نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 9

4.2
(60)

مبینا

تخس پامو کوبیدم زمین با لجبازی لب زدم
_یا منو سوار میکنی یا دیگه باهات حرف نمیزنم

با اخم غرید
+اون مال بچه هاست.. بعدم اشاره ایی به تیشرت کوتام کرد.. بشینی روش بدنت پیداست

پوکر لبامو باز کردم که جیغ بزنم که دستشو رو دهنم گذاشت
_جیغ هم فایده نداره بچه.. یه بازی دیگه سوارشو

با تموم شدن حرفش دندونامو محکم تو دستش فرو کردم که سریع دستشو برداشت صورتش از درد توهم رفت

با قهر نگاه ازش گرفتم زیر نظر گرفتمش دهن باز کرد حرفی بزنه که با صدای زنگ گوشیش چشم غره ایی بهم رفت گوشیشو جواب داد پوکر خیرش شدم نمیدونم طرفش چی گفت که عصبی روشو برگردوند حرف میزد

آب دهنمو غورت دادم سرش گرم بود نگاهی سمت راستم کردم که خلوت بود تندی دوییدم اون سمت از پشت درخت خیره آرمین شدم هنوز متوجه رفتنم نشده بود نفس راحتی کشیدم بی حوصله راه افتادم

هوا از گرم هم گرم تر بود شالمو رو شونم رها کردم سیاهی شب بهم دهن کجی میکرد با یاد این که نزاشت سوار شم پامو محکم رو زمین کوبیدم بدبخت زنش چی میخاد بکشه از دست غیرتی بازی های این!!

ولی من که زنش نیستم حرفشو گوش کنم از بچگی دوست داشتم سوار اون اسبا بشم ولی هیچ وقت انگار قسمت نبود

خیره اطراف شدم دقیق پشت بازی ها بودم حتی آدمم پر میزد
اخه کودوم آدم عاقلی اون همه وسیله رو ول میکنه میاد اینجا آخ دلم میخاد موهای آرمینو بکشم پوفی کشیدم ولی بنظرم محیطش قشنگ بود دور تا دور شهربازی سنگ فرش بود هم نرده… بافاصله مناسب درختای نخل و نارنج بود.. پشت شهربازی هم که یکم فاصله داشت ی محوطه سرسبز خاکی بود که بیشتر زوج ها نشسته بودن آهی کشیدم

جلوتر رفتم با چیزی که دیدم قدمام رو تند تر کردم ی بچه بود با لباس خرگوشی سفید رو نیمکت های چوبی نشسته بود پشتش بهم بود نزدیک تر شدم که با صدای قدمام برگشت سمتم چشام از ذوق قلبی شد یه دختر بچه ناز بود موهای چتریش قشنگ ترش کرده بود لپ های سفیدش جون میداد برا گاز گرفتن  تو دو قدمیش ایستادم لیسی به بستنیش زد نگاه ازم گرفت

دستمو رو کلاه خرگوشیش کشیدم
_کوچولو تو اینجا چیکارمیکنی!

نگاهی بهم کرد اخماشو توهم کشید با لحن بچگونه لب زد
+مامانم دُفدِه با گریبه ها حرف نزنم

پوکر نشستم کنارش محبت از مادر پدر این بچه میبارید چجور تونستند این وقت شب اینجا بزارنش برن
_مامانت بت نگفته این وقت شب نباید اینجا باشی؟

بستنیشو پرت کرد رو زمین بغ کرده دستاشو بغل گرفت
+من خودم اومدم اینجا

ابروایی بالا انداختم صورتشو ناز کردم زل زدم تو چشماش یهو چشاش پر اشک شد متعجب پلکم پرید
+مامان بابام دَوا میکردن من از پیششون رفتم

با تموم شدن حرفش سرش رو پایین انداخت دهنم باز موند دلم برای لحن معصومانش سوخت تندی بغلش کردم
_کوچولو گریه نکن شاید داشتن حرف میزدن تو فکر کردی دعوا میکنن.. مکثی کردم بچس خر نیست که اینو گفتم پوفی کشیدم با لحن آرومی لب زدم.. تا الان احتمالا کلی دنبالت گشتن

از خودم جداش کردم دستمو زیر چشمای اشکیش کشیدم هقی زد سری به نشونه نه تکون داد
+نه اونا اگه دوسم داشتن دَوا نمیکردن

خندیدم لپشو کشیدم
_خانوم خرگوشه حتمی کلی دلواپس شدن شما که خبر ندارین

متفکر نفس عمیقی کشیدیهو دستشو جلوم گرفت زل زدم به انگشتای تپل کوچولوش دلم ضعف رفت عاشق بچه بودم با قدای تو دماغیش نیشم شل شد

+من هلما هستم

دستم تو دستاش فشردم
_منم مبینام هلی کوچولو

اخمی کرد که دستمو از دستش جدا کردم لجباز انگشتشو جلوم تکون داد شمرده شمرده با جدیدت لب زد
+هلما.. هلِ ما

لبمو گاز گرفتم که جر نخورم از خنده نه به جدییتش نه به لباس پشمیش سری به نشونه تکون دادم
_هـلی

+قهرم باهات مبینا

با صدای بلند مردو زنی که اسم هلما رو صدا میزدن سرمو بلند کردم نزدیکمون شدن با دیدن هلما خانومی که فکر کنم مامانش بود با گریه محکم بغلش کرد شاید چند ثانیه هم نبود که میگذشت وقتی به خودم اومدم که دیدم هلما باهام خداحافظی کرد پدر و مادرش هم تشکر کوتاهی که نمیدونم برای چی بود کردن رفتن

زل زدم به ی نقطه یهو انگار تموم غم های عالم تو دلم سرازیر شد دوست داشتم بخابم چشمامو باز کنم ببینم همچی درست شده برگردم به همون چند سال قبل

یعنی اگه منم گم میشدم مامان بابام کل شهربازی رو دنبالم میگشتن؟ بابا؟ پوزخند عصبی زدم سرمو پایین انداختم

با دیدن کفشای آشنایی آب دهنمو غورت دادم سرمو بلند کردم زل زدم به صورت آرومش یعنی آرامش قبل طوفان بود؟ هرلحظه منتظر دادش بودم با حرف نزدنش از جام بلند شدم دستشو جلو اورد بلیطی رو جلوم گرفت

+برات بلیط گرفتم
گنگ بلیطو از دستش گرفتم نیشخندی زدم مچالش کردم رو زمین پرت کردم اخمی کرد بی اهمیت راه پارکینگ رو گرفتم صدای قدماش از پشت سرم می اومد
_میدونی هرچی که از وقتش بگذره دیگه حال نمیده.. برگشتم سمتش سرم به سینش خورد قدمی عقب رفتم.. ذوقمو کور کردی!

دستشو مشت کرد با تحکم لب زد
+بیا بریم لجبازی نکن

از پشت سرش زل زدم به ماه نگاهمو از آسمون گرفتم بی اهمیت بهش راه خودمو پیش رفتم

~~~

بی اشتها زل زدم به پیتزا بوش خوب بود ولی دلم بر نمیداشت بخورم برعکس من که نمیخوردم آرمین با ولع داشت میخورد انگار نه انگار که مریض هست این بشر

لیوان نوشابه رو به لبام نزدیک کردم
_اون از اون روزش که جلو یه.. با یاد اون روز که تو چه وضعیتی بودن صورتم درهم شد ادامه دادم.. جنده سرم داد میزنه اون از عصرش که میزنه تو باسن نازنیم.. صدامو بالا تر بردم زل زدم تو چشاش که منتظر ادامه حرفم بود.. اینم از الان که یه بازی منو نبرد سرو تهشو با پیزا جمع کرد

+ چیزای قبل رو شخم نزن بعدم خودت بچه بازی درآوردی یهو غیب شدی

قلوپی از نوشابه خوردم عصبی پامو تکون دادم

_ببینم اصن چطوری منو پیدا کردی؟ نکنه چیزی بهم وصل کردی؟؟

با خندش بیشتر آتیش گرفتم که جعبه خالی رو بست
+فکر کن چیزی بت وصل کردم بعدش؟

با حرفش از جام بلند شدم حس میکردم هوا تو ریه هام نمیره
_بیجا کردی تو یکی باید خودتو چک کنه

بی اهمیت به جلزو ولزم سری به نشونه تاسف تکون داد
+برو بخاب فردا دانسگاه داری

پوفی کشیدم بعضی وقتا دوست داشتم سرمو بکوبم دیوار از دستش چشمم خورد به ساعت تکیه دادم به کابینتا
_نمیخای تشریف ببری خونتون

پروو سری به نشونه نه تکون داد سرفه ایی کرد
+ناراحتی اینجا باشم

تندی سر تکون دادم که بیخیال از جاش بلند شد
_با خودت کنار بیا چون شب اینجام

با دهن باز نگاش کردم که از آشپزخونه بیرون رفت یکم پرو بودن این رو داشتم الان بچه سومم رو حامله بودم

لبخندی زدم مشغول جم کردن میز شدم از صب تا الان خیلی خسته بودم چند شبی بود که دیر وقت میخابیدم کوفته شده بودم دقیقا

با تشنگی در یخچال رو باز کردم از خالی هم یچیزی اون ورتر بود فردا بابد میرفتم خرید بطری آب رو برداشتم ی نفس سر کشیدم با خفگی بطری رو پایین آوردم

شربت سرماخوردگی رو برداشتم مقداریش رو توی قاشق ریختم با قدمای آهسته سمت حال راه افتادم خسته رو مبل دراز کشیده بود به یک نقطه زل زده بود با صدمای قدمام نگاهش بهم افتاد

_پاشو اینو بخور

تکیه داد به کوسن چشاش از بی خوابی قرمز بود قاشق رو جلوش گرفتم که از دستم گرفت
+مرسی خانوم دکتر

لبخندی زدم با وضعیتش پوکر شدم
_کمر درد میگری پاشو تشک بنداز بخواب

بی خیال قاشقو دستم داد چشماشو بست
+راحتم

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x