نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 2

4.1
(59)

با چشمای به خون نشسته محکم هولم داد اون طرف که سرم خورد به شیشه افتادم رو صندلی

امیرو از ماشین بیرون کشید پرت کرد رو زمین فحش میدادو میزد یکی اون میزد دو تا آرمین

با درد دستمو رو سرم فشار دادم با عربده های آرمین گوشه صندلی کز کردم
+حرومزاده به ناموس من دست درازی میکنی میکشمت مادرجنده به گوه خوردن میندازمت لاشی

با عربده های ارمین مردم دورشون جمع شدن
امیر: گوه نخور عوضی تو کی باشی که دم از ناموس میزنی

همه اینا تو چند ثانیه اتفاق افتاد بهم فحش میدادن و همو میزدن هیچکسم جداشون نمیکرد با ترس شالمو رو خودمو انداختم دکمه هام از بالا تا پایین کنده شده بود از ماشین پیاده شدم سمت آرمین رفتم

رو شکم امیر نشسته بود گوشه لبش خونی بود ولی دماغ امیر کلا خونی بود جونی تو تنش نبود ولی بازم فحش و ناسرا میگفت دستمو به لباس آرمین زدم با جیغ لب زدم
_ولش کن آرمین کشتیش!

با دیدن وضعیت من انگار جری تر شد که امیرو ول کرد دستمو کشید سمت ماشینش

حس میکردم هر لحظه دستم درحال قطع شدنه با رسیدن به ماشین پرتم کرد داخل

بدنم شدید درد گرفته بود حس میکردم کمرم درحال شکستنه با اعصبانیت نشست پاشو رو پدال گذاشت که صدای جیغ لاستیکا در اومد با سرعت رانندگی میکرد از ترس جسبیده بودم به در

صورتش سرخ بود نفس های عصبیش تو ماشین پیچیده بود رگ دستش به قرمزی میزد چنان فرمون رومحکم گرفته بود که دستاش سرخ شده بود

_آرومتر تصادف میکنم

با صدام عربده ایی زد
+خفه شو لعنتی.. خفه شو نمیخام صداتو بشنوم اومدی اینجا درس لاشیتو بخونی یا پی ولگردیت باشی هـان

با اخمو ترس نزدیکش شدم با داد گفتم
_ولگردیو دوست دارم تو چی میگی هان؟؟ تو ایی که هر روز ی کاندوم باید از تو اتاقت پیدا کنم.. هر روز هر روز دست ی دخترو میگیری میای تو اون اتاقت..

پرید وسط حرفم
+نفهم من پسرم.. نمیزارم خودتو خراب کنی فردا گم میشی برمگیردی شیراز ظرفیت تنها موندنو نداری

رومو اونور کردم چیزی نگفتم یعنی حرفی نداشتم بزنم ی درصدم دوست نداشتم برگردم شیراز مجبور بودم برگردم خابگاه نمیدونم این بشر چی به من وصل کرده هرجا باشم سریع پیدام میکنه اولین بار بود مچمو میگرفت اونم با چه وضعیتی

بعد از چند دقیقه سرعتشو کم کرد روبه روی آپارتمان بودیم ریموتو زد ماشینو پارک کرد پیاده شد با مکث از ماشین پیاده شدم

تند تر از من حرکت میکرد مثه جوجه اردک دنبالش میرفتم

حتی نیم نگاهی هم بهم نمیکرد با اعصبانیت طوری دکمه آسانسورو زد گفتم الانه کنده شه پسره روانی عصبی

با ایستادن آسانسور پسره واحد بالایی پیاده شد که آرمین داخل رفت منم پشت سرش

با سنگینی نگاه پسره اخمی کردم آرمین خیره نگام کرد با دیدن وضعیتم اب دهنشو محکم قورت داد خداروشکر نگاه خیره اون پسره رو ندید وگرنه دوتامونو میکشت

حس میکردم میخاد جرم بده خیره تو آیینه به خودم نگاه کردم سوتیین سبزم معلوم بود خط سینم کامل در معرض دید بود

یهوایی برگشت  دستاشو چفت مانتوم کرد که بدنم معلوم نباشه با ایستادن آسانسور بیرون کشیدم درو باز کرد داخل پرتم کرد که جیغی زدم
_هوی مثه آدم رفتار کن آرمین فکر کردی چون تو خونتم میتونی هرکار دلت خواست بکنی

خندهی مسخره کرد
+کصشر نگو میزنم دهنتو پر خون میکنما

زدم تو سینش
_گه خوردی عوضی فکر کردی کی هستی

اولین باربود بعد دوسال اینطوری بحث میکردیم اگه بهم میگفتن قراره ی روز اینطوری همو به فحش ببندیم قطعا باورم نمیشد

سعی داشت از این وضعیت بخنده که چندان هم موفق نبود
+گمشو چمدونتو جمع کن فردا گم میشی میری خونتون.. ببینم جمع نکردی تموم گوه کاریاتو میزارم کفه دست مامانت.. مبینا میدونی که انجام میدم! پس گمشو جلو چشمم نباش..

با شوک بهش نگاه کردم دلم گرفت ازش با تموم شدن حرفاش از کنارم رد شد

اخمی کردم بغض گلمو گرفته بود

مانتو و شالمو درآوردم پرت کردم زمین
از راه رو رد شدم پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم با رسیدن به اتاقم مکث کردم
مغزم درگیر بود نمیتونستم درست فکر کنم

اتاق من روبه رو اتاق آرمین بود درش باز بود سرکی کشیدم

رو تخت دراز کشیده بود ساعدش رو چشاش بود لبش بد زخم بود انگار گوشه لبش پاره شده بود
با اخم پنبه الکل برداشتم سمت اتاقش رفتم

لامپو روشن کردم رو تختش نشستم دستشو از چشماش برداشتم که سرد نگام کرد پنبه رو الکی کردم خم شدم رو لباش مشغول پاک کردن خون رو لباش شدم

معلوم بود درد داره ولی رو خودش نمیاره

تموم مدت زل زده بود با اخم بهم هیچ حرفی نمیزد با تموم شدن کارم ازش فاصله گرفتم

یهو با یاد اینکه لباسی تنم نیست هینی کشیدم تندی برگشتم عقب که پوزخند صدا داری زد
+ برا من مریم مقدس میشه برا بقیه..

به اینجای حرفش که رسید سکوت کرد حس میکردم گوشام داره اشتباه میشنوه معلوم بود چی میخواست بگه دلم میخواست زمین دهن باز کنه.. صدای شکستن قلبمو شنیدم خودم مقصر تموم اینا بودم پس باید برام عادی میشد حرفاش.. ولی نمیتونستم هضمش کنم برخلاف تموم اینا

با خشمی که تووجودم بود به سینه هام اشاره کردم
_نگاه کن اینا مال منه.. رو بدن منه.. منم دوست دارم در اخیار همه بزارم میفهمی؟؟

لحظه ایی نگاه به سینم کرد دوباره به چشام سرد تر از هر وقت دیگه ایی لب زد
+گمشو بیرون حوصله خراب بازیاتو ندارم

با حرفش بی اراده اشکام شروع به باریدن کرد

کسی که یک روز رو پاک بودنم قسم میخورد الان به من میگفت خراب؟
دستم شروع به لرزیدن کرد
دیگه حرمتی بینمون نبود دیگه هیچی بینمون نبود مغزم خالی شد از فکراز هیچ از خودم بدم میومد تا یکی یچیزی میگفت بجای حرف زدن گریه میکردم

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x