نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان هزار و سی و شش روز

رمان هزار و سی و شش پارت 29

4.8
(20)

مغزش سوت میکشید

 

کارش سخت بود و حال با اتفاقات افتاده سخت تر و یه طورایی غیر ممکن شده بود

 

خواهرزاده ش مرگ یه انسان ک از قضا برای اون خاص ترین ادم بود رو با چشماش تماشا کرده و چه توقع بیجایی بود فراموش کردنش

 

حالا تنها کاری که ازش بر میومد این بود که توجیحش کنه که اون فرد نیست، مرده!

 

با چند تقه زدن به اتاقش وارد شد اما با ندیدن ماهین ترس به دلش ریشه زد

 

ماهین شرایط روحی خوبی نداشت و احتمال داشتن میل به خودکشی زیاد بود

 

سریع به سمت پشت بوم رفت و با دیدن صحنه مقابلش قلبش اروم گرفت و نفس اسوده ای کشید

 

ماهین سرش روی شونه برادرش بود و در کمال ارامش کیان موهاشو ناز میکرد

 

دلش نمیومد با رفتن کنارشون این ارامش خواهر برادری که از هم میگرفتن رو خراب میکرد

 

……………

 

قبر سردش با خاک پر میشد، مادر و خواهرش بیتابی میکردن اما ماهین مسکوت خیره قبرش بود

 

سکوت ماهین دردش رو بیشتر میکرد

 

هیچکسی جز خواهر و مادرش و دوستای ماهین و خواهرش سر مزار نبودن

 

فضای سرد و بی روح مزار نشون میداد پسر چقدر تنها بود

 

حتی همسرش هم نبود تا صدای دلتنگی هاش قبرستون رو پر کنه

 

ماهین فقط و فقط خیره به پلاکارد روی خاک بود

 

حتی با وجود نفرتی که از پسر اراز نام داشت بازهم دلش سوخت

 

سنی نداشت و دیدن بدن غرق خونش باعث ترحم هرکسی میشد چه برسه به اونی که کم و بیش از متین داستان اشنایی و زندگیش را شنیده بود

نزدیکای ظهر بود

 

از وقتی ماهین گم شد تا حال یک ساعت هم با ارامش چشم روی هم نزاشته بود

 

رفت کنار ماهین مبهوت و خیره به قبری که پر شده بود از خاک

 

کنار گوشش گفت:

 

-بیا بریم خونه یکم استراحت کن بازم میای

 

بعد از کمی سکوت بالاخره به حرف اومد و گفت:

 

-من میام، شما برین

 

-نمیشه ماهین، بیا بریم خودتم هنوز ضعف داری نمیتونی درست روی پاهات وایسی بیا بریم استراحت کنی باز میارمت هروقت خاستی

 

-من میارمش

 

با شنیدن صدای ماهان اخم هاش بهم گره خورد

 

هرچقدر هم که سعی میکرد وضعیت رو درک کنه و غیرتشو به رخ نکشه بازهم نمیتونست خواهرزاده ش رو یا یه مرد غریبه که فقط چندین ساعت شناخته بود تنها بزاره

 

ماهان با دیدن اخم هاش توضیح بیشتری رو لازم دید

 

-برای بازجویی باید بریم اداره پلیس

 

کمی اخم های گره خورده ش باز شد اما از بین نرفت

 

-الان حال خوبی نداره بزار بعدا

 

-میدونم و برای همین خودم پرونده رو دستم گرفتم، بازجویی باید دیشب انجام میشد اما من گذاشتم امروز، زیاد خسته ش نمیکنم اما باید بعضی چیز ها روشن بشه تا بتونیم به صاحب اصلی این دم و دستگاه رو پیدا کنیم

 

-باشه، خودم میارمش

 

ماهان جلوشو گرفت و ادامه داد

 

-نگران نباشید یه بازجویی ساده هستش و نمیزارن شما همراهش باشین پس اومدنتون بی فایده س، شما هم خسته اید، بزارین تنها باشه تا محیط دور و اطرافشو درک کنه، منم بعد از بازجویی میرسونمش خونه

 

به اجبار سری تکون داد و به سمت ماشین متین قدم برداشت، ارسلان و بقیه بچها با ماشینش رفته بودن

 

داخل ماشین نشست و متین استارت زد

 

با دیدن ظاهر اشفته و نگران دایی سعی کرد یکم از نگرانیش رو کم کنه

 

-نگرانش نباشین، ماهان خودش تو اگاهی کار میکنه، نمیزاره ماهین اذیت بشه

 

-نگرانشم! دوسال پیش که رفتم فقط میدونستم که حالش خوب نیست اما الان که برگشتم فهمیدم وضعیتش از خوب نبودن حالش گذشته…… تا اومدم سعی کنم خوبش کنم اتفاقات پشت هم سرازیر شد

 

-جسارته ولی اقا….

 

-علیرضام

 

– اقا علیرضا ماهین تو این دوسال فرو ریخت، شد یه ادم دیگه بعد رفتن اراز دیگه ما اون ماهین شادی که سعی میکرد حال همرو خوب نگه داره ندیدیم

 

-میخوام تمام اتفاقاتی که افتاده رو بدونم، از شروع اشناییش با اون پسر تا حالا

 

-حتما! پس بریم کافه هم یه چیزی بخوریم هم صحبت کنیم

 

 

-باشه

 

…………

جملات متین بیرحمانه روی قلبش سیلی میزد

 

اینکه علت دوستیشون فقط توجه زیاد اراز نسبت بهش بوده، براش ازار دهنده بود

 

 

اینکه ماهین می گفت چون داییم سرش گرم درساشه و دیگه وقتی برای گذروندن باهام و شنیدن حرفام و مهم تر از همه توجه کردن بهش نداره باعث شده به اراز بیشتر جذب بشه نبض قلبشو یکی در میون میکرد

 

راست میگفت…..

 

سالهای اخر بود و برای بورسیه شدنش از صبح تا نیمه های شب بی وقفه درس میخوند، حتی وقتی ماهین بهش سر میزد در حد چند ثانیه از حالش جویا میشد و میرفت سراغ درسش و نمیدونست همین باعث شکستن قلب حساس ماهین بود

 

اون میدونست ماهین هیچ پشتوانه ای نداره

 

میدونست پدری نداره که هروقت ناراحت بود بهش پناه بیاره یا حتی وقتی ذوق زده س هیجانشو پیش کسی خالی کنه

 

زیادی تنها بود و اون با ندونم کاریش تنها ترش کرده بود

 

 

حالا میفهمید چرا درمورد اراز باهاش صحبت نمیکرد، حالا متوجه تموم طفره رفتنا و فرار کردن هاش میشد

 

اون حلال زندگی مردم بود

 

اما غافل بود از حل کردن زندگی دردونه ش

 

تازه میفهمید مدرک و تحصیلات عالیه ش نمیتونه کمکی به زندگی اطرافیانش بکنه

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐸 𝒹𝒶

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
7 ماه قبل

مرسی که هر ازچندگاهی پیدات میشه😁

Eda
Eda
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
7 ماه قبل

خیلییی شرمندممم بخدااا
تو این مدت اینقدر فشار روحی روانی تحمل کردم که نگو🙂
بازم شرمندم 🙂😭

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  Eda
7 ماه قبل

آخه چرا غیبت میزنه؟بیا اینجا لاقل حرف بزن یهو تو افق محو میشی بعد عین این ستاره دنباله دارا ظاهر میشی و میری

Eda
Eda
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
7 ماه قبل

خیلی حالم خرابه نرگس:)
جدا دارم زیر فشار زندگی و روحی روانی له میشم اونقدر ک حتی یه صحبت ساده م برام سخته:)

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  Eda
7 ماه قبل

درکت میکنم ولی باورکن حرف نزدن دردی رو دوا نمیکنه تو هر چقد سکوت کنی بیشتر رو دلت تلنبار میشه
وای ادا با مستمرا روانی شدم شبه نهایی هارو تاثیر میدن تو مستمر امروزم دبیرمون گفت مستمرتون خوب باشه نهایی قبولین😂😍

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
Eda
Eda
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
7 ماه قبل

اره:)
منم مستمرم شروع شده هیچی نتونستم درس بخونم فعلا🙂
چندم بودی نرگسی؟

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  Eda
7 ماه قبل

یازده انسانی
فردا درس شیرین زبان مستمره استانی🤣🤣

خورشید حقیقت
7 ماه قبل

قلم روان و زیبایی داری، لذت بردم.
موفق باشی و قلمت سبز و ماندگار…

Eda
Eda
پاسخ به  خورشید حقیقت
7 ماه قبل

ممنون از نگاهت🫂❤

لیلا ✍️
7 ماه قبل

دلم برای ماهین سوخت😥 خیلی خوب روایت یه دختر و دغدغده‌هایی که کم هم توی جامعه نمی‌بینیم رو به تصویر می‌کشی و از همه مهم‌تر نکته پایانش که یه تلنگر برای بزرگان میشه که مراقب فرزندانشون باشند تا توی این سن حساس گریبانگیر چنین رابطه‌هایی نشن.
قلمت پایا. پردازش رمانت عالیه و استعداد و تلاشت به نظر بنده قابل ستودن و تشویق داره👌👏 فقط دقتت رو، روی نگارش رمانت بیشتر کن.

Eda
Eda
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

مرسیییییی🥲🫂🫂🫂🫂🫂
چشم😂باور کنین خیلی سعیمو میکنم اما بازم اشتب مینویسم 🤌😂😂😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
7 ماه قبل

ماهان چه بچه پروعه بزنم تو دهنش😐
برخلاف جلز و ولز ما قشنگ آرازو به ملکوت پیوندوندی و ماهان نشست ور دل دخترو😭😭😭

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x