رمان هرج و مرج پارت4
روز بعدش به دستو پایش افتادم که مرا ببخشد بخاطر گناه نکرده! برای فرزندش پدری کند, چیزی که وظیفه اش بود!
اما او من و فرزندم را مانند نجس ترین چیز از خانه اش بیرون انداخت و اخرین چیزی که گفت را هنوز هم به یاد دارم..
-جولو پلاسه خودتو توله اتو جمع میکنی ! به ولای علی نورا .. خبرش بهم برسه که از چهل قدمی خونم رد شدی جونتو میگیرم .. قسممیخورمممم.. به روح مادرم .. حالا گمشو از جلوی چشمام تا همین الان شکمتو پاره نکردم..
همانطور که از شدت درد ناله میکردم به پایش افتادم..
+ارسلان تروقران نگام کن… لعنتییی من زنتمم .. من نوراممم… چرا اینطوری میکنیی.. خدامنو بکشه اگه خطایی کرده باشم .. اگه پام کج رفته باشه.. جیغ کشیدم و ادامه دادم: به روحح مادرممم ارسلان. که روح هردوشون برامون عزیزه! یبار دیگه بهم انگ بزنی میرم که دیگه سایمم نبینی….. بچه ی تووعه کثافتتتت بچه تو عوضیهه.. چطور جرئت میکنی بهم انگ هرزگی بزنی .. به زن خودت بیغیرت..
جیغ میکشیدم و نفرینش میکردم…
سیلی محکمی به صورتم کوبید… برق از سرم پرید.. و زمین خوردم..
نعره ای زد و گفت: خدا اون روزو لعنت کنه که من تورو دیدم.. گمشو گورتو گم کن نوراااااا تا نکشتمتتت… منه الدنگ مگه روز اول بهت نگفتم عقیمم؟؟ مگه بهت نگفتم نورا؟ پس تو از کی حامله شدی؟
خنده مسخره ای کرد و درحالی که دستانش میلرزید ادامه داد: نکنه مریم مقدسی؟؟؟؟؟؟ من روز اول بهت گفتم تا زیر ابی نری … حالااا داری میگی توله ات از منههههههه؟؟؟ تا سه میشمارم اگه بلند شدیو رفتی پیش معشوقه ی …. که هیچ! اگه موندی تضمین نمیکنم زنده از زیر دستم بیاین بیرون..
با شنیدن صدای قهوه ساز دست از فکرو خیال برداشتم…
مگر همین ارسلان نبود که این گونه مرا از خانه اش بیرون کرد! حالا چه شده که بدنبال من و فرزندم میگردد؟
روی مبل نشستم… همان روزی که جواب ازمایش را گرفته بودم خودم هم شوکه شدم.. ارسلان عقیم بود… اما دکتر میگفت که احتمال حاملگی وجود دارد.. و حالا معجزه شده بود اما ارسلان … هه! خدا میداند که کدام بی پدری اورا پر کرده بوده که به جان من بیوفتد! شاید دوباره هلما! دوست عزیزش که به هوای زندگیمان دندان تیز کرده بود..
ارسلان مردی خوشگذران و هوسبازی بود.. دروغ چرا خودم هم از اول این را میدانستم.. میدانستم که در زندگی اش با هزاران نفر در ارتباط بوده.. اوایل زندگیمان حساب تماس هایی که از طرف آنها داشت از دستم در رفته بود..!
ارسلان بود که به گفته خودش اول عاشق شد.. من دختری بودم که نه پدر داشتم و نه مادر.. و نه کسی که پشتم باشد و من دلخوش به او.. اعتقادی به عشق نداشتم اما ارسلان انقدر امد و رفت.. انقدر زیرگوشم نجوای عاشقانه خواند تا وقتی به خودم امدم دیدم …من هم عاشق شدم.
عاشق مردی که به گفته ی همه فردی خشن و مغرور بود.. از اینکه فقط با من میخندید حس قدرت میکردم.. میفهمیدم که دوستم دارد.. برای اولین بار میخواستم به جای اینکه تکیه گاه باشم فردی باشد که بتوانم به او تکیه دهم..خسته شدم بودم از تظاهر به قوی بودن..
اما .. ارسلان ان روز زمین تا اسمان با ارسلانی که عاشقش بودم فرق داشت.. نمیدانم.. شاید ذات واقعیش را بعد دوسال زندگی مشترک رو کرده بود..
هر چه که بود.. من هم ان نورای احمق و توسری خور نبودم..قسم خورده یودم تا زمانی که ارسلان نفس میکشد .. تازمانی که در این دنیاست تقاص دهد.. تقاص دل پرخونم را. تقاص تک به تک لحظاتی که با رنج گذراندم تا فرزندم را سالم بدنیا بیاورم..او حقی درقبال سایمان نداشت.. به هیچ وجه نداشت ..!
زمان داشت میگذست و اگر همین طور دست روی دست میگذاشتم ممکن بود اتفاقاتی بیوفتد که اصلا باب میل من نبود
حتی به مانا و محمد هم خبر نداده بودم..
گوشی را دستم گرفتم و با تردید به شماره خیره شدم…
سعی کردم برخودم مسلط شوم.. نفس عمیقی کشیدم و شماره را فشردم.. با هربوقی که میخورد ضربان قلبم تندتر میشد..
دیگر ناامید شده بودم که ناگهان صدای بمی پیچید..
-بفرمایید..
دوستان گل.. نظری انتقادی داشتین لطفا باهام درمیون بزارین🤝
به کی زنگیددد؟ 😐😂
خداوکیلی بیشتر پارت بده یکمی بین جملات فاصلع بندازی قشنگتره 🎉
خداقوت خسته نباشی حمایت فراموش نشه❤
میفهمیم 😂😉
متشکر از نظرت گل
ارسلان…..
هوف راحت شدم
خسته نباشی عزیزم عالی بود💝🤩🥰
🤍فداتشم مرسی که دنبال میکنی
حالا فهمیدیم درد ارسلان چی بود😂 جای حساس تموم کردی🤒 وای یعنی با ارسلان تماس گرفت😱
قلم گیرایی داری و داستانت کشش خاصی داره👌🏻👏🏻روند داستان سیر خوبی داره و برای مخاطب مبهمه که نورا میخواد چه نقشهای برای انتقام بچینه، همین نکته مثبت داستانه و این از هوش و ریزبینی نویسندهست😊 نقطه ضعف داستان کلیشه ریزی در مورد شخصیت مرد داستان یعنی ارسلانه، مردی خشن و در عین حال جذاب که نورا بهش دلبسته بود که اغلب توی رمان ها میبینیم .
در کل استعداد نویسندگیت بالاست و قلم قوی داری که من به عنوان مخاطب تحسینت میکنم😍
این همه تعریفو چطور توخودم جا بدم؟😂🥺من خیلی بیجنبماا
قربوت گلم ..خوشحالم که از رمانم خوشت اومده🤍
و درمورد ارسلان😂من تاجایی که میتونم سعی میکنم شخصیت جدیدی از این مردنشون بدم و هنوز وارد داستان نشده.. امیدوارم شخصیتش براتون جالب باشه😂
حتماً همینطوره🙂 موفق باشی عزیزم❤
چقد ویو کمه☹️ مثل اینکه زیاد استقبال از رمانا نمیشه..
آره متاسفانه😞 من اولین رمانی که اینجا گذاشته بودم خیلی خوب بود راحت هزار تا ویو میخورد؛ اما دومین رمانم با اینکه کار قویتری بود ویو به نسبت کمتر بود، واقعاً عجیبه، الان در حال نوشتن یه رمان جدیدم نمیدونم بعد اتمام تایپش بزارم یا نزارم!
اما هرگز ناامید نشو تو خلوت خودت بنویس، بازنویسی کن اشکالات کارت رو بگیر نمیگم به خودت فشار بیاریا! اصلاً، با فراق باز دست به قلم شو و نویسندگیت رو پرورش بده، نتیجه زحماتت رو میبینی و ایشاالله که کتابت رو چاپ میکنی.
راستش این سایتو معرفی کردن واسه رمان گذاشتن
حس میکنم بازدید سایت زیاد خوب نیست
من خودم قبلا عضو رماندونی بودم الان متاسفانه رمزشو گم کردم🥲
خب رماندونی به نسبت این سایت بازدیدهاش بیشتره؛ اما آنچنان بازخوردی نداره، هر جا که فکر میکنی برات بهتره و اونجا راحتتری ادامه بده، رمز حسابت رو هم میتونی از طریق ایمیل درخواست بدی بهت کد میده یا اینکه یه حساب جدید درست کنی، رمانبوک هم برای پرورش و فعالیت نویسندگیت خیلی خوبه من الان یکی از رمانهام رو اونجا میذارم
مرسی گلم از انگیزت
مهم نیست من رمانو ادامه میدم ایشالله بتونم نظرتونو جلب کنم🤍🤍😻