نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 26

4.5
(26)

انقدر راه رفته بودم که خودمو جلو در ساختمون دیدم پاهام خیلی درد میکرد
کلید وسایلام خونه امیر بود
آهی کشیدم وارد ساختمون شدم باز باید حرف های مدیر ساختمون تحمل کنم
با دیدنش نفسمو آه مانند بیرون دادم مثل همیشه سرش پایین بود کتاب میخوند پوفی کشیدم سمتش رفتم

+دخترم یه لحظه وایسا

با صدای آشنایی عقب برگشتم با دیدن صاحب خونه ابروم بالا پرید گنک نگاش کردم که فوری به حرف اومد

+سلام.. خوب هستی دخترم

لبخند محوی زدم با خوش روایی لب زدم
_سلام مرسی شما خوب هستید

با شرمندگی تو چشمم زل زد با ناراحتی پشیمونی سرشو پایین انداخت
+واقعا نمیدونم چطوری اون اتفاقو جبران کنم کار پسرم خیلی بود.. فرستادمش شهرستان دیگه خطری تهدیدت نمیکنه

این مرد همه چیزش با پسرش فرق میکرد یه نجیب بودن تو صورتش پیدا بود خوشبحال بچه هاش
از حرفش خیلی خوشحال شدم هرچند مسبب این اتفاق خودم بودم
دیگه لازم نبود خونه بقیه برم

_شما تقصیری ندارید هرچی بود بخیر گذشت ممنون

+مواظب خودت باش دخترم حالا پسر من هیچی گرگ تو جامعه زیاده توهم که تنهایی باید بیشتر مواطب باشی

سرمو به نشونه مثت تکون دادم
لبخندی به چهرم زد ادامه داد

+توهم مثل دخترم هستی اینا نصحیت نیست به منظور بد نگیر.. مزاحمت نشم خداحافظ

_ مراحمین خداحافظ

با لبخند نظارگر رفتنش شدم هرکس دیگه بود جا پسرش منو متهم میکرد آدم میمونه چی بگه چه مرد خوبیه فرستاد رفتش
خودمم دوست نداشتم باهاش چشم توچشم شم پسره مثل شغال افتاد رو بدنم
سرمو محکم از تفکراتم تکون دادم سمت مدیر ساختمون رفتم با دیدنم به زحمت سرشو از کتاب بیرون آورد چشماش رو تیپم ثابت موند

_سلام کلید یدک میخواستم

با حرفم به خودش اومدمثل خودم اخماشو توهم کرد
+سلام منکه دفعه پیشم گفتم بزور..

پریدم وسط حرفش
_کلید رو بدید همین الان براتون میاوم

استغفرالله ایی زیر لب گفت در کشوی رو باز کرد پوفی کشیدم بی حوصله نگاش کردم
از بین کلیدا یکیشو بیرون کشید سمتم گرفت
+من مسئول اینا هستم کارت..

حرفش تموم نشده فورا کلیدو ازش گرفتم سمت آسانسور پریدم قیافش دیدنی بود ریز ریز خندیدیم
درب آسانسور باز کردم دکمه رو فشردم
مانتو سفیدم کثیف شده بو آهی کشیدم خدا لعنتت کنه امیر باعث همه چیز هستی الا چیزی که باید باشی
با ایستادن آسانسور بیرون رفتم درو باز کردم کفشامو شوت کردم تو جاکفشی
بوی نم همه جارو گرفته بود در تراس باز کردم هوا بیاد داخل مانتو کیفم رو مبل گذاشتم سمت یخچال رفتم با دیدن جعبه نون خامه ایی چشمام برق زد
فورا بیرون آوردم مغنعمو از سرم بیرون کندم رو صندلی نشستم با ولع یکیشو تو ذهنم گذاشتم

_مزه بهشت میده

با تموم شدن محتویات دهنم دوباره از جعبه برداشتم انقدر خوردم که وقتی به خودم اومدم دیدم جعبه خالیه از دل درد دستمو رو شکمم گذاشتم خندیدم
امروز پریودیم تموم میشد جعبه رو سطل زباله پرت کردم
از پله ها بالا رفتم وارد اتاقم شدم همه جا از تمیزی برق میزد آخرین بار همه جارو مرتب کرده بودم
حولمو برداشتم وارد حموم شدم لباسامو یکی یکی رو زمین رها کردم
آب داغ تو وان باز کردم زل زدم به خودم توآینه دستمو رو بدنم کشیدم
آثار کبودی ها هنوز رو بدنم بود موهامو باز کردم دورم ریختم با پرشدن وان شیر آبو بستم داخلش دراز کشیدم
لرزه ایی از گرما به بدنم وارد شد
چشمامو بستم تنها چیزی که از زندگی میخواستم سکوت بود
دوباره صحنه پیاده شدن امیر هلن جلو چشمم اومد ولی برام بی اهمیت بود باید بهش میگفتم منم بهت پایبند نبودم
حالا فکر میکنه من فقط خیانت دیدم نیشخندی زدم
بعد از نیم ساعت از وان بیرون اومدم زیر دوشو ایستادم شامپو به موهام زدم چشمامو بستم
فردا که از دانشگاه اومدم تخت میتونستم بخوابم کل استادام پیر خرفت بودند با اون عینکای ته استکانیشون
با دست مردونه ایی که رو دستم نشست هینی کشیدم چشامو باز کردم فورا عقب برگشتم
با دیدن امیر به این نزدیکی ضربان قلبم بالا رفت با اعصبانیت نگاش کردم لباساش سرتا پا خیس شده بود
سعی کردم آروم باشم صدامو بالا نبرم ولی انگار چندان هم موفق نبودم

_چه غلطی میکنی اینجا عوضی

با اخم زل زد تو چشمام فاصلمونو به صفر رسوند
+چه دلیل داره از خونه دوست دخترم برم

پقی زدم زیر خنده انقدر بلند که دلم درد گرفته بود اون فقط با اخم نگام میکرد
با ته مونده های خنده لب زدم
_دوست دختر؟ رابطه ما بعد دیدنت با یه جنده تموم شد امیر

باکاری که کرد درد تو بدنم پیچید محکم چسبوندم به دیوار
+چرا فکر میکنی باهات بهم میزنم

سعی کردم هولش بدم عقب فریاد زدم
_کثافت جلو چشم خودم مچتون گرفتم  طلبکارم هستی!!خیلی وقیحی امیر خیلی.. تا دودیقه دیگه گم نشی بیرون..

+کبودی های تنت

با صدای ناباورش حرفم نصفه موند نمیدونستم چی بگم اون فقط با خشم به بدنم نگاه میکرد خشکش زده بود
آب دهنمو غورت دادم پوزخندی بهش زدم
_فکر کردی فقط خودت میتونی خیانت کنی؟

با حرفم سرشو بالا گرفت تاحالا اینجوری ندیده بودمش از چشماش خون میبارید
ابروهاشش از خشم به هم نزدیک بود حالتش مثل این قاتل های زنجیره ایی بود
تنها بینمون صدای شر شر آب میومد
اخمام هر لحظه درهم میرفت هیچی نمیگفت فقط با اعصبانیت بهم زل زده بود

به مسخره خندیدم از واکنشش
_طوری رفتارمیکنی انگار کار ظهرت یادت رفته

+به کودوم حرومزاده ایی دادی هرزه

ناباور از دادش به خودم لرزیدم اولین بار بود عصبانیتش رو میدیم
با دستام کنارش زدم که چند قدم عقب رفت با خشم مثل خودش فریاد زدم
_مثل آدم حرف بزن اینجا چاله میدون نیست

+خـفه شو..

دستم شروع به لرزش کرد گوشام از دادش به گزگز افتاده بوده
دستاش از خشم مشت شده بود یهو مشتشو کوبید پشت سرم
هینی کشیدم خودمو عقب کشیدم

+برای من ادای باکره ها رو درمیاری به یه نره خر دیگه میدی

لب باز کردم حرفی بزنم که بازومو محکم تو دیسش گرفت فشار داد سوالی فریاد زد
+خوب میکننتت؟؟.. بیشتر از من بهت حال میده؟؟.. کیرش بزرگتره منه؟؟..

_خفه شو عوضی همه مگه مثل خودت لاشی ان هر روزشون رو با یکی بخوابن

از حرفم به خنده افتاد فشار دستش هر لحظه داشت بیشتر میشد سعی کردم دستمو از دستش جدا کنم که دوتا دستامو تو دستش قفل کرد

شمرده شمرده تو صورتم سرد لب زد
+پس نقش تو چیه الان.. یه زیرخواب پاک..

سرمو محکم به چپو راست تکون دادم
_هیچ تعهدی باتو نمیبینم هر غلطی تو کردی منم کردم حالام هری

پلکاشو روهم فشرد لباشو توهم جمع کرد زل زد تو چشمام با نفرت نگاش کردم انگشتشو رو جاهای کبودیم کشید هیچ چیزی نمیگفت

_دستامو ول کن عوضی هرچی بین منو تو بوده تموم شده مساوی شدیم

چیزی نگفت فقط بیشتر بدنمو لمس کرد
_ ولم کن دستم درد گرفت

بازم هیچی نگفت عصبی شدم خشک شده به سینه های کبودم بود فقط انگشتشو روشون میکشید
جیغی زدم پامو بردم بالا که فورا پاهامو قفل کرد تو چشمام زل زد

_میشنوی چـی میگم

نگاهشو بین چشمام بدنم چرخوند رو چشمام ثابت موند از حرکاتش گیج شده بودم
یهو ولم کرد به عقب رفت
دستمو به هم مالوندم با اخم نگاش کردم

پورخندی بهم زد با کنایه لب زد
+ ارزش کردن هم نداری مبینا

خشک شده به رفتنش نگاه کردم صدای محکم کوبیده شد در حموم تو سرم پیچید نیشخندی زدم
_طوری رفتار میکرد انگار اون پاک ترین پسر دنیاست با کلمه لاشی آشنا نیست

کون لقش احمق حقشه باید زودتر کبودی هارو میدید از حرص پاره شه با یاد داد هاش به خنده افتادم زیر دوش ایستادم موهامو شستم
حولمو دورم گرفتم بیرون اومدم خبری از امیر نبود نبایدم توقع داشته باشم بمونه با دیدن چمدونم سمتش رفتم
تنها نکته مثبتش اینه وسایلامو آورده
خودمو رو تخت پرت کردم پتوم روم کشیدم چشمامو بستم پلکام از خستگی روهم افتاد یه خورده هم گشنم بود ولی گشادیم مانع میشد از خوابم بگذرم
چشمامو بستم کم کم به خواب رفتم

~~~

آرمین

خسته در ماشینو باز کردم ساک باشگاهمو عقب پرت کردم در جلو باز کردم نشستم
بعد از چندماه باشگاه خستگی تا مغزو استخونم نفوذ کرده بود ادسه ایی کردم ماشینو روشن کردم
سرماخوردیگی فقط کم داشتم شیشه ماشینو بالا کشیدم بخاری روشن کردم
فکر پایان نامه بیشتر به مغزم فشار آورده بود گوشیمو برداشتم شماره مبیناروگرفتم رو اسپیکر زدم
بعد از چند ثانیه صدای خواب آلودش توفصا پیچید
+ببینمت پارت میکنم آرمین

با سرفه شروع کردم به خندیدن که صدای نگرانش توگوشم پیچید
+چت شدت سرماخوردی

هومی کشدار گفتم
_آب هوای اینجا بهم نمیسازه

+بله در جریانم فقط آب و هوای لندن و پاریس به شما میسازه

دنده رو عوض کردم روبه رو مرکز خرید ماشین پارک کردم
_طعنه نزن بچه خودت میدونی خیلی وقته نرفتم

صدای تکون خوردن تخت اومد صداشو صاف کرد
+باشه حالا فهمیدم خارج رفتی.. کار داشتی از خواب نازم بیدارم کردی

کیفمو از تو داشبورد برداشتم همزمان لب زدم
_فردا دارم میرم شمال شب بیا بریم بیرون تا چند روز نیستم

سکوت کرد بعد از چند دقیقه بی میل لب زد
+خوب چند روز نباشی والا ما که راحتیم شمارو نبینیم

اخمی کردم چیزی نگفتم یهو زد زیر خنده چشم غره ایی از پشت گوشی بهش رفتم
+شوخی کر.. کردم ولی اگه شام هم مهمون تو باشم میام

بچه پروایی بهش گفتم خندید
قرار بر این شد عصر بریم بیرون کیف پولو برداشتم از ماشین پیاده شدم
با مطمئن شدن بسته بودن در هاوارد مرکز خرید شدم سمت یکی از پاساژ ها که دوستم بود رفتم
با دیدنم با لبخند احوالپرسی کرد

میثم: به چه عجب شما زحمت دادین بیاید اینجا

لبخند زدم نگاهمو رو روسری ها چرخوندم
_منکه دفعه پیش اینجا بودم

چپ چپ نگام کرد چشم غره ایی بهم رفت
+دفعه پیشت پارساله

لبخندی زدم چیزی نگفتم میثم پسر شوخ طبعی بود
+خب من در خدمتم چیزی پسند کردی

_یه کار خاص میخام

سوتی زد اشاره کرد به ویترین
+ این ها کارهای خاصتمون هستند جواب نه نمیشنوی از طرف

با غرور ابرو بالا انداختم
_بدون اونم نه نمیشنوم

+بر ممکرش لعنت

_اون روسری آبی رو برام بیار

چشمی گفت از بین طبقه ها همون روسری که میخواستم جلوم گذاشت طرحش ساده بود جنسش نرم بود
مامان بیشتر روسری میپوشید تا شال

+همینو بزارم

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم باکس با گل قرمز برداشت روسری داخلش گذاشت
کارتمو بیرون آوردم سمتش گرفتم که فورا با اخم سرشو بلند کرد

+این چه کاریه مگه من از تو پول میگیرم

باخنده اخم کردم
_حساب نکنی دفعه بعدی وجود نداره بیام

سمج ابروشو بالا انداخت کارتمو پس زد
+ اصلا راه نداره حساب کنم

_اوکی پس مجبورم دست خالی بیرون برم

پوکر برام سرتکون داد
+تو زن بگیری از دست زبونت بربیاد

لبخندی زدم کارتمو سمتش گرفتم بعد از حساب کردن سمت مغازه اسباب بازی فروشی رفتم
دوتا عروسک همراه خوراکی برای ساره سارین گرفتم دلم براشون یه ذره شده بود
وسایلا رو عقب ماشین گذاشتم سمت خونه مبینا راه افتادم
فردا بعد از  دانشگاه باید میرفتم شمال وقت نداشتم بخام اون موقع خرید کنم
حوصله خانواده پدری و مادری نداشتم همیشه از دستم شکار بودن که قطع ارتباط کردم باهاشون
ولی چیزی بروز نمیدادن مخصوصا خاله که بزور میخواست دخترشو قالب کنه بهم
آهنگ خارجی پلی کردم صداشو بالا بردم

~~~

مبینا

با دیدن کلی بستنی همشونو تو بغلم گرفتم

_وای خدا چقد بستنی

با ذوق خیره اطراف بودم کل خونه از شکلات بستنی بود
سر از پا نمیشناختم انگشتمو با ولع تو ظرف شکلات کردم سمت دهنم بردم
یهو با صدای ویبره از بلندی سقوط کردم افتادم
با شوک چشمامو باز کردم به اطراف نگاه کردم از سرما لرز کردم
گوشیم هنوز داشت ویبره میرفت با اخم دستمو زیر بالشت کردم با دیدن شماره آرمین فحشی نثارش کردم زنگ نمیزنه نمیزنه وقتی هم میزنه گند میزنه

اتصالو زدم با صدای خاب آلود گفتم
_ببینمت پارت میکنم آرمین

صدای بشاش تو گوشم پیچید از لحنش معلوم بود سرماخورده بعد یکم حرف زدن گوشی خاموش کردم چشمامو بستم
دوساعت دیگه میخواست بیاد بریم بیرون خیلی خوشبختن تو مسافرت ما زندگی میکنن آهی کشیدم
با صدای غارو غور شکمم لعنتی فرستادم به سختی از تخت گرمو نرمم دل کندم
آهنگ شادی پلی کردم غر تو کمرم فراوون شد خندیدم سمت کمد رفتم
حولمو زیر پام انداختم از بین لباسام ست لباس زیر مشکیمو پوشیدم شلوار دم پا مشکیمو به سختی پام کردم

_لعنتی انقد چاق شدم بزور پام میره

توش داشتم خفه میشدم ولی سعی میکردم به رو خودم نیارم
بافت قرمزمو که آرمین برام گرفته بود پوشیدم توش انقدر گرم بود انگار بخاری
سمت میز آرایش رفتم موهامو بالا بستم
ریمل برداشتم به کل مژه هام زدم رژ قرمزو به کل لبام زدم رژ گونه برداشتم به گونه هام زدم موهامو باز کردم بوسی تو آیینه برای خودم فرستادم

دستم یواش کوبیدم تو میز آرایش
_ماشالا بزنم به تخته از خوشکلی کم ندارم

بعد از قربون صدقه های فراوون به خودم روغن نارگیل برداشتم به موهام زدم یعنی من اگه روغن نمیزدم کل موهام میچسبید خوبی موهام این بود لخت بود
بعد از نیم ساعت دور خودم چرخیدن بلاخره موهامو شونه کردم گیس کردم
ادکلنم برداشتم تقریبا باهاش دوش گرفتم سمت کمدم رفتم روسری مشکیمو رو سرم انداختم
روبه رو آیینه ایستادم چرخی دور خودم زدم
دوباره بوسی برای خودم فرستادم با برداشتن کلید گوشی از اتاق بیرون زدم
این مدیر ساختمون منو ببینه کلید یدکشو میکنه تو چشمم یادم باشه بهش بدم
خوبه امیر وسایلامو آورد وگرنه نمیدونستم چچور باید میومدم خونه بدون کلید
خیره ساعت شدم نیم ساعت تا اومدن آرمین مونده بود سمت یخچال رفتم هیچ غذایی نبود بخورم آهی کشیدم
یهو بایاد خوراکی سمت کابینت رفتم خم شدم یه پلاستیک خوراکی داشتم هنوز
خدا خیر بده امیر غیر لاشی بودن کارا دیگم بلده
کیک شکلاتی رو برداشتم پشت میز نشستم مشغول خوردن شدم
انقد با وسواس خوردم آرایشم خراب نشه که زهرمارم شد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
alone
alone
8 ساعت قبل

مبینا باید بره با یکی دیگه ببینیم امیر چطور میسوزه خائن ولی ناموسن علیرضا بهتر بود کاش اخرش عاشق میشدن اینا

alone
alone
8 ساعت قبل

واقعا خوب بود

alone
alone
8 ساعت قبل

👍

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x