نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 19

4.8
(6)

با اخم وارد هتل شدم عصبی دکمه آسانسور فشردم حوصله صبر کردن هم نداشتم
سمت پله ها رفتم هر قدمی که برمیداشتم خودمو لعنت میکردم که انقدر بهش بها دادم

با شنیدن سرو صدا پلکامو روهم فشردم
_گندش بزنن خفه کن صداتو لعنتی

سرعتمو تند ترکردم خواستم از اون طبقه رد بشم که با شنیدن صدای آشنا متوقف شدم

+بابا اونا فوتوشاپه باور کن
+…
+من نمیخوام برم پیش عمه بمونم
+…
+اون عکسا من نیستم یکی خواسته منو تو چشم شما خراب کنه

از پشت خیره شدم بهش طوری گریه میکرد با التماس حرفاشو میزد هرکس دیگه ایی بود باور میکرد خوده مریم مقدسه

سری از تاسف تکون دادم
زیر لب گفتم
_التماس کردنتم دیدم کوچولو
البته التماس که نه زجه زدنت رو

پوزخندی به حالش زدم از پشت سرش رد شدم

~~~

مبینا

چشمامو روهم فشردم
با اخم دهن باز کردم فرصت ندادم هرچی خواستن بلغور کنند
_من نخواستم خودکشی کنم این مسئله هم ربطی به مادرم نداره

آقای محمدی اخماشو دوبرابر من توهم کشید
خانوم محسنی که از دستم کلافه شده بود با چشم غره لب زد
+به ما که چیزی نمیگی امیدوارم به پلیس بتونی همین حرفاتو بزنی

با شنیدن اسم پلیس چشمام گرد شد طولی نکشید که از اتاق بیرون رفتن پلکامو روهم فشردم الان باید چیکار میکردم! مغزم یاری نمیکرد انگار ازشون میترسیدم که بگم خودکشی کردم!

_اره ننت خواست به من تجاوز کنه زنیکه عینکی

خوبه نگفتن کار گرگ بوده کبودی هام
با باز شدن در چشمم به پرستار خورد با لبخند نزدیکم اومد
+چطوری خانوم دردسرساز

اخمی کردم با نیمچه لبخند لب زدم
_دردسرساز؟

سری به نشونه مثبت تکون داد
+اره از صبح فکر کنم کل حراست مدیر و به بیمارستان کشوندی از قیافه هاشون معلوم بود شکارن از دستت

صورتم درهم شد از بس بیکارن یه سفر هم به من نیومده
چیزی نگفتم که با خوش رویی گفت
+سرگیجه ضعف نداری

سری به منفی تکون دادم همینجور که چیزای یادداشت میکرد ادامه داد
+یه سرم تقویتی داری برات میزنم فردا مرخصی

قراربود امروز بریم سر پروژه که سر از اینجا دراوردم شانس من ای خدا اخه بگو پریدن تو آب چی بود دیگه
اگه نجاتم نمیداد شاید الان مرده بودم
خیلی باهاش بد حرف زدم این به کنار پلیس رو کجای دلم بزارم

با دیدن پرستار که داشت از اتاق بیرون رفت فوری به خودم اومدم گفتم
_خانوم

با لبخند برگشت سمتم
+جانم عزیزم

تو ذهنم داشتم کلمات رو میچیدم که چجور بهش بگم همینطور مثل خنگ ها بهش زل زده بودم
با دیدن قیافم تکه خنده ایی کرد نزدیکم شد
+چیزی میخای عزیزم

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم لب زدم
_میشه گوشیتون رو بدید من یه زنگ بزنم

ثانیه ایی تو فکر رفت با دیدن چهرش بادم خوابید حالا انگار میگم چی بده این طوری توهم رفت عزیزمش هم بخوره توسرش

با قرارگرفتن گوشی جلوم لبخند گشادی زدم از دستش گرفتم
با استرس لب زد
+من بیرون میرم تا ده دقیقه دیگه میام که راحت باشی فقط زود کارتو تموم کن کسی نبینه

فوری سرتکون دادم که بیرون رفت
چه دختر خوبی هست بهش میخوره ۲۴داشته باشه بامزه بود
حالا خوبه شماره نحسشو حفظ بودم از بس رند بود وگرنه تو حافظم نمیموند
شمارشو گرفتم با استرس خیره در موندم
جواب بده دیگه لعنتی هر لحظه منتظر بودم جواب بده
کم کم داشتم نا امید میشدم با شندن صداش نفس راحتی کشیدم

+الو

_مبینام

سکوت کرد یعنی انقدر دورش دختر هست قاطی کرده یا شناخته رو خودش نمیاره!

بیخیال منتظر موندن که چیزی بگه لب زدم
+خبرداری که بیمارستانم.. نمیدونم پلیس تا چقدر دیگه میرسه اینا میگن به من تجاوز شده از این کصشرا فکر کردن میخواستم خودکشی کنم میخان به مامان..

پرید وسط حرفم
+اینا ربطش به من چیه؟

با شنیدن حرفش از اعصبانیت دندنونامو تو لبم فرو کردم خون خونمو میخورد
_به توچه؟ زدی هرغلطی خواستی با من کردی حالا میگی به من چه

پوزخند صدا داری زد بی اهمیت گفت
+غلط من یه مکیدن بدنت بود نه بیشتر

دستمو مشت کردم لب باز کردم حرفی بزنم که با داد ادامه داد
+انقدر هم نگو هر غلطی خواستم کردم یجور حرف نزن انگار ناراضی بودی لعنتی.. پلیس باتو کار داره نه من دیگه هم به من زنگ نزن

با شنیدن بوق آزاد تو گوشم نا باور گوشی پایین آوردم خشک شده زل زدم به یک گوشه قلبم تندتند میکوبید
حس بی کس ها بهم دست داد اینایی که کسیو ندارن اصلا دوست نداشتم به این فکر کنم که یه کمک بهم نکرد نمیدونستم تا این حد عوضیه شاید اگه منم جای اون بود برای تلافی همین کارو میکردم

***

+برای چی میخواستی خودکشی کنی

پوکر نگاهمو روش چرخوندم مامور احمق خر بود یا خودشو میزد به خریت

_میگم من نمیخواستم خودکشی کنم

صورتش سرد تر از قبل شد
+خانوم با ما همکاری کنید به سوال های من هم درست پاسخ بدید

ابروایی بالا انداختم زل زدم بهش اخمی کرد دوبار تکرار کرد
+کی بهتون تجاوز کرده

عصبی لب باز کردم حرف بزنم که فوری از جاش بلند شد
+برگه بکارت ثابت میکنه راست میگی یا دروغ.. هنوز هم دیر نشده هیچ خطری از سمت اون دیگه تهدیدت نمیکنه

عصبی حرفاشو حلاجی میکردم یهو به خودم اومدم
_من نمیزارم کسی بهم دست بزنه برو بیرون

قدمی نزدیکم شد با اخم گفت
+حواست باشه باکی حرف میزنی هر حرفی بزنی علیه خودت هس گستاخیت هم میزارم پای زیاد آب خوردن دیشبت

عوضی طعنه میزد بهم

***

جیغی زدم سعی کردم دستامو از دستشون جدا کنم که محکم تر دستامو گرفتم
_ولم کنین

دونفر دستامو گرفتنه بودن یه نفر هم نظار گر بود
هیچ حرفی نمیزدن سعی داشتن بزور منو معاینه کنن همه چیز به سرعت پیش میرفت
اول تهدید کادر دانشگاه.. بعد پلیس.. الانم که بزور میخواستن بهم دست بزنن

پاهامو رو زمین میکشوندم که نتونن ببرنم ولی بی فایده بود من از خودم مطمئن بودم اینا نمیفهمیدن

دادی زدم که یکی از پرستارا که قدای کلفتی داشت گفت
+کل اتاق ها عایق صدا هست پاتو از در بیرون گذاشتی حرف زدی مجازات سنگینی هم برای خودت میبرن

به چه خاری افتادم من یک درصدم فکر نمیکردم انقدر بد بهم بگذره
شاید تاوان کارهامه ولی کودوم کار؟
اگه همون اول درست میرفتم معاینه لازم نبود بزور ببرنم
ایناهم کاره ایی نبودن از اون پلیس دستور میگرفتند ولی من لجباز تر از این ها بودم
ی قدم بیشتر با در فاصله نداشتم محکم تر از قبل خودمو عقب کشیدم پرستار دستشو رو دست گیره گذاشت لحظه ها مثل باد میگذشت به نفس نفس افتاده بودم

یهو در محکم باز شد به دیوار خورد اگه  یک ثانیه دیرتر عقب میرفت کف زمین پهن میشد

با دیدن امیر قلبم به تپش افتاد کورسور نوری تو دلم روشن شد دیگه حتی تلاش هم نمکیردم که ولم کنند
ثانیه ایی نفس کشیدم مات امیر موندم که همراه اون پلیس چیزای به دکتر میگفتند یهو همه نگاه ها برگشت سمتم قفل چشمای امیر شدم برگه ایی به دکتر داد بعد از چند دقیقه که انگار سال ها میگذشت برام اون اتفاقی افتاد که میخاستم
چشم از امیر برنمیداشتم حتی نمیدونستم اطرافم داره چی میگذره
وقتی به خودم اومدم که امیر رو به روم ایستاده بود
دیگه خبری از اون پرستار ها نبود میدونستم انقدر پول داره که بتونه هرکاری کنه
یهو تنم به لرزه افتاد با اون ضدحالی که من بهش زدم و بحثمون فکر نمیکردم بیاد ولی دوست داشتم الان آرمین جاش بود.. نمیدونم

+لباساتو بپوش برسونمت هتل

با صداش خیره تر نگاش کردم آب دهنمو غورت دادم هنوز به خودم نیومده بودم انگار تو شوک بودم فقط خیره نگاش کردم

با نگاه خیرم اخمی کرد سمت در راه افتاد
+بیرون منتظرم

دوییدم سمتش خودمو مدیون بهش میدونستم با صدای قدمام عقب برگشت تو بغلش رفتم دستمو دور گردنش گذاشتم

با لبخند نصفه نیمه لب زدم
_ ممنون

چیزی نگفت شاید هنوز دلخور بود از اون روز
ناراحت سر بلند کردم با دیدن نگاه سردش دستاش که برعکس همیشه دور کمرم نبود پلکم پرید تو نگاهش جز سردی چیزی نبود
از بغلش فوری بیرون اومدم
نگاهی از بالا تا پایین بهم کرد بدون حرفی از اتاق بیرون رفت
خشک شده به جای خالیش نگاه کردم عصبی سرمو تکون دادم جو گرفتش یه بغل کردم
همین که یکاری کرد کارم به برگه بکارت نیوفته خوب بود شاید تو عمرش اولین باری هس که ی قدم درست برداشته

***

بی حوصله سرمو به پنجره تکیه دادم هوا خیلی سرد بود منم جز یه تیشرت چیزی تنم نبود کل تنم بو گرفته بود دستامو دورم پیچیدم
جز همون سوپی که تو بیمارستان بهم دادن چیزی نخورده بودم خیلی گشنم بود
آهی کشیدم خیره شدم به مجتمع پاساژ ها که یکی یکی رد میشدیم
با پالتوی که رو شونم گذاشته شد خیره امیر شدم خودش جز یه تیشرت چیزی تنش نبود

_خودت سردت نیست

نگاهشو رو اجزای صورتم چرخوندم رو چشمام مکث کرد بعد از چند ثانیه بی اهمیت گفت
+سردم بود بهت نمیدادم

اخمی کردم پالتوشو از رو شونم برداشتم اون خیره فقط نگام میمرد
با عصبانییتی که نمیدونم ناشی از چی بود پالتوشو رو پاش گذاشتم

_منم سردم نیست سردمم باشه لازم به کمک تو ندارم

پوزخندی زد پالتوشو پوشید
+برای این به کمک نیاز نداری ولی برای کارای دیگه چرا

دندون قرچه ایی کردم با مشت کوبیدم تو پاش
_اگه شاهکار تو رو تنم نبود لازم به این همه دردسر نبود

با حرص خندید راننده که کلافه شده بود با تاسف از آینه نگاهمون میکرد

+گفتم جوری حرف نزن انگار ناراضی بودی

_آره من ناراضی نبودم ولی وظیفت بود بهم کمک کنی

مثل ببر زخمی با عصبانیت بهم زل زده بودیم از خشم پره دماغش بزرگ کوچیک میشد ابروهاش تو هم گره خورد سکوت کرد چیزی نگفت
با رسیدن به هتل فوری پیاده شدم داخل رفتم تحمل یه لحظه دیدنش هم نداشتم
بچه ها یی که تو قسمت ورودی بودن با دیدنم شروع به پچ پچ کردن کردن
اخمامو توهم کشیدم چشمامو ازشون گرفتم سمت آسانسور رفتم که باز شد
دوتا زن بیرون اومدند داخل رفتم طبقه رو فشردم
زل زدم به خودم تو آینه کنارم پسری ایستاده بود که با هیزی نگام میکرد حوصله این یکیو نداشتم
خیلی بهم ریخته بودم از قیافم معلوم بود چقدر خسته هستم

+یه شب چند

با حرفش سرم به سمتش برگشت نگاهی به بالاتنم کرد ادامه داد
+با ماهم بد نمگیذره اونقدری که اونا..

با سیلی که بهش زدم حرفش نصفه موند با خشم نگام کرد
_حرومزاده خفه شو گوه اضافه بخوری پهنت میکنم همینجا تا میخوری میزنمت

شوک نگام کرد با ایستادن آسانسور فوری پیاده شدم قلبم تندتند میکوبید یهو دستم از پشت کشیده شد

+انقدر میکنمت به گوه خوردن بیوفتی جنده

دستش بالا رفت که محکم دستشو گرفتم با پام کوبوندم بین پاش
_جنده هفت جدو ابادته عوضی

با درد دادی زد خم شد
با هجوم بقیه از کنارش فاصله گرفتم

***

_من این ماه کمتر میتونم پول بزنم برات از خراجای دیگت بزن گوشی بگیر برای خودت

با اخم تلفنو تو دستم جابه کردم
_خداحافظ

با بداخلاقی گفت
+اگه نمیزاشتم بری اون سر دنیا انقد زبونتو دراز نمیکردی

فوری تلفنو قط کردم سمت خدمه گرفتم با لبخند از دستم گرفت پوفی کشیدم بی حوصله رو صندلی نشستم خودم کم بدبختی دارم مامانم هم هی رو مخم میره
ازوقتی یادم میاد رو مخ بود شانس از هیجی نیاوردم اگه میفهمید دیشب چه اتفاقی برام افتاده قطعا اتتقالی میگرفت برام
تو این اوضاع که هیج پولی ندارم گوشی شد برام دردسر شد
رفتن تو دریا چی بود دیگه هیچ وقت فکر نمیکنم! همیشه باید یه گندی بزنم یادم به کارتی افتاد که آرمین بهم داده بود هرماه ی مبلغی برام میریخت ولی تاحالا من بهش دست نزده بودم فکر نکنم اصلا با خودم آورده باشم
زل زدم به اطراف شاید چن نفر این قسمت نشسته بودند فقط همین سکوتشون باعث آرامش بود
نمیدونم ساعت چند بود ولی فکر کنم از۹گذشته بود عصر رفتیم سر پروژه تصوراتم بهم ریخته بود
کلا هیچ چیزی نداشت انگار بیابون بود اون قسمت دو روز تا کشیدن طرح وقت داشتیم پوفی کشیدم با سنگینی نگاهی سرمو بلند کردم
ولی کسی نگام نمیکرد خمیازه ایی کشیدم بهتر بود میرفتم بخابم فردا کلی کار داشتم

~~~

آرمین

آخرین برگه آچار رو مچاله کردم پرتاب کردم تو سطل جز همون طرح ساده اولیه چیزی به ذهنم نمی اومد
دو روز گذشته بود فردا باید میرفتیم کارگاه برای ماکت درست کردن فکر نمیکنم کسی تونسته باشه طرح بکشه دستی تو موهام کشیدم سیگاری برداشتم تو تراس رفتم روشنش کردم پوک عمیقی بهش زدم دودشو بیرون فرستادم خیره شدم به آسمون امروز زودتر از بقیه روزها گذشت
از دور دریا معلوم بود ته مونده سیگارمو خاموش کردم زیر پام پرت کردم داخل رفتم با صدای زنگ گوشیم سمت تخت رفتم با دیدن شماره ناشناس بی اهمیت گوشیمو خاموش کردم
وقت شام بود بی حصله سمت در رفتم با دیدن کاغذ های مچالع شدع ابروایی بالا انداختم فقط من نبودم که درگیر بودم

***

قلوپی از نوشابه خوردم قاشقمو تو ظرف خالی گذاشتم صداهای اطراف رو مخم بود عذا خوردن صدا نداشت
اینا از هر فرصتی استفاده میکردند برا زر زدن
از جام بلند شدم با دین امیر اخمی کردم کبودی گردنش باعث شد میخکوب بشم با دیدنم پوزخندی زد سمت اکیپش رفت
به خودم اومدم از هتل بیرون زدم
دستامو تو جیب هودی کردم بی هدف قدم میزدم وقتی به خودم اومدم که روی شن های ساحل نشسته بودم زل زدم به دریا
اتفاق اون شب مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد

+خیلی دوسش داری

سرمو برگردوندم با دیدن ساناز ابروایی بالا انداختم فکر نمیکردم با ترس اون روزش الان روبه روم باشه

_نگفتم تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن

آب دهنش رو غورت داد کنارم با فاصله نشست با مکث جواب داد
+من یه سوال ساده پرسیدم فقط

جدی گفتم
_نپرس

چیزی نگفت دلخور خیره دریا شد حوصلشو نداشتم میرفتم بهتر بود
با نشستن دستش رو دستم ابروایی بالا انداختم لبخند کجی زدم
+میخاری

سری به نشونه نه تکون داد با تته پته لب زد
+الان که دارم باهات حرف میزنم.. نمیدونی چقدر میترسم هنوز اون روز برام هضم نشده

خندیدم پاهامو دراز کردم
_تو که میترسی با چه جرعتی الان کنارمی

دستش رو از دستم برداشت زل زد تو چشمام یه سکوت طولانی شد
نه اون حرف میزد نه من منتظر شنیدن حرفش بودم ولی بعد ازچند دقیقه کم اورد نگاهشو دزید

+چون میترسم نباید پیشت باشم

_کم مونده بود از ترس سکته کنی.. آدم عاقل دوبار از ی سوراخ گزیده نمیشه

+دوست دارم گزیده شم

پوزخندی زدم از جام بلند شدم زل زد بهم بی حوصله گفتم
_حوصله کصشرات رو ندارم

ناباور زل زد بهم یهو به سرعت از جاش بلند شد روبه روم ایستاد
نگاهمو ازش گرفتم تموم حرکاتش مثل بچه ها بود
با نشستن لباش رو لبام  بی حرکت زل زدم بهش با حس لبامو میبوسید دستاشو پشت گردنم گذاشته بود با چشمای خمار بهم زل زده بود
وقتی دید همراهی نمیکنم

بانفس نفس عقب کشبد
+چرا اینجوری رفتارمیکنی باهام

با تمسخر خندیدم سری از تاسف تکون دادم
_چی فکر میکنی راجب خودت

+من دوست دارم

با پشت دست زدم تو دهنش با فک قفل شده غریدم
_کصشر نکو

دستشو روگونش گذاشت چونش لرزید با چشمای اشکی زل زد بهم نگاه بدی بهش کردم از کنارش رفتم
ی روز نبوده از اینکه زیرم بوده دم از دوست داشتن میزنه هرزه

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setareh Sh
Setareh.sh
2 ساعت قبل

برای مبینا متاسفم واقعا😞🤦.
نویسنده جون❤️مبینا شیرازیه؟
خاک تو سرش کنند که آبروی هرچی شیراز و شیرازی و من و همشهریامو می‌بره 🙁🥺.
آخه مبینا خیلی ساده و احمقه.
اگه امیر ازش عکس داشت باید به پلیس فتا شکایت می کرد نه اینکه باهاش دوست سه و اونم این کارو باهاش بکنه و آبروش بره .
بعد از کجا معلوم که آقا امیر عکسا تو گوشیش باشه و توی فلش نزده باشه.
پس دوست شدنش با امیر بی فایده است.
ممنونم سلوینا جون❤️😍🎀💋.

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ساعت قبل

مبینا عار نداره میپره بغل امیر بعد از گندی که زده هر بلایی سرش بیاد حقشه خسته نباشی سلوینا خانم لطفا پارت بعدی رو زودتر بذار

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x