نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان هزار و سی و شش روز

رمان هزار و سی و شش روز پارت 24

4.4
(43)

با نوازش دستی روی سرم سعی کردم چشمامو از هم فاصله بدم

 

دیدم تار بود و بعد از چند بار پلک زدن تونستم مکانی که داخل هستم رو ببینم و تشخیص بدم

 

_ماه من

 

با دیدن اراز پریدم و خودمو لبه تخت مچاله کردم

 

از ترس بدنم به رعشه افتاده بود و نمیتونستم کلمات رو درست ادا کنم

 

_م… من اینجا…. چی… چیکار میکنممـ

 

اراز با دیدن صورت ترسیده م دستاشو اورد بالا و خواست بیاد کنارم که بیشتر تو خودم مچاله شدم

 

_ن… نزدیکمم… نشو

 

دستاشو به حالت تسلیم بالا برد

 

_چشم، فقط اروم باش، داری میلرزی هوا سرده بزار پتو بندازم روت

 

از زیرم پتو رو کشید روم و رفت عقب

 

_چ.. چرا منو… اوردی اینجا؟

 

_هیشش، یکم اروم شو بعدش حرف میزنیم

 

_م… من باهات حرفی ندارم… میخام برم خونمون

 

با بغض خیره به صورت رنگ گچم شد و به بغلش اشاره زد

 

_ولی خونه تو اینجاس تو بغل من

 

_یه… یه موقعی بود ولی… ولی حالا نه

 

عصبی چنگی تو موهاش زد و بلند شد و از جیب شلوارش بسته قرصی در اورد و چندتا خورد

 

_می… میخام برمم

 

جدی و عصبی گفت:

 

_تو جایی نمیری ماهین، از این به بعد هرجا من برم توهم هستی

 

کمی گرم شده بودم و استرسم کمتر شده بود پتو رو کنار زدم و روبروش ایستادم

 

_نمیخام پیشت باشم دست از سرم بردار

 

تموم شدن جمله م با سوختن صورتم و پرت شدنم به زمین و عربده کر کننده ش یکی شد

 

_خفهههه شووو، تو برای منی میفه……

 

با دیدن من ک روی زمین افتاده بودم حرفش نیمه موند و ساکت شد

 

سریع بغلم گرفت و به قفسه سینه ش فشردم

 

صورتمو بلند کرد و موهامو کنار زد

 

_خوبی قربونت بشم؟ ببخشید… گوه خوردم عصبی شدم نفهمیدم دارم چه غلطی میکنم

 

_ب… بهم دست نزن

 

مسخ شده دستاش کنار افتاد

 

نگاهش پر از غم شد

 

_نکن لعنتی، من بخاطرت به همه چیز حتی زندگیم پشت کردم نکن

 

بی حس به چشمای ملتمسش خیره شدم و گفتم:

 

_میخواستی نکنی مثل دو سال پیش

 

دوباره بغلم گرفت به سینه ش فشردم

 

_هیشش، میدونم ناراحتی ازم حقم داری ولی همرو توضیح میدم خب؟ همه چیو درست میکنم

 

عصبی بودم که هنوزم نسبت بهش ضعف داشتم

 

هلش دادم عقب و بلند شدم

 

_چیو درست میکنی؟ هان؟ قلبمو که دوسال پیش مچاله و لگدمالش کردییی؟ چیو توضیح میدییی؟ با رفیقم ریختین روهم و بهم خیانت کردینننن؟

چشمام سیاهی میرفت و ضعف کل وجودمو گرفته بود افتادم زمین و با بغض گفتم:

_چرا اینکارو باهام کردین؟ چرا

 

اراز بلندم کرد و به روی تخت گذاشت و بغلم گرفت

 

ضعف شدیدم اجازه نمیداد بهش بگم بهم دست نزنه

 

_برای چی منو…. اوردی اینجا

 

_هیشش یکم اروم شو بعدا صحبت میکنیم

 

_نمی… خام میخام برم خونمون… مامان نگرانم شده حتما

 

_ماهین تو دیگه از دست من رهایی نداری اروم بگیر بزار ضعفت بیوفته برم یه چیزی بیارم بخوری بعد صحبت میکنیم

 

بلند شد و از انباری که خلاصه میشد تو یه تخت با پتو و بالش بیرون رفت و از پشت قفلش کرد

 

مسخ شده به مسیر رفتنش نگاه میکردم

 

منظورش از رهایی نداشتن ازش چی بود؟

 

اگر دو سال پیش این حرفو میزد عشقم نسبت بهش دوبرابر میشد ولی حالا همه چی فرق کرده، نه من مثل قبل عاشق و دلخسته ش بودم و نه اون مجرد بود

 

پوزخندی به گذشته زدم

 

هیچوقت فکر نمیکردم ارازی که از گل نازک تر بهم نمیگفت بخواد سیلی بزنه بهم

 

هیچکدوم از رفتاراش عادی نبود، انگار اون قرصا برای دیوانه کردنش بود تا اروم شدنش

 

هوای انبار زیاد سرد نبود اما بخاطر ضعف و فشار پایینم سرما بیشتر به تنم نفوذ کرده بود

 

پتو رو بیشتر دور خودم پیچیدم و منتظر شدم تا بیاد

حمایت خوب بشه جمعه و یکشنبه م پارت میدمتان😁🎉

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 43

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐸 𝒹𝒶

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
9 ماه قبل

خسته نباشی خانم گل.
اینجا داستان دلم به حال ماهین سوخت.
باید دید آراز چرا برگشته

لیلا ✍️
9 ماه قبل

تیم انجمن آموزشی سایت… . ریحانه رادفر

اگر شما بسـ*ـتر لازم را فراهم نکنید خواننده احساس می‌کند در یک ناکجا آباد گم شده، شناخت درست و دقیقی از پیرامون خود ندارد و به راحتی کتابی را که شما نویسنده آن هستید را به کناری می‌گذارد. اجازه گم‌شدگی را به خواننده خود ندهید. او را هرازگاهی در میانه متن به بسـ*ـتر و مکان وقوع حوادث برگردانید.
توصیف بسـ*ـتر به خصوص در داستان‌های تخیلی و همچنین داستان‌های تاریخی خیلی مهم است چون خواننده هیچ چشم اندازی از آن مکان و یا برهه تاریخی ندارد و این شما هستید که باید با جملات کلیدی مکان و بسـ*ـتر داستان را توصیف کنید.
یکی از بهترین محل‌ها برای توصیف مکان و زمان در ابتدای داستان است؛ اما این نیز به سلیقه شما به عنوان نویسنده مربوط می‌شود. لازم به یادآوری است داستان ممکن است در یک مکان صورت نگیرد و یا شخصیت‌های داستان ثابت نباشند و مرتب به مکان‌های مختلف بروند، وقتی فصل یا صحنه‌ای از داستان شما به پایان می‌رسد و قصد دارید صحنه جدید را در مکان جدیدی شروع کنید باید به خواننده بگویید که کجا رفته است.
ایجاد صحنه مناسب، به حال و هوای داستان، شخصیت‌پردازی کمک زیادی به شما می‌کند. برای مثال اگر بخواهید در محیط قتلی صورت بگیرد، یا بخواهید داستان ترسناکی را بنویسید مکان‌هایی مانند خرابه‌ها و یا محیط‌هایی سرشار از غم و وهم انگیز به شما کمک می‌کند تا خواننده را با خود با همان محیط ببرید.
زمان داستان نیز برای خلق بسـ*ـتر مهم هستند. خواننده باید بداند داستان شما در چه برهه از زمان اتفاق می‌افتد. اگر داستان در زمان گذشته اتفاق می‌افتد زمان دقیق آن چیست؟
در چه قرنی است؟ چه فصلی از سال؟ چه روزی از ماه است؟ چه ساعتی از روز و …
محیط اجتماعی، سـ*ـیاسی و … جامعه چگونه است؟
برای این کار باید به عنوان نویسنده محیط اجتماعی آن دوره را مطالعه کنید.
رمان‌های قرن نوزدهم صفحات زیادی را برای توصیف صحنه اختصاص می‌دادند. این موضوع در داستان‌های آن زمان به خوبی می‌توان دید. آن قدر توصیفات زیادی وجود دارد که خواننده به راحتی می‌تواند از این صفحات بگذرد بدون اینکه به فهم داستان و ماجراهای آن لطمه وارد کند. اما این شیوه قدیمی شده و خوانندگان کنونی دیگر زمان زیادی را به خوانش توصیفات صحنه که توسط نویسندگان به کار می‌برد نمی‌گذراند امروزه صحنه و بسـ*ـتر سازی آن بخشی از خصوصیات روحی و روانی شخصیت است.

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

بهترین کار این است که از توصیف صحنه شروع به نوشتن کنید. این کار در همه زمینه‌های نوشتاری مانند نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نویسی شایع است و اگر آثار ادبی نویسندگان بزرگ را نیز مطالعه کنید متوجه می‌شوید که آنها نیز از توصیف صحنه داستان را شروع و به پایان رسانده‌اند.
پس برای نوشتن تنها لازم است که مکان داستانی را توصیف کنید. خواننده باید بداند که داستان در چه مکانی اتفاق می‌افتد.
سعی کنید توصیف صحنه و مکان داستانی را به سمت و سویی ببرید که به مکان شخصیت ببخشید. نه زیاد طولانی که خواننده خسته شود (مانند توصیف‌های طولانی نویسندگانی مانند بالزاک و…) و نه بیش از حد کوتاه که خواننده فرصت درک مکان و زمان را از دست بدهد.
شخصیت‌های شما که با آن خون و دل خوردن، ساخته و پرداخته اید، پیرنگ و همه عناصری که تا کنون از آنها اسم برده و یا توضیح داده شد باید در یک ظرف مکانی و زمانی قرار بگیرند. استفاده درست و کاربرد درست صحنه بر حقیقی بودن داستان می‌افزاید و این انتخاب درست مکانِ وقوع داستان، به قابل قبول بودن حوادث و اتفاقات کمک می‌کند. این داستان‌ها می‌تواند تخیلی، فانتزی و یا واقعی باشند اما هر چه که باشد نیاز به بسـ*ـترسازی مناسب دارند.
یادتان باشد این موضوع مهم است چرا که شخصیت اصلی و یا شخصیت‌های مهم شما بیشتر وقتشان را در آن سپری می‌کنند پس باید درست طرح‌ریزی شود.
شما می‌توانید برای شخصیت‌های خود صحنه‌ای خلق کنید که واقعی نیست و زاییده ذهن خلاق شما است؛ اما باید به نحوی آن را توصیف و شرح دهید که در ابتدا خود شما و بعد از آن خوانندگان‌تان آن را باور کنند.
این کار به این دلیل صورت می‌گیرد تا خواننده بتواند تصویری از مکان‌هایی که تمام داستان در آنها به وقوع می‌پیوندد را در ذهن خود تداعی و آن را در ذهن خود بازسازی کند.
شاید ماجراهای شما در یک شهر اتفاق می‌افتد شهری که وجود دارد، فرق نمی‌کند می‌تواند تهران باشد، یا شهری از جنوب مثل بندرعباس و…اما هر چه که هست شما باید به آن شهر شخصیت بدهید و کاری کنید که روح منحصر به فرد بودن آن شهر توسط شما به آن دمیده شود.
مهمترین وظیفه صحنه، آفریدن محیطی است که اگر موجب رخداد وقایع نشود، دست کم در نتیجه‌ای که آنها به بار می‌آورند، دخیل باشد.
برای این کار نیز شما مانند خلق شخصیت نیاز به پرونده‌سازی دارید و از این لحاظ ساخت پرونده صحنه و شخصیت مانند هم هستند و باید دقت لازم و کافی را به کار ببرید.
هدف از پرونده سازی صحنه این است که محیطی که می‌خواهید شخصیت و یا فضای داستان در آن قرار بگیرد به آن مکان جان ببخشید. باید این بسـ*ـتر به نحوی طراحی شده باشد که شخصیت داستان بتواند در آن رشد کند و از سوی دیگر خواننده نیز به راحتی آن را تصور کند.
برای این که کار شما را کمی راحت‌تر کرده باشم در هنگام ساخت بسـ*ـتر به این سوالها پاسخ دهید و بسـ*ـتر مورد نیاز داستانتان را به این شکل خلق کنید:
– اسم مکانی که قرار است داستان در آن اتفاق بیفتد چیست؟
– اسم آن از کجا منشا گرفته است؟ ( می‌توانید برای مکانی که خودتان خلق می‌کنید منشا بیافرینید)
– محیط نزدیک کدام یک از این عوامل طبیعی است؟ نزدیک دریا و یا رودخانه است؟ نزدیک کوهستان است؟ دشتی وسیع و صاف است؟
– طبیعت چه تاثیری بر آن گذاشته است؟( نزدیک دریاست و شرجی در آن بی داد می‌کند. آب و هوایش به نحوی است که به جز نخل در آن درختی نمی‌روید و یا هوای آن منطقه به نحوی سرد است که در زمستان به مرز منفی بیست درجه سانتیگراد نیز می‌رسد و…)
– شهر و یا مکانی که داستان در آن به وقوع می‌پیوندد ساختار قومی آن به شکلی است؟ آیا بیشتر مردم آنجا بومی هستند؟ یا ساختار قومی خاصی ندارد…
– شهر و یا آن منطقه به چه چیزی مشهور و شناخته شده است؟
– اگر شما به عنوان یک تازه وارد و یا یک توریست وارد آن شوید چه چیزی توجه شما را به خود جلب می‌کند؟
– هنگام عبور از خیابان‌های شهر چه بویی به مشام می‌رسد؟
– و…

لیلا ✍️
9 ماه قبل

نکته‌های کلیدی برای نوشتن یک رمان

داستان شما باید روایت‌گر و تصویرگر این جزییات باشد سپس پیچیدگی‌ها را بیشتر کنید و تا رسیدن به نقطه اوج آن را پیش ببرید. هر داستان آغاز، میانه، و پایان دارد. مراحل مهم داستان شش مرحله هستند.
تشریح وضعیت (مقدمه)، بر هم زدن وضعیت پایدار، گره افکنی و ایجاد مشکل و تعلیق، رسیدن به نقطه اوج و بعد گره گشایی و در انتها رسیدن به نقطه پایانی و ایجاد وضعیت پایدار دیگر.
1-تشریح و بیان موقعیت( مقدمه)
شخصیت اصلی را معرفی کنید. او کیست؟ در کجا زندگی می‌کند؟ آرزوی مهم و یا چالش اصلی او چیست؟ چه شخصیتی دارد؟ نقطه عطف زندگی شخصیت چیست؟
در حقیقت این مرحله را می‌توان یک جلسه معارفه قلمداد کرد که در آن شخصیت اصلی را با مخاطبان خود آشنا می‌سازیم. در همین مرحله هم آرزو ویا چالش پیش روی شخصیت مطرح می‌شود. شخصیت اصلی هدف‌مند می‌شود. هدف همان مقصدی است که شخصیت اصلی آن را دنبال می‌کند تا تعادل را به زندگی خود باز گرداند.
2-بر هم زدن وضعیت پایدار (گره افکنی)
به هم ریختن و برهم زدن شرایط مرحله مقدمه است. در این مرحله شرایطی که وجود دارد توسط یک اتفاق دگرگون می‌شود. این دگرگونی بر اساس خصوصیت‌های شخصیت است و یا وضعیت و یا موقعیت دچار تغییر می‌شود. سطح آرام آب ( مقدمه)، انداختن سنگ( گره افکنی)
یا یک مثال دیگر: چند شب پیش نصف شب صدای تیراندازی از خانه دوستم آمد. قبل از آن یعنی ساعت 12 شب همه چیز عادی بود و همه در خواب بودند، یک تیراندازی همه را از خواب پراند و عده‌ای سراسیمه از خانه بیرون رفتند. در اینجا تیراندازی و صدای تیراندازی حکم همان حادثه محرک و یا رویدادی است که شخصیت اصلی را از تعادل خارج می‌کند، یا گره افکنی به زندگی معمولی شخصیت است تا همه آنچه وضعیت پایدار و همیشگی است را بر هم بزند. این مرحله همان گونه که آورده شد می‌تواند یک حادثه باشد و یا یک بحران درونی برای شخصیت پیش بیاید.
3-کشمکش و درگیری:
این مرحله جدال و ومقابله است؛ اما جدال و مقابله چه کسی و یا با چه کسانی؟ جدال با چه چیزی؟
جدال و مقابله یعنی رویارویی. در داستان، فیلمنامه و یا نمایشنامه کشمکش و مقابله شخصیت‌ها و یا نیروها با یکدیگر است. شخصیت اصلی مهمترین عنصر در داستان است؛ اما این شخصیت باید در روند داستان و اتفاقات با نیروها و شخصیت‌هایی که با منافع و اهداف او هماهنگ نیستند بجنگد و روبرو شود. این جدال می‌تواند از مجادله شخصیت اصلی با شخصیت و یا شخصیت‌های دیگر بوجود بیاید و یا جدال شخصیت با خودش و یا حتی جدال شخصیت با عوامل طبیعی و یا در داستان‌های تخیلی با موجودات دیگر… هرچه هست چیزی یا مانعی وجود دارد که باید شخصیت با آن روبرو شود. رویارویی شخصیت و کشمکش او با نیروهای متضاد تا رسیدن به نقطه اوج ادامه دارد.
4-نقطه اوج یا بزنگاه:
لحظه‌ای که در داستان، فیلمنامه، نمایشنامه و… بحران و رویارویی شخصیت با نیروهای مخالفش به نهایت خود می‌رسد. این برخورد، برخورد اصلی است. چیزی که شخصیت را تا مرز از پای افتادن به پیش می‌برد. در این مرحله است که شخصیت اصلی در راه رسیدن به هدف خود پیروز می‌شود یا شکست می‌خورد. نقطه اوج یا بزنگاه اصلی باید نتیجه منطقی همان علت و معلولی باشد که بذرش از مقدمه تا کنون کاشته شده است. شخصیت اصلی را در یک طوفان قرار می‌دهیم. این نقطه، نقطه تلاقی تمامی حوادث است.
این مرحله، همان جایی که خواننده داستان یا بیننده فیلم؛ متوجه ماجرا و اتفاقات می‌شود. همان لحظه کشف معما است. همان جایی است که با خود می‌گوییم: آهان …حالا فهمیدم.
رشته حوادث و وقایعی که تا حالا به هم گره خورده بودند حال باز می‌شوند. رازها، معماها و توطئه‌هایی که مطرح کرده بودیم و یا زمان بر طرف شدن تمامی ‌رازها و سوءتفاهم‌هایی است که باعث همه حوداث شده است در این مرحله از هم باز می‌شوند. شخصیت و یا سایر شخصیت‌های داستان سرنوشت‌شان در این مرحله مشخص می‌شود. گره گشایی به نوعی تعادل دوباره است که در نتیجه نقطه اوج حاصل می‌شود.
6-رسیدن به نقطه پایانی و ایجاد وضعیت پایدار دیگر:
شخصیت از ابتدا که وضعیت پایدار داشت تا لحظه ناپایداری و بهم خوردن تعادل دنبال کردیم. در آخرین مرحله یعنی رسیدن شخصیت به نقطه پایانی شخصیت تغییراتی کرده است. این تغییرات می‌تواند رسیدن به آرزو و پشت سر گذاشتن چالش و یا هر آنچه شخصیت دنبال کرده است، ‌باشد. نقطه مهم در این میان آن است که شخصیت معمولا دیگر همان شخصیت اول داستان نیست. تغییر کرده است. رشد کرده و بلوغ یافته است. پایان داستان نیز می‌تواند نقطه پایان به شکل مطلق نباشد شاید پایانی باشد برای شروع دیگر.

تیم آموزش نویسندگی انجمن رمان… ‌.
1400/04/30​

ALA
ALA
9 ماه قبل

خسته نباشی عزیز دلم
خیلی خوب بودددد🥰🥰🥰🤩🤩🤩🤩🤩

لیلا ✍️
9 ماه قبل

خداقوت عزیزم، خیلی دقیق حال آراز رو بعد استفاده کردن قرص نشون دادی این مرد چرا پیش یه دکتری نمیره؟ یا آخه شکی نمی‌کنه همین‌جور بی‌احتیاط داره استفاده می‌کنه! بی‌چاره ماهین☹️

آماریس ..
9 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم پارت جذابی بود💙

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

هرچی جلوتر میره بیشتر به این نتیجه میرسم آراز لیاقت ماهینو نداره

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

تو چرا هرچند وقت یه بار رونمایی میکنی؟؟😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
9 ماه قبل

دختر باد بردمون😂😂😂
ولی زود زود بیا دیگه تازه الان خوبم شدی 😁نیای میکشمتتتتتت
دادم نمیدونم کی تائیدش کنن درگیر آزادی بچمم🤣

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x