند تا از مرد یا زن های دیگه که نمیدونستم کی ان صورتم درهم شد
این کمیته انظباتی دیگه کجا میاد حتمی اونجا میخاد بگه:
دخترم حجابت !
پسرم نزدیک دختر نشو!
حالا باور کن یجوری هم صندلی پروازمون رو انتخاب کردن که پشه نر کنار ماده نشینه
نزدیکشون شدم نگاه اکثری از بجه ها بهم جلب شد پچ پچ هاشون شروع شد اخمی کردم
تیپ اونا مال فصل زمستون بود مال من تابستون
با سنگینی نگاهی سمت راستم رو نگاه کردم که خانوم روشنی که کمیته انظباطی بود اشاره ایی به تیپم کردچشم غره ایی رفت
بی اهمیت نگاهمو ازش گرفتم همه پوشیده بودن دلیلش رو نمیدونستم خایمالای عن
بعد از کل دستمالی کردن گشتن چمدون اجازه دادند سوار هواپیما بشیم
خیره شماره صندلیم شدم یکی یکی بچه هارو کنار زدم دنبال صندلیم گشتم
با پیدا کردنش که درست کنار پنجره بود ذوق زده لبخندی زدم زیر چشمی نگاهی کردم ببینم بچه ها چجور چمدونشونو بالا میزارن.. لاین بالا رو باز کردم چمدونمو تو بغل گرفتم رو نوک پام ایستادم بالا بزارمش
لعنتی خیلی بالا بود دستم نمیرسید
نفسمو بیرون فرستادم چمدون رو پایین گذاشتم
یعنی چی که انقد اینارو بالا میسازن نمیگن یکی شاید قدش کوتاه باشه توهمچی بی مسئولیت هستن اینا

+بده بزارم بالا برات

با شنیدن صدای امیر فوری بغل دستمو نگاه کردم
با چهره آروم برعکس چند روز پیش نگام میکرد
عجیب بود درخواستش با دعوای اون روزمون

بی اهمیت بهش نگاهمو گرفتم
_نمیخواد خودم میزارم

بی توجه بهم خم شد چمدونو برداشت بالا گذاشت
+تو همچی لجبازی

چشم غره ایی بهش رفتم نشستم سرمو تکیه دادم به شیشه
دلم میخواست فقط بخوابم خسته پلک زدم با نشستن کسی کنارم سرمو برگردوندم
با دیدن امیر خواب از سرم پرید از واکنشم پوزخندی زد اخمی کردم
اینم شانس منه دیگه یه پسر بهتر نبود همسفر بشم باهاش برگشتم دوباره نگاش کردم
قشنگ بود ولی لاشی! با سنگینی نگام خیره نگام کرد
سکوتمون با صدای زنگ موبایلش شکست دوباره نگامو ازش گرفتم

امیر: جونم عزیزم

امیر: آره هنوز حرکت نکردیم.. چشم
..
امیر: من که میدونی عاشق ست سبزتم

با شنیدن حرفاض خشم وجودمو گرفت پسره آشغال همه هم تو ست سبز دوست داره از اول این سفر معلوم بود بهم زهرمار میشه

+حسودیت شده توله

با شندین صداش بغل گوشم با اخم نگاش کردم که خودشو عقب کشید
_حسودی؟ اونم برا تو؟

سرشو به معنای آره تکون داد نیشخند زد
+صورتت از صدکیلومتری داد میزنه درحال اتیش گرفتنی خودت لگد زدی به بختت

با هر حرفی که میزد اخمام بیشتر توهم میرفت اعصبانیت من مصادف بود با لبخنداون
_با کل شهر بخابم بهتر از با تو خوابیدنه لگد به بختمم از وقتی خورد که باتو اوکی شدم

حالا نوبت اون بود که اخم کنه با فک کلید شده غرید
+حیف اینجا نمیتونم وگرنه طوری میگاییدمت که آرزوی منو به صدتا کل شهر خوابیدن ندی

_مال این گوه خوریا نیستی یچیزی بگو ازت..

باچیزی که گفت حرف تو دهنم ماسید
+اون رفیقت اگه میخواست میتونست صندلیت رو طوری رزرو کنه که بغل دست خودش باشی ولی میدونی چرا اینکارو نکرد؟

گیج نگاش کردم چشمام سوالی خیره موند به لباش که باقی حرفشو بزنه

از حالتم با تمسخر خندید نگاهشو ازم گرفت لب زد
+چون رو تو اسم رفیق گذاشته ولی رو اون دختری که بغل دستشه نه اونو میتونه دسمالی کنه

دستم مشت شد این از کجا میدونست بغل دست آرمین یه دختره
پره دماغم از اعصبانیت بزرگ و کوچیک میشد با تنفر زل زده بودم به نیم رخش
هیچ حرفی نداشتم بزنم چی میگفتم اصلا نفس عمیقی کشیدم سرمو به صندلی تکیه دادم چشمامو بستم دوست نداشتم به هیچ چیز فکر کنم ولی ذهنم نمیزاشت چجور میتونستم باور کنم آرمین بین منو هوسش.. هوسش رو انتخاب کرده!
هرکی به من میسره لاشیه اگه من مبینام گند میزنم به هوسش بزار کاری به سرت میارم آرمین خان لاپاتو فراموش کنی
کارم به جایی رسیده امیر به من طعنه میزنه از کارای که آرمین میتونه انجام بده هو نمیده رو تو سرم میکوبه از دوتاوشن بدم میومد

چشمامو باز کردم با اخم زل زدم به یک گوشه

+بیا اینو بخور حرص نخور

عصبی با صداش برگشتم زل زدم تو چشماش
_خجالت نمیکشی عوضی بدمت دست حراست

تو چشاش خنده موج میزد ولی صورتش عادی بود آب دهنشو غورت داد دستشو بالا آورد تازه چشمم به ظرف تو دستش خورد

+عزیزم کمتر منحرف باشی برای خودت بهتره

چپ چپ نگاش کردم بدجوری ضایع شدم
نگام به خدمه افتاد که داشتند تو این هیاهو پذیرایی میکردند
+حالا نمیخاد تو فکر بری نادیده میگیرم

با صداش که موج خنده توش میزد با مشت کوبیدم تو پاش
_یه بلایی سرت میارم امیرا

به مسخره آخی گفت
+چه ورزشی میری انقد دستت سفته سفید برفی

با چهره قرمز بهش نگا میکردم دیگه طاقت نیاورد خندید خم شد روبه روم میزو عقب کشید ظرف خوراکی رو روش گذاشت

_خیلی دلقکی

سرشو بلند کرد صورتمو از نظر گذروند رو لبام مکث کرد دوباره به چشام نگاه کرد
+دوست داری چی باشم برات

_هیچی نمیتونی..

با صدای خدمه حرفم نصفه موند
+مسافرین محترم به دست من نگاه کنید..

چشم ازش گرفتم همه رو صندلی ها نشسته بودند بیشترشون یا پسر کنارهم بود یا دختر کنار دختر

خدمه: کمربندتون رو اینطوری ببنیدن.. دوستان من الان میاین اگه مشکلی داشتین درستش کنن

فکر کنم این چنتا هم از دستشون در رفته بود لبخندی زدم چشم چرخوندم رو جمعیت دنبال آرمین
با یاد دیروزش لبخندم تبدیل به خط صاف شد

+نمیخای کمربندت رو ببیندی

بدون نگاه کردن به امیر نگاهی به کمربند کردم حالا من اینو چطوری ببندم!!
مشغول انگلک کردنش شدم
صدای نفسای حرصی امیر انقد بلند بود که مطمئنم همه شنیدن

دستشو رو دستم گذاشت
+بزار کمکت کنم

فوری دستشو پس زدم سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم
_لازم نکرده

دلخور عصبی نگاه ازم گرفت
خیره شدم به خدمه که داشت نزدیک میشد
به این میگفتم یادم بده بهتر از امیر بود
نوبت به من رسید دهن باز کردم حرف بزنم یهو بی سیمشو از جیبش بیرون کشید سمت دیگه ایی رفت
از درون داشتم میسوختم

+مسافرین محترم لطفا تلفن همراه خودتون رو خاموش کنید

پوکر نفس عمیقی کشیدم نگاه به امیر کردم طوری سرشو برگردونده بود که نمیدیدمش نگاه از صورتش گرفتم پایین تر اومدم
تیشرت مشکی پوشیده بود پایین تر اومدم تا رسیدم به کمربند خیره زل زدم بهش هرچی بیشتر نگاه میکردم کمتر سر در می آوردم
بیخیال فوقش کله ملق میشم میرم تو شیشه البته شیشه هم که نه میرم تو سر دختر جلویی
با تکون خوردن هواپیما بدنم شروع به لرزش کرد
به یکباره سکوت همه جارو فراگرفت از این آدمای ناز نازی نبودم ولی نمیدونم چرا استرس بهم وارد شده بود
سعی کردم اروم باشم با ضعف خیره ظرفی که امیر برام گذاشته بود شدم محتویاتش رو با چشم گذروندم
کیک.. آبمیوه.. موز.. شکلات.. بطری آب بود در ظرفو باز کردم شکلاتو برداشتم باز کردم
کلشو یجا تو دهنم کردم با لذت خوردمش طوری خوشمزه بود که باقی شکلات که به پوستش چسبیده بود لیس زدم
با تموم شدنش نگاهی روم سنگینی میکرد سرمو بلند مردم با امیر چشم تو چشم شدم

اخمی کردم که انگشتتشو جلو آورد پایین لبمو تمیز کرد
همزمان لب زد
+باید پولت بدم تو هم نباشی برام

با کفش زدم به پاش
_هی هرچی میشه به من دست نزن

بی اهمیت انگشتش رو تودهنش کرد با لذت مکید که صورتم درهم شد با شهوت آهسته لب زد
+اخ اگه اون شب پریود نبودی روت شکلات میریختم تا خود صب لیست میزدم

ابروایی بالا انداختم تکیه دادم به پشت سرم طوری نشستم که تو دید امیر باشم
_چرا فکر میکنی اگه اون شب پریود نبودم همچنین اتفاقی می افتاد؟

مرموز خندید دستشو توهم گره زد
+وقتی خمار شی خودت پیشنهاد منو میدی

بین پام شروع کرد به نبض زدن یادم به شبی افتاد که تو ماشین رو پاهاش بودم صحنه بوسیدنمون.. دست کشیدنش روتنم.. از جلو چشمم رد شد

آب دهنمو غورت دادم فوری نگاه ازش گرفتم
_اشتباه فکر میکنی

سرشو کنار گوشم آورد نفسای داغش به پوست تنم میخورد زمزمه وار لب زد
+ولی حالتت بهم میگه اشتباه نکردم

نفس عمیقی کشیدم چیزی نگفتم
خمار تر ادادمه داد
+مطمئنم اگه زبونمو لا پات بکشم تا یکسال سیرابم

نبض بین پام شدید تر شد پاهامو جفت کردم الان وقت شل شدن نبود برخلاف آتیش درونم
با دست عقب هلش دادم که خودشو عقب کشید

نگاهمو دوختم به چشمای شیطون خمارش

_میخای حراست بگیرتمون

از واکنشم خندید چشمکی زد
+خمار میشی جذاب تر میشی

اخمی بهش کردم چیزی نگفتم نبض پام کم کم کمتر شد نفسمو بیرون دادم
خیره شدم به ابرها که یکی یکی ازشون رد میشدیم تا رسیدن به کیش بینمون سکوت بود
فقط نگاه های معنادارش از فرق سرم تا پاهام رو دید میزد

~~~

آرمین

با آلارم گوشی چشمامو بازکردم دوشی گرفتم از حموم بیرون اومدم ست اسپرت سفیدمو پوشیدم
موهامو سشوار کشیدم ساعتمو رو دستم بستم ادکلنم برداشتم به زیر گردنم و مچ دستم زدم
خیره شدم به خودم تو آیینه با اخم زل زدم به موهام
دستمو توشون کشیدم که بدتر فر خورد تو هم هروقت حموم میرفتم وضعیتم همین بود

بیخیال گوشیمو برداشتم نیشخندی زدم
_قراربود این سفر زهرمارت شه

به محسن پیام دادم نودهای اون دختره رو پی دی اف کنه به اسم یکی از پروژه ها بفرسه برا پدرش.. علاوه بر پدرش بقیه هم شاهد جنده گریش بودن
نمیدونم چرا سر لج افتاده بودم باهاش فقط میدونستم پاشو بیشتر از حدش دراز کرده
چشمم خورد به صفحه چت مبینا آخرین پیاممون شب بخیر بود با اون صحنه ایی که اون دیروز دید مطمئن نبودم محلم بزاره
نمیدونم چجور ی هفته بدون سکس گذروندم
ولی طرز نگاهش نمی ارزید به سکس
بایاد پیتزای دیروز لبخند محوی زدم دست پختش محشر بود شاید این آخرین غذای بود که برام درست کرده بود
اخم چهرمو گرفت

***

با اخم از دور زل زدم ب صندلیم مهیا داشت با پسرجلوییش حرف میزدهنوز منو ندیده بود پوزخندی زدم همه میشناختنش
با نزدیک شدنم بهش چشاشو دوخت بهم لبخند عمیقی زد ولی فوری اخم کرد
بدون ذره ایی نگاه چمدنمو بالا گذاشتم روبه روش ایستادم که با چهره توهم خودشو عقب کشید
رو صندلیم نشستم تنها شانسم از این پرواز دیدن ابرا بود انگار

+چقد خوشحالی الان پیش منی

با صداش به مسخره خندیدم
_اگه دست من بود پیش تو نبودم الان

+داری له له میزنی برا با من بودن بعد دست پیش میگری پس نیوفتی

با حرفش برگشتم نگاش کردم که چشم تو چشم شدیم با تحکم اخم غریدم
_هیچ خوشم نمیاد با جنده هایی که هرشب زیر یه نفرن همخواب شم

کسری از ثانیه صورتش قرمز شد دستشو رو پاش مشت کرد
+بهت نشون میدم کی جندس

پورخندی زدم چیزی نگفتم ایرپادمو تو گوشم گذاشتم موسیقی ملایمی انتخاب کردم چشمامو بستم

***

بی حوصله پنجره اتاقو بازکردم سیگارمو روشن کردم رسیده بودیم کیش
عجیب بود مبینا رو ندیده بودم پک عمیقی به سیگار زدم
کل بچه ها تا رسیدن سریع رفتن لب دریا تنها کسی که نرفته بود من بودم انگاری
خیره شدم به بیرون منظره قشنگی بود فیلتره سیگارمو بیرون پرت کردم
مچ دستمو بالا آوردم خیره ساعت شدم
از ساعت یک تا سه وقت ناهار بود حوصله عوض کردن لباس رو نداشتم
نگاهمو دور تا دو اتاق چرخوندم چیزی که حالمو بهم میزد شیش نفر تو یه اتاق بودن بود اگه بزرگ نبود تحمل ی ثانیه هم نداشتم.. کل اتاق های هتل هم پر بود
گوشیم و کارت اتاق برداشتم بیرون رفتم
دکمه آسانسور رو فشردم طبقه ۱۹بود بیخبال راه پله ها رو پیش گرفتم با رسیدن به سالن غذاخوری آرامشی به وجودم تزریق شد سکوت فضاروگرفته بود
موزیک بی کلامی تو فضا پخش میشد باد خنکی وزید خوب بود یادم بود چند تا هودی لباس گرم بیارم
خدمه ها کل سالن رو داشتند غذا میچیدند تنوع غذا زیاد بود
از دور چند تا استاد مدیر معاون رو دیدم دور ی میز جمع شده بودند اون سمت دیگش حدود ی بیست سی نفری خانوم چادری و مرد هم نشسته بودند
لبام توهم رفت طوری میخواستن زیر نطر بگیرنمون که آب از آب تکون نخوره
بشفابی برداشتم مقداری از سالاد ماکارانی کشیدم تکیه دادم به میز چنگالمو تو سالاد فروکردم مشعول خوردن شدم
خوشمزه نبود ولی از هیچی بهتر بود از بین این همه غذا این روبیشتر دوست داشتم
کم کم دانشجوها سر رسیدن سروصداها اوج گرفت

+اوه مارو بگو گفتیم نیومدی لب دریا الان درحال سکسی

خیره شدم به دختری که این حرفو زده بود

دوستش کوبید تو پهلوش لبخند ضایع ایی زد
+منظور ساناز آفتاب گرفتنه

لبخند کجی زدم ابروایی بالا انداختم چیزی نگفتم پسری نزدیکمون شد زد به دختری که اسمش ساناز بود

+دیدی آقا درحال غذا خوردنه.. شرطو باختی

ساناز پوکر چشم غره ایی به پسره رفت

لبخند لوندی زد با عشوه لب زد
+مایلی باهم ناهار بخوریم اگه وقتشو داری

بشقابمو بالااوردم که وا رفته نگام کرد
_صرف شده

دوستش اون پسره از چهرشون پیدا بود هر لحظه میخوان از خنده منفجر بشن

ساناز لباشو بهم فشرد قدمی سمتم برداشت با تته پته لب زد
+خب بیا تو خوردن همراهیمون کن یعنی..

پریدم وسط حرفش
_وقت اضافه ندارم

آه از نهادش بلند شد بشقاب رو روی میز گذاشتم ازشون فاصله گرفتم
که شلیک خنده دوستاش به هوا رفت

ساناز: دیدی باهم حرف زد.. وای خدا صداشو شنیدیدن
+اگه تو باش حرف نمیزدی ی کلمه هم به خودش زحمت نمیداد حرف بزنه
+مث آادم بهش بگو میخام بات دوست شم بریم تو رابطه.. این شل بازی ها چیه مثل دخترای ۱۴ساله
ساناز: من از اون خشم اومده ولی اون چی؟ انقدر دختر دورشه که من به چشم نمیام
+خوبه میدونی کلی دختر دورشه اینا که چیزی نیست شنیدم کل دخترای دانشگاه یه باز زیرش…

با دور شدن ازشون صداشونو نشنیدم دکمه آسانسور فشردم با یهویی باز شدنش ابرو بالا انداختم با دیدن مبینا که گوشیش رو شونش چسبونده بود با دستاش دکمه های مانتوش رو میبست سوار آسانسور شدم
دکمه ۱۱ رو فشردم انقدر غرق حرف زدن بود که سرش رو بالا نیاورد

+آره مامان تازه رسیدیم

+نمیدونم قراره امروز هتل باشیم فردا بریم سر اون پروژه

+هفته دیگه با کی میاید

تکیه دادم ب پشت سرم حرکاتش رو زیر نظر گرفتم نمیدونم مامانش چی گفت که اخمی کرد هنوز نگاهش به من نیوفتاده بود
با ایستادن اسانسور اخرین دکمشو بست اومد بیرون بره که خورد بهم آخی گفت

همینحور که سرشو میمالید با اخم نگام کرد
+نه مامان خوردم به ی ستون من برم دیگه
..
+خدافظ

در آسانسور بسته شد عصبی نگام کرد

+زود باش معذرت خواهی کن

خندیدم با تاسف براش سرتکون دادم مثل این بچه های تخص شده بود

_تو خوردی به من.. من معذرت بخوام

رو نوک پاش ایستاد که قدش بم برسه کوبید تو سینم

+من حواسم نبود ولی تو حواست بود میتونستی خودتو بکشی کنار

کل خشم صداش از اون روز سرچشمه میگرفت

با شیطنت لپشو کشیدم که ازم فاصله گرفت
+شاید خواستم از عمد بخوری بهم

پوزخندی زد با نفرت لب زد
+آره تو خوشت میاد بخورن بهت یه حالی بکنی

با بهت اخم کردم من این حرفو زدم دلش نرم شه از عصبانیتش کم شه اون زده بودش به یه چیز دیگه  لب باز کردم حرفی بزنم
که آسانسوز همون لحظه ایستاد فوری پیدا شد منم همراش پیاده شدم دستشو از پشت کشیدم که محبور شد به ایسته

~~~

مبینا

با کشیده شدن دستم با تهدید سمتش برگشتم زل زدم تو چشمای مشکیش که سرد تر ازهمیشه بودن
_دستمو ول کن هیچ خوشم نمیاد بات حرف بزنم

باحرفم محکم تر مچ دستمو گرفت از درد چهرم تو هم رفت ولی چیزی نگفتم
نفس عصبی کشید با دندونای کلید شده لب زد
+بخاطر یه سکس با من اینطوری میکنی

با تمسخرعصبی خندیدم که ادامه داد
+از ادمی که روزو شبش دختر زیرش بودن نخا یه روزه بدون کص بمونه

سری از تاسف براش تکون دادم
_بخاطر یه سکس نیست

دستمو ول کرد با خشم داد زد
+پس چته هـان چرا قیافه میگیری

قفسه سینم از عصبانیت بالا پایین میشد موهای تو صورتمو کنار زدم ازش فاصله گرفتم خنده تلخی کردم

_من فکر میکردم بعد این همه مدت یه ادم پیدا شده که منو میفهمه.. که براش مهمم.. فکر میکردم رفیقیم باهم هرچی میشه منو تنها نمیزاری

سرمو پایین انداختم به نقطه ایی زل زدم سنگینی نگاهش رو حس میکردم منتظر ادامه حرفم بود بغض بدی به گلوم چنگ زد

_ولی اشتباه میکردم آرمین توهم مثل بقیه بودی فقط نقابت فرق داشت تو منو به زیر شکمت فروختی! حرف من سکس نیست حرف من اینه میتونستی منو قانع کنی که نیازته ولی تو پنهونی این کارو کردی چند روز بخاطر ی جنده بامن سرد بودی من اون روز اومدم حرف بزنم باهات ولی

سرمو بلند کردم تو چشماش خیره شدم عصبی نبود ناامید نگام میکرد

زدم به شونش شمرده گفتم
_حرف من سکس نیست حرف من احترامیه که تو برام قائل نشدی.. از خودم ناراحتم برای انتخابای اشتبام

تازه به خودم اومدم اشکام صورتمو خیس کرده بود تموم مدت سکوت کرده بود دستمو رو چشمام کشیدم اومدم ازش فاصله بگیرم که دستامو تو دستاش گرفت
+من فکر میکردم بهت بگم تو واکنش..

باصدای خشدار پریدم وسط حرفش
_بیخیال مهم نیست تموم شده رفته تو رفا.. حرفمو خوردم با کنایه خندیم ادامه دادم.. تو دوستی بعدیت..

ایندفعه نوبت اون بود بپره وسط حرفم
+تموم نشده

با بغض سری به منفی تکون دادم
_تموم شده

عصبی یهو محکم بغلم کرد شوکه نفسم بند اومد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

پارت جدید نمیذاری گلم؟؟

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x