نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی منpart. 13

4.4
(38)

درو باز کردم داخل شدم خم شدم با خستگی کفشامو پرت کردم تو جا کفشی
آخ آرمین بفهمه من با این رفتم تو رابطه زنده مرده برام نمیزاره باید بهش نزدیک میشدم عکسارو پاک میکردم ولی رمز گوشیش رو از کجا پیدا کنم! اصلا از کجا معلوم تو گوشیش باشه! این لعنتی خیلی زرنگه
شالمو از سرم کندم چشم غره ایی رفتم انگار که اون الان جلومه هوفی کشیدم
کم کم داشتم خل میشدم با بوی سیگاری که زیر بینیم پیچید با تعجب از راهو گذشتم
هرچی جلو تر میرفتم دود های سیگار بیشتر میشد با حس خفگی سرفه ایی کردم انگار مه شده بود خونه
لامپای خونه خاموش بود حتی نمیدونستم پریز رو پیدا کنم
_آرمین کجایی تو.. آرمین بسته.. خفه شدم

صدایی نشنیدم با درد قفسه سینم دستمو رو سینم فشردم
با سختی پریز برقو روشن کردم مات آرمین شدم با چشمای قرمز رو مبل نشسته بود سیگار میکشید
فوری در تراس باز کردم تو تراس رفتم پی در پی نفس عمیق میکشیدم انگار ماهی که از خشکی نجات پیدا کرده
باید یه چیزی به این پسر میگفتم شورشو در آورده نمیگه خفه شم با فکر این که نکنه فهمیده باشه امشب کجا بودم لرزی به تنم وارد شد با استرس به عقب برگشتم

با دیدن آرمین که پشتم بود هینی از ترس کشیدم
تکیه داد دیوار پوک عمیقی از سیگار گرفت دودشو تو صورتم فرستاد

سرفه ایی کردم با اخم کوبیدم به سینش
+کجا بودی

سیگارو از گوشه لبش برداشتم پایین پرت کردم عصبی تو صورتم نگاه کرد
_کجارو دارم برم؟.. رفته بودم قدم بزنم

ابرو ایی بالا انداخت چیزی نگفت مشکوک نگام کرد فوری بحثو عوض کردم با اشاره ایی به خونه لب زدم
_تا فردام این دودا نمیره

شونه ایی بی تفاوت بالا انداخت بی اهمیت به حرفم لب زد
+دفعه آخرت باشه تا این موقعه بیرون بودی

اخمی کردم چشم ازش گرفتم چیزی نگفتم

+میدونی از چه آدمی بدم میاد؟

با حرفش عقب برگشتم زل زد تو چشمام سرد لب زد
+خدام که باشه گند بزنه به مهم بودنش به تخمم میشه

دهنم از حرفش باز موند خشک شده نگاش کردم پوزخندی به حالتم زد داخل خونه رفت

من دلم نمیخواست گند بزنم به مهم بودنم.. دلم نمیخواست رفاقتم باش خراب شه.. اینو دلم نمیخواست اشک تو چشمام جمع شد راه درست رو نمیدونستم دستمو به چشمای اشکیم کشیدم
باید زودتر قضیه عکسارو جمو جور میکردم هر لحظه ممکن بود آرمین مچمو بگیره حاضر نبودم به خاطر حواس پرتی خودم رفاقتم بهم بخوره
میدونستم اگه شک کنه رفتم با امیر دیگه به هیجاش حسابم نمیکنه
آهی کشیدم خم شدم رو نرده ها باد تندی وزید موهامو نوازش کرد وجودم پر از خنکی شد اشکامو پاک کردم لبخند تلخی زدم

یهو از پشت کشیده شدم صدای عصبی آرمین پیچید تو گوشم
+چه غلطی میکنی نمیگی بی افتی

ترسیده عقب برگشتم دستاشو از کمرم جدا کرد سری به تاسف تکون داد
+همه کارات بچ..

ادامه حرفشو نزد زل زد به صورتم پوکر نگاش کردم
_اینجوری که تو منو کشوندی عقب از ترس سکته نکردم برو خدارو شکر کن

صدام به خاطر گریه خشدار شده بود با چشمای ریز شده هنوز محو صورتم بود دستمو جلوش تکون دادم
_حواست کجاست

+لبات چرا باد کرده.. انگار کبوده

با حرفی که زد هول زده دستمو رو لبم کشیدم منو بگو فکر کردم فهمیده گریه کردم خنده ایی الکی کردم
_از بس سیگار کشیدی قاطی کردی

هوفی کشید خسته دستی به صورتش کشید
+حوصله ندارم

دستشو گرفتم از تراس بیرون بردمش طوری لبامو خورده کبود شده انگار بار اولشه  دختر میبینه
آره نه اینکه من ناراضی هم بودم
رو مبل نشوندمش

خستگی از صورتش میبارید همنین باعث میشد بم پیله نکنه
_شام خوردی

دقیق شد تو صورتم با حس اینکه باز شک کرده با استرس نگاش کردم که سری به منفی تکون داد

سریع از زیر دستش فرار کردم تو آشپزخونه رفتم شیر آبو باز کردم آب پاشیدم تو صورتم
نفسم که جا اومد شیرو بستم در یخچالو باز کردم نگاهی انداختم جز چند تا تخم مرغ خیارشور چیزی نبود لعنتی به خودم فرستادم فردا حتما یاید میرفتم خرید
چهار تا تخم مرغ برداشتم نیمرو کردم رو میز گذاشتم نون لواش رو کنارش گذاشتم خیارشورا رو خورد کردم

نگاهی به میز کردم آخه آرمین به اون هیکل با این سیر میشه!

پشت میز نشستم با داد لب زدم
_آرمین… آرمین بیا غذا حاضره

بعد از چند ثانیه سرو کلش پیدا شد نگاهی به میز انداخت قیافشو چپ کرد
+کاش به مامان میگفتم یچی برام بگیره بخورم

متعجب ابرو بالاانداختم صندلیو عقب کشید نشست
_مگه اومدن اینجا؟

سری به نشونه مثبت تکون داد لقمه ایی بزرگ برا خودش درست کرد گاز بزرگی زد
صورتم تو هم رفت منتظر بودم لقمه تو دهنش بترکه

هیمنجور که میخورد لب زد
+ظهر رفتم خونه اومده بودن

با اخم نگاش کردم
_با دهن پر حرف نزن.. بعدم با طعنه اشاره ایی به غذا کردم.. الانم زنگ مامانت بزن یچی بگیره بخوری

ظرفو سمت خودم کشیدم لقمشو غورت داد با خنده ظرفو وسط گذاشت
+حالا فردا بهش میگم الان نمیرو رو بچسب که یخ میشه

با خنده نگاش کردم
_خیلی پرواییی

چیزی نگفت مشغول خوردن شد انگار گاو گرسنه غذا میخورد
بعد از دو تا لقمه عقب کشیدم متعجب سر بلند کرد نگام کرد

اشاره ایی به ماهیتابه خالی کردم که ی تکه تخم مرغ بیشتر توش نبود
_دوتا دیگه تخم مرغ هست نمیرو کنم برات؟

با دهن پر سرتکون داد تیکه ایی نون تو ماهیتابه انداخت لقمه کرد سمتم گرفت لقمه رو پس زدم از جام بلند شدم
_سیرشدم

با تهدید لقمه رو سمتم گرفت پوکر از دستش گرفتم خوردم زیر ماهیتابه روشن کردم مقداری روغن ریختم
با حس گرما دکمه های مانتومو باز کردم رو صندلی انداختم موهامو بالا بستم
_خیلی دوست دارم مامانت رو ببینم
هینجور که تخم مرغو میشکستم ادامه دادم
_مامانت که خیلی مهربونه ولی یعنی با همه مهربونه.. یا فقط با تو

منتظر بودم چیزی بگه که نگفت عقب برگشتم با چشمای خابالود نیمه باز خیرم بود پوفی کشیدم یهو جیغ کشیدم
_آرمییین

با دادم بالا پرید گیج نگام کرد یهو اخمی کرد چشم غره ایی بهم رفت ریز ریز خندیدم زیر گازو خاموش کردم ماهیتابه رو جلوش گذاشتم اخمی بم کرد مشغول خوردن شد

فیافش خنده دار شده بود هم اخم کرده بود هم خابالود بود هم مثل گاو میخورد

شلیک خندم هوا رفت
+چته تو انگار خوب نیستی

با ته مونده های خنده لب زدم
_خوبم.. اشاره ایی به چشمای خابالودش کردم.. ولی تو انگار خوب نیستی

شونه ایی بالا انداخت لقمه تو دهنشو غورت لب زد
+گفتمت که خستم

چیزی نگفتم خیره نگاش کردم یه تیشرت آستین کوتاه زرد پوشیده بود موهاشم کج به سمت بالا برده بود
+خوردیم بزا چیزی هم برا زنم باقی بمونه

صورتمو درهم کردم ایشی گفتم نیشخندی زد
_خستته میخای اینجا بخاب این همه راهو تا خونه نرو

دست از غذا خوردن کشید زل زد بهم
+بار اول نیست که این مسیرو این ساعت شب میرم

هومی گفتم سرمو پایین انداختم با ناخونام بازی کردم وقتی دید چیزی نمیگم مشغول خوردن شد بعد از چند دقیقه با صداش به خودم اومدم
+مرسی

سرمو بلند کردم لبخندی به چهره خستش زدم
_نوش.. چند روره میخام برم خرید برا خونه همش یا حوصلم نمیشه یا چیزی پیش میاد

تکیه داد به صندلی با تحکم لب زد
+میگفتی برات بگیرم

نوچی گفتم از جام بلند شدم مشغول جم کردن میز شدم
_نمیخواست خودم بعد میگیرم

چزی نگفت خیره نگام کرد بطری آب از یخچال برداشتم قلوپی خوردم که با حرفش پرید تو گلوم به سرفه افتادم
فوری سمتم اومد محکم کوبید تو کمرم که حالم بهتر شد ولی کمرم درد میکرد برگشتم سمتش
_چرا خوشم اومد از لباسا… نمیدونم خسته بودم… از دستم افتادن

جوری نگام کرد که انگار خر خودتی خمیازه ایی کشید خداحافظی کر

د دستمو رو دهنم کشیدم با صدای بلند خداحافظی کردم مطئنم خوابش پرید
_رسیدی خبر بده

تا وقتی از دیدم خارج بشه نگاش کردم با شنیدن صدای محکم در نگاهی به بطری تو دستم کردم هوفی کشدم تو یخچالو گذاشتمش تو اتاق رفتم لامپو روشن کردم
لباسامو کندم زل زدم تو آیینه به خودم دستمو رو گردنم کشیدم جای مک زدنای امیر بود
با اینکه از رو مانتو دستش به سینم رسیده بود ولی خیلی درد میکرد
سمت کمد رفتم شورت سوتین هم در آوردم لباس راحتی پوشیدم رو تخت نشستم حس رهایی میکردم خمیازه ایی کشیدم رو تخت دراز کشیدم
با دیدن لامپ روشن پوفی کشیدم با اخم بلند شدم خاموشش کردم خودمو رو تخت انداختم

با ویبره گوشیم زیر سرم دستمو زیر بالشت کردم برش داشتمش روشنش کردم
+شب بخیر سفید برفی

با نفرت صورتم درهم کرد گوشی رو خاموش کردم
هیچ حسی بهش نداشتم نزدیکم برای یه چیز بود نه چیز دیگه ایی
ندای درونم گفت یعنی بخاطر عکسا گذاشتم کبودم کنه یا چی؟ پوزخندی زدم شریک جنسی
_اره شریک جنسی بودیم نه دو تا آدم که تو رابطن

با ویبره دوباره گوشیم اخمم شدت گرفت
_شب بخیر گفتی برو بکپ دیگه هی زرت زرت دادنت برای چیه

گوشی رو برداشتم با دیدن پیام آرمین لبخندی رو صورتم نشست
+رسیدم خونه… خوب بخابی فندوق

لبخندمو خوردم تایپ کردم
_تو هم خوب بخابی ببعی

گوشی رو سایلنت کردم چشامو بستم به ثانیه نکشید به خواب رفتم

~~~

آرمین

با حس دستای رو صورتم چشامو باز کردم با دیدن سارین خابالود لبخندی زدم
_بچه تو مگه خواب نداری

از روم کنار رفت موهاشو که پخش تو صورتش بود کنار زد متقابلن لبخندی زد
+عمو من صُبا زود بیدال میشم.. مامان جون گفت بیدالِت تُنَم دانِشات دیل نشه

با یاد دانشگاه کوییز امروز تندی از جام بلند شدم خیره ساعت شدم نیم ساعت فرصت داشتم
_باشه عمو برو بیرون آماده شم

چشمی گفت بیرون رفت
اَه دیشب انقدر خسته بودم یادم رفته بود آلارم بزارم فوری سرویس رفتم مسواکی زدم بیرون اومدم
لباسامو با تیشرت شلوار مشکی عوض کردم کتابامو تو کیفم گذاشتم نگاهی به موهای بهم ریختم کردم شونه ایی هول هولکی کشیدم اسپری رو تنم خالی کردم با برداشتن گوشی سوییچ کیف از اتاق بیرون زدم

تند تند پله ها رو پایین رفتم صدای مامان بابا از تو آشپزخونه میومد یه راست سمت در رفتم مشغول کفش پوشیدن شدم
با صدای قدمای سرمو بلند کردم سلامی به مامان کردم

لبخندی بهم زد سلامی کرد لقمه ایی سمتم گرفت
+تو راهت بخور ضعف نکنی

بوسی رو پیشونیش کاشتم لقمه رو گرفتم با خداحافظی بیرون رفتم

***

با شروع کنید استاد تند تند سوالا رو نوشتم عادتم بود تو خونه نمیخوندم سر کلاس هرچی میفهمیدم تو مغزم میرفت بچه ها درمونده به سوالا نگاه میکردن استاد مثل عقاب بینمون رژه میرفت
بعد از چند دقیه پنج تا سوالو جواب دادم با سنگینی نگاهی سرمو بلند کردم
بغل دستم همون دختره اون روزی بود دختره! انقد کنجکاو بودم درموردش که اسمشم نمیدونستم پورخندی بهش زدم با چشم ابرو اشاره ایی به برگم کرد
نیشخندی زدم انگشت وسطمو بالا آوردم دربرابر چهره ناباورش برگه رو به استاد دادم از کلاس بیرون زدم پوز به خاک مالیدش دیدنی بود
اینجارو با جنده خونه اشتباه گرفته بود.. حراست انگاری فقط برا ما زبون باز میکرد

سمت سلف رفتم قهوه ایی گرفتم پشت صندلی نشستم
نگاهی به ساعت کردم ۹بود نیم ساعت تا کلاس بعدی مونده بود
جرعه ایی از قهوه خوردم با دیدن کسی که با اخم نزدیکم میشد پوزخندی به چهره کبودش زدم

صندلی رو عقب کشید نشست فوری لب زد
+اون حرکتتو میزارم پا دوست داشتنت

پوزخندم عمیق تر شد اشاره ایی به خودش کردم
_دوست داشتن؟

محکم سری به نشونه مثبت تکون داد قهوه رو روی میز گذاشتم از جام بلند شدم
_من تو رو به کیرمم حساب نمیکنم

لبخندی زد سکوت کرد از چشاش عصبی بودن رو حس میکردم داشت خودشو کنترل میکرد چیزی نگه
هنوزم اون لنز ها تو چشماش بود سری از تاسف تکون دادم راه کلاس رو پیش گرفتم هنوز قدم دوم رو برنداشته بودم که پاهام با حرفش از حرکت ایستاد
+روزی میرسه که تو به من توجه میکنی اونوقته که دیگه من به هیجام حسابت نمیکنم

نگاهی خریدارانه بهش کردم دستش از حرکتم مشت شد
_جنس ارزون زیاد طرفدار داره مکثی کردم ابروایی بالا انداختم اشاره ایی به خودم کردم صدامو پایین اوردم طوری که فقط خودش بشنوه ادامه دادم.. ولی من از این دسته افراد نیستم تا لونه دیدن خودشونو جا کنن.. البته که مال تو غاره.. غـار

سینش از حرص بالا پایین میشد پره دماغش بزرگ و کوچیک میشد ولی همچنان لبخند رو لبش بود انگشتشو بالا آورد حرفی بزنه مهلت ندادم ازش فاصله گرفتم سمت کلاس راه افتادم

غارشو میخواست به من قالب کنه چی تو خودش دیده بود سمت من راه افتاده بود
نیاز به یه درس درست حسابی داشت با رسیدن به کلاس نفس عمیقی کشیدم داخل رفتم

با دیدن مبینا که رو صندلی نشسته بود چشمامو ریز کردم زل زده بود به پنجره بیرونو نگاه میکرد تو فکر بود

کنارش نشستم انقد تو فکر بود که حتی برنگشت سمتم
_چی تو فکرت میگذره فندوقی

تکونی خورد متعجب برگشت سمتم با دیدنم لبخندی زد
+کی اومدی تو نفهمیدم

هومی کشدار گفتم کیفمو رو دسته صندلی گذاشتم
_منم مثل تو، توفکر بودم چیزی نمیفهمیدم

نفسشو بیرون فرستاد چیزی نگفت نگاهشو دوباره به پنجره سوق داد

معلوم بود حوصله حرف زدن نداره منم چیزی نگفتم اگه جامون برعکس میشد تا نمیفهمید من چمه ول کن نبود شاید دریا حالشو خوب میکرد

کم کم بقیه دانشجو ها اومدن دورمون شلوغ شد

***

استاد درحالی که داشت توضیح میداد چیزهایی هم رو تخته مینوشت مشغول نوت برداری بودم جز صدای نفس های بچه ها چیزی به گوش نمیرسید
یه کلاس بیشتر با مبینا نداشتم درسامون یکی بود چون کتاب مهمی بود هم سال اولی ها هم سال آخری ها باید دوباره تدریس میدیدند
یکساعت از کلاس میگذشت تو این مدت مبینا خشک شده به گوشه ایی زل زده بود
با صدای ویبره گوشی نگام به مبینا افتاد صدای گوشی اون بود فورا گوشیشو خاموش کرد استاد اخمی کرد با لحن بدی لب زد
+خانوم گوشاتون کره یا حرفای منو نمیشونید صد بار بهتون گفتم قبل از کلاس سایلنت کنید

مبینا تکونی به خودش داد گیج نگاش کرد دهن باز کرد حرفی بزنه که فورا اخمی کردم با فک قفل شده غریدم
_حرف دهنتو بفهم پیری

بچه ها هینی کشیدند استاد قرمز شده کتابشو پایین انداخت
+کودوم  احمقی این حرف رو زد

از جام بلند شدم زل زدم بهش عصبی نزدیکم شد فریادی زد
+سریع کمیته انظباتی.. مکثی کرد صداشو بالاتر برد.. این درس منو حذف میکنید

پوزخندی زدم وسایلاما تو کیفم انداختم
_نمیگفتی هم حذف میکردم جای من تو این کلاس بین چند تا دانشجو که بهشون توهین میشع نیست

متحیر نگام کرد مبینا دستشو رو بازوم فشرد یا التماس لب زد
+چیکار میکنی دیوونه این درس مهمه نمرشو نگیری نمیتون..

اهمیتی به حرفش ندادم کیفمو برداشتم پوزخندی زدم از کنار استاد گذاشتم
+پاتو از در بزاری بیرون معذرت هم بخوای رات نمیدم

نیشخندی زدم
_قبل از من شما میری کمیته انظباتی برای لحن حرف زدنت.. نفر بعدی من نیستم که بهش توهین میشه

کم کم صدای پچ پچ ها به گوش میرسید
از کلاس بیرون زدم به ثانیه کشید مبینا پشتم بیرون اومد
+آرمین.. آرمین وایسا

با اخم سمتش برگشتم با حرص لب زد
+من خودم بلدم جوابشو بدم تو لازم نیست اینطوری کنی

سکوت کردم چیزی نگفتم با دیدن دانشجوها که از کلاس بیرون می اومدن نیشخندی زدم که مبینام به عقب برگشت
+اینا.. اینا چرا دارن میان بیرون

نگامو ازشون گرفتم
_جایی که بی احترامی میشه نموندن.. برعکث تو

عصبی برگشت سمتم
+آرمین حوصله ندارم ی چیزی بهت میگما

_چیزی میخاستی بگی باید به اون پیری میگفتی نه من

دستشو به صورتش کشید پلکی زد شمرده شمرده لب زد
+تا من خاصتم چیزی بگم تو گفتی

_تو پارکینگ منتظرتم کلاسات تموم شد بیا

در برابر چشمای ناراحتش از کنارش گذشتم دخترا با لبخند نگام میکردن چیزای زیر لب زمزمه میکردن بی خیال سمت پارکینگ راه افتادم
با دیدن برگه ایی که رو برف پاکن ماشین بود ابروایی بالا انداختم خوندمش
((من میترسم از این همه شجاعتت.. کاش منم مثل تو بودم))

ابروم با تعجب بالا پرید اطرافو نگاه کردم کسی جز من تو پارکینگ نبود
عصبی برگه رو یک بار دیگه خوندم دست خطش قشنگ بود با فکر اینکه اون هرزه نوشته عصبی برگه رو زیر پا له کردم
اینطوری میخواست موشو گربه بازی دربیاره
در ماشینو باز کردم آفتاب گیر جلو ماشین رو کشیدم گوشیمو برداشتم  تو گروه ایی که بچه ها تازه زده بودن رفتم یکی یکی اکانتارو چک کردم بادیدن اکانتش شمارشو برداشتم میدونستم چیکارش کنم

***

با صدای باز شدن در خابالود چشمام باز کردم مبینا سری به تاسف تکون داد نشست تو ماشین
+نصف عمرت خوابی

دستی به صورتم کشیدم با صدای خشدار لب زدم
_خسته بودم

چپ چپ نگام کرد مغنعشو رو شونش انداخت لب زد
+تو همیشه خسته ایی

هومی کشدار گفتم

+آقای عزیزی از حراست دنبالت میگشت..درجریانی که از این درس حذف شدیم

اخمی کردم با بدخلقی نگاش کردم
_توقع نداشتی که چیزی بهش ن..

با تاسف حرفمو قط کرد
+نه توقع نداشتم ولی این درس خیلی مهم بود

پوزخندی زدم زل زدم به موهاش
_بتخمم نیست درسه

عصبی نگام کرد بیخیال نگاه از موهاش گرفتم ماشینو روشن کردم از پارکینگ بیرون زدم

+کجا میریم

_جای خوب

سکوت کرد چیزی نگفت

~~~

مبینا

با بی حوصگلی زل زده بودم به جاده نمیدونستم داریم کجا میریم هوا هم گرم بود هم سرد
صب ی کت شلوار نارنجی پوشیده بودم که شدیدا پشیمون شده بودم رنگش خیلی جیغ بود نفسمو بیرون دادم

حس میکردم برای آرمین مهم نیستم هروقت که حوصله نداشتم خودشو به هر دری میزد تا منو بخندونه ولی این دفعه انگار به هیجاش نبود
حتی وقتی من چیزی نگفتم اونم محلم نزاشت معلوم نیست این روزا سرش با کی گرمه
با توقف ماشین به خودم اومدم لبخند نصفه ایی زدم از ماشین پیاده شدم آرمین ماشین خاموش کردپیاده شد کنارم ایستاد
محو دریا شده بودم دانشگاه باعث شده بود وقتی برام نمونه
_خیلی وقت بود دریا نیومده بودم

مغنعمو سرم کرد همینجور که موهای پخش شده رو داخل میفرستاد لب زد
+دریا میام آرامش میگرم

هومی گفتم کارش که تموم شد تکیه داد به ماشین قدمی سمت ساحل برداشتم
_چیزای دیگم آرامش میده

نیشخندی زد زل زد به دریا
+سیگار.. سکس.. بارون.. همه آرامش میدن

لبمو گاز گرفتم منظور من اینا نبود سکس رو تاحالا تجربه نکرده بودم دستمو تو جیبم کردم
_سیگار رو بارونو هستم

اخمی کرد با قیافه خشمگین سمتم اومد
+لب به سیگار بزنی نه من نه تو

خودش هر روز درحال کشیدنه بعد به من امرو نهی میکنی شیطونه میگه شن بریزم تو صورتش دیگه چرتو پرت نگه
پوفی کشیدم که خمش بیشتر شد بحثو عوض کردم
_الان تو گرما منو آوردی دریا ؟.. شب باید می آوردی

+کی گفته آوردمت دریا

لب باز کردم حرفی بزنم که اشاره به نقطه ایی دور دست کرد
+اونجا کافس.. زل زدم به نقطه ایی که اشاره کرده بود
خب ایی گفتم که ادامه داد.. مسابقه.. هرکی زودتر رسید ناهار با اون

لب باز کردم بگم که تو گرما نمی دوام که شروع کرد بع دویدن جیغی زدم دوییدم دنبالش
_کثافتتت..  تو نشمردی

خنده ایی کرد سرعتش رو بیشتر کرد
+بدو این مغزت باز شه امتحانا رو گند نزنی

_من دستم به تو نمیرسه نه؟؟ یه مغزتی نشونت بدم

شلیک خندش هوا رفت
+دست رسید باشه

هرچقدر هم که میخواستم ازش جلو بزنم نمیشد
ی قدم این دوتا قدم من میشد با این لنگای درازش
میدونست من دویدنم خوب نیست از عمد اینطوری گفته
دیگه کم کم داشتم نفس کم می آوردم تازه نصف راهو دوییده بودم
آرمین ازم جلو تر بود مردم با تغجب نگامون میکردند عادت نداتشن به دیوونه بازی های منو آرمین

با رسیدن آرمین به کافه دستمو رو پیشونیم کشیدم سرعتمو بیشتر کردم با نفس نفس کنارش ایستادم خم شدم دستمو رو زانوم گذاشتم قفسه سینم از هیجان بالا پایین میشد

عرق از صورتم میبارید برعکس من آرمین عادی با خنده نگام میکرد
+یکم دوییدی ها چه نفس نفسی میزنی

اهمی کردم با نفس های بریده بریده لب زدم
_لنگ.. لنگای تو دوبرابر.. لنگای منه.. برا… این نفس نفس.. میزنم

خندید بیشعوری نثارم کرد بعد از چند دقیقه که حالم جا اومد وارد کافع شدیم تازه نگام به اطراف جلب شد کل اینجا شیشه ایی بود که باعث میشد فضا رو بهتر ببینی

_وای اینجا چقدر قشنگه.. تاحالا اینجا نبودم

با غرور دستمو تو دستاش گرفت
+اینجای قشنگو مدیون منی

لبخندی زدم مثل ندید پدیدا اطرافو آنالیز میکردم جای شلوغی بود والبته قشنگ
معماریش بینظیر بود
با آرمین از پله ها بالا رفتیم فضای بالا خلوت بود گوشه ترین جا نشستیم محو بیرون شدم

کاش ی اتاقی داشتم که تا پنجرشو باز میکردم دریا رو میدیدم با حسرت آهی کشیدم با نشستنمون خدمه به سرعت نزدیکمون شد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

درسته دیر به دیر پارت میدی ولی خوبه که پارتا پر و پیمونه ممنون

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x