رمان پرتویِ ظلمت پارت ۱۴
مادرش دست به کمر، روی مبل دراز کشید.
خاک که هیچ، حتی پرزهای معلق در هوا را به خورد جارو برقی داده بود!
فقط او و مونا مانده بودند که مادرش به حلق جارو برقی اهدا نکرده بود!
لباس هایش را عوض کرد و به بهانه خستگی هیچ کمکی در چیدن میز نکرد.
مونا هم سبزی هایش را پاک کرد و سالاد عجیبی غریبی برایش خودش ساخت!
همین هارا می خورد که نه قیافه داشت، نه قد و هیکلی!
هرچه او به طرف مادری کشیده بود؛ در مقابل مونا عین پدرشان گندمی و چشم و ابرو مشکی بود.
مادرش با نگاهی متأسف به تغذیه سبز مونا، لب زد:
– مادر برات ماکارونی بکشم؟
مونا متمرکز بر روی محتویات چرتش، جواب داد:
– نه اصلاً!
روغن داره کبدم چرب میشه!
مانلی حین پیچاندن رشته های ماکارونی به دور چنگال، طعنه زد:
– همینطوری ادامه بدی می تونیم به عنوان همسر مرد نمکی به موزه معرفیت کنیم !
مونا خنثی نگاهش کرد و سبزی های باقی مانده قورت داد.
رو به مادرش توپید:
– نمی خوای بهش چیزی بگی؟
و رو به او ادامه داد:
– عزیزم وقتی اطلاعی از مُد نداری که همه مانکن پسند شدن بهتره حرفی نزنی!
مانلی چنگالش را در وسط ماکارونی ها فرو کرد و گفت:
– عزیزم اینو بهت نگفتن که هیچکس تو زندگیش محتاج چهارپاره استخوون اونم از نوع پوک شده نیست؟
مونا ظرفش را به جلو هل داد و از پشت میز بلند شد.
انگشت اشاره اش را بالا گرفت و خبیث لب زد:
– شما بهتره به فکر آقای ستوده باشید که روز به روز داره چاق تر میشه وگرنه لاغری من به کارت ضربه ای نمیزنه!
بعد این حرف، از آشپزخانه بیرون رفت و او با مادر بهت زده اش ماند.
تند تند غذایش را خورد و اعتنایی به سوالات متداول مادرش نکرد.
کافی بود به یک سوأل جواب دهد، تا مثل همیشه مجبور شود از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کند.
با زنگ خوردن موبایلش، از جا بلند شد.
تا اسم معتمدی را دید، با اکراه جواب داد:
– بله جناب مهندس؟
معتمدی از لحن آرام صدای او تعجب کرد!
منتظر جوابی تند و خشن بود!
حوله اش را به سمت کمد پرت کرد و با همان سروکله خیس، لبه تخت نشست.
گوشی را روی بلندگو گذاشت و گفت:
– جلسه داریم ساعت سه
مانلی با همان لحن قبلی، پاسخ داد:
– آدرسش رو برام بفرستید
فرهاد آهسته لب زد:
– کافه نزدیک خونتون!
و قطع کرد.
دخترک فکر کرده بود می تواند با دو قطره اشک و دوتا جیغ گوش خراش، او را به هول و ولا بیاندازد.
شرکت او با شرکت ستوده در یک سطح بودند و لازم نبود خودش را برای اثبات یا ارتقاء از شرکتی، به آب و آتش بزند!
کسی که در آتش می سوخت، دخترک تازه به دوران رسیده ای بود؛ که می خواست راه صدساله را یک شبِ طی کند.
او فقط قصدش زمین زدن ستوده بود، آن هم از طریق مانلی!
غرور مانلی باعث شد تا برای نابودی ستوده او را انتخاب کند.
چشم بست و در خیالش خطاب به مانلی گفت:
– بعد از ستوده نوبت خودته بدبخت!
از روی تخت بلند شد.
تکرار اعلان پیامک گوشی اش دقیقه به دقیقه، نیش او را بیش از پیش باز می کرد.
سشوار را به برق زد و بی توجه به پیام های متوالی، موهایش را خشک کرد.
مانلی از آن ور خودش را می کشت تا بفهمد از کجا آدرس خانه را پیدا کرده؛ او از اینور در انتخاب دو کت تیره و روشن مردد بود و جلوی آینه خودش را آنالیز می کرد!
*
مانلی که در جواب پیام های زیادش چیزی جز بی توجهی ندید، پوست لبش را کند و لب زد:
– یک حالی ازت بگیرم که با دمت گردو بشکنی!
وایستا فقط!
منو می ترسونی؟
پر حرص انگشتش را روی اعداد زد و شماره آن منشی قناسش را گرفت.
صدایش که آمد، گفت:
– خانوم طلوعی شمایین؟
طلوعی با تردید تائید کرد و مانلی پرسید:
– می تونید بیاید شرکت؟
منشی بدبخت گوش هایش برق گرفت!
مانلی ادامه داد:
– فقط آقای معتمدی از این قرار مطلع نشن!
در این چند وقت فهمیده بود که فرهاد کمی در دادن حقوق منشی و نظافت چی خسیس است.
می دانست که طلوعی برای بیماری برادر زادهٔ کوچکش هم که شده قبول می کند!
مونا از کنارش رد شد و تنه محکمی زد.
کور بود!
مانلی روی مبل نشست و زمزمه کرد:
– لال می شدم برای تو تعریف نمی کردم!
مونا بلند جواب داد:
– بالأخره مامان می فهمید تو چرا بعضی شبا خونه نمیای!
تند توپید:
– چه ربطی داره من کارم تو شرکت طول می کشه!
مونا- کارت عیب پیدا کردن از سهرابه؟
کاش مثل همیشه خانه نمی آمد!
دیگر نیازی به توضیح نبود؛ مادرش همه ماجرا را فهمید.
لب روی هم فشرد.
شاید از حرص، شاید هم از عصبانیت!
بی توجه به اصرار های مادرش برای ماندن؛ از خانه بیرون زد.
ماندن در شرکت خیلی بهتر از خانه بود!
فرهاد میخواد چه غلطی کنه؟ مرتیکهی پلید🤬
مونا هم فرط و فرط روی اعصاب مانلی بدبخت میره
گیاهخوار جنگلی😒
غلطای قشنگگگ😂❤
مرتیکه پلیدو با فرهاد بودی؟ الان ستاره میخورتت🤣
ستاد حمایت از نقش های منفی:
جدی جدی رمانم خوبه؟
بعد سه تا رمان حس میکنم این یکی یه طورایی متفاوته
هیچی بهم نمیگین همچین حسی بهم دست داده😂
آره دیگه فرهاد خطرناک میزنه
تو به نظرات ما کاری نداشته باش راه خودت رو برو😍 تحقیق و مطالعه ثمربخشه
همینکه هر بار از قبلت بهتر میشی یعنی توی کارت موفقی
ژانر رمانت فکر کنم علمی تخیلی باشه درست نمیگم؟ و خب موضوع غالب کشف اون داروئه
بیشتر روی اون موارد مانور بده و سعی کن شکست و سنگاندازی توی راه شخصیتها قرار بدی که بیدردسر به پیروزی دست پیدا نکنن
علمی هست اجتماعی و کمی جنایی ولی اصلا تخیلی نداره ینی همه اینا تو همین دنیا هستش
خواهر از بن اشتباه گرفتی 😂
کشف دارو نیست اصلا دارویی درکار نیست ساخت یک قطعه دستگاه درمان سرطانیییی🤣🤣🤣
دانش بنیان نمیدانی چیزه؟
آفرین دقیقا همینکارو میکنم😎
آره شک داشتم که خلاصه رو خوندم
نه خب علمیتخیلی میشه
با فانتزی اشتباه نگیریااااا😅💖 قراره جوونها ابتکار به خرج بدن
برات آرزوی موفقیت دارم عزیزم و به نظرم تلاشت نتیجهی درخشانی میدع که یه اثر متفاوت و نو خلق کنی
حمایت های شماها خیلی قشنگه💕🤏🏻
ووووش فرهاد جون 😍❤️.
وای وای فرهاد من کوش 😍❤️🌹؟مانلی بیاد بنزین می ریزم روش 😡🔪.
حالم از مونا و مانلی بهم میخوره چندش های میترال🤮🤮🤮🤢🤢🤢.
توصیفاتت قابل تحسینه و ذهن خلاقت توی قلمت کاملاً پیداست
بعضی مواقع واژههای بامزه میون جملاتت به کار میبری که خیلی قشنگه
دیگه برای بهتر شدن هممون باید مطالعه کنیم تا نقاط ضعفمون رو بشناسیم
اگه کسی از یاد گرفتن دوری کنه خب در حق خودش اجحاف کرده
بداهه گوی اعظم سایتم🤣
ممنونممم🥺
ولی فقط نقادی های رمان بوک!
ینی من جای نویسنده قلبم می گرفت!
نه اون تکرمان بود
البته منتقد خوب مثل راهنماست نباید ازش دلسرد شد چون اثری که نقد نشه هیچ حرفی برای گفتن نداره
باید در کنار نقاط مثبت گرههای کوری که نویسنده نمیبینه رو بگه تا بتونه بازش کنه.
نه همین رمان بوک بود اثر خانوم امینی رو نقد کرد بندا خدا شوکه شد
من از لحاظ روحی گره میخورم😂
خانوم امینی کیه؟ ندیده بودم
رمان تقدیر دو دو تا چهارتا
آهان آره میشناسمش
فاطمه رو میگی
الان من در حال حاضر روی شخصیتپردازی ضعف دارم
توصیفات غیرمستقیم
روی اینا کار کردم و باید بیشتر توجه کنم
یکی رو میبینی توصیفاتش خوبه، ایده رمانش مشکل داره و اصلاً خودش هم سردرگمه که چی میخواد.
باید توی ورد لپتاپ یا موبایل اسامی کاراکترها و خصوصیاتشون رو نوشت؛ خیلی کمکدهندهست.
اتفاقاتی که قراره داخل داستان رخ بده به ترتیب نوشته شه که نویسنده بدونه داره به کجا پیش میره
این موردها خیلی حیاتیان
نه عزیزم اتفاقا خیلیم تبحر در خلق شخصیت های لجبااااازززز خشمگیییننننننننن داری😂
مثلا حسام و ترگل
مرسی ولی خب بازم باید روشون کار کنم🤣 اسمش ماهبانو شده
امیرعلی صداش میزنه بانو
ژانر اجتماعی که برای رمانت در نظر گرفتی خیلی مناسبه و قابل رویته
باید دید در آینده چه میکنی نمیشه از الان قضاوت کرد
اما توی ژانر باید توجه داشت اصلیها رو به کار ببری، اون ژانرهایی که بیشتر غالبن وگرنه هر کسی توی رمان باید ده تا ژانر قرار بده
من چندان از ژانر مناسب سردرنمیارم
ولی اجتماعی و علمی-تخیلی گمونم مناسبتر باشه، چون قراره کاراکترهای داستان چیز جدیدی رو کشف کنن و موضوع مربوط به فناوری و دانشه
حالا از یه فرد خبره کمک بگیری بهتره
اما جنایی رو حذف کن چون روند رمان تا الان رنگ و بوی جنایت توش نیست و بر فرض کسی هم کشته شه رمان روی حولمحور جنایت و باندهای خلافکار نمیچرخه
از من هرچی بگید برمیاد مثه کاوه اول یک مواد فروش بود بعدش به جاهای غیرقابل تصور کشیده شد😂
هنوزم به کاوه فک میکنم نمیدونم چرا از ذهنم کنده نمیشه مخصوصا متین
آها فهمیدم
نه به اون صورت نیست فقط در حد قتل و دادگاه و …است
موندم با این که مامانشون اینقدر ساده است این مانلی و مونا به کی رفتن؟؟
فرهاد هم بدجنسه چقدر
بابایی عمه ای چیزی شاید به اونا رفته باشند مائده ژوون😍❤️.
به نرگس خانم بگو منو وارد رمان کنه و زن فرهادم کنه ببین از این فرهاد خان چه مرد آقا و جنتلمنی بسازم که همه تون حظ کنیدا مائده😍🤤👌.
بیا من خودم تو رمانم شخصیتی به اسم ستاره دارم
یک شوهر خوبماونجا برات خلق میکنم❤️😅
زیررمان من سرقت کاراکتر؟💔
اییی قلبم🤣💔
بعضی چیزا کلا ارثی نیستن تو جامعه مردم یاد میگیرن این رفتارای مانلی یجورایی از هویت اجتماعیشه ینی تو خونه اینجوری نیست ولی بیرون تو اجتماع به دیو تبدیل میشه اسطوره ناهنجاری اجتماعی😂
مونا ازیناست که فیلم و رمان زیاد میخونه قشنگ روش تاثیر گذاشته😂😂😂😂
به شوهر ستاره چیزی نگین قورتتون میده🤣
نرگسی 😍❤️.
یه سوال ستاره رمانت شخصیتش چه جوریه؟مث من هست شخصیتش یا نیست؟
کنجکاو شدم خب🥺.
نرگس این بچه از دست رفت🤣 یه نقش بهش بده
مانلی فعلا در دسترسه با شریفی و سعادت😂
ببین دقیقا خودته🤣🤣🤣🤣
یکم صبر کنی اومده
هی نرگسی من دیگه نیستم 😭🖤.
اکانتم بسته شد دیگه از سایت خداحافظی کردم🖤😭.
آنقدر منو تو رمان نیاوردی که از سایت رفتم ولی تو معتمدی رو شوهر ستاره بکن بذار اونم به یه نون نوایی برسه خواهر 🥺😭🖤.
چرا؟ رمانت پس چی؟
منم نمیدونم دلیلش رو.اکانتم بسته شده و کاریش نمیتونم بکنم .رمانم هیچی ناتموم میمونه دیگه بانو🖤🥺🤦.
این فرهاد چه رو موخه اصلا ازش خوشم نیومد مرتیکه اصلا حس خوبی بهش ندارم
دمت گرم مونا خانوم بجه رو از خونه فراری داد 😂😂 ایش ایم مانلی چقدر حسوده بابا به جای نشستن وفکر وردن به نابود ی سهراب بدبخت به پیشرفت کردن کارت ادامه بده وقت گیر آوردی
ممنونم نرگسییی خیلی عالی بود واقعا لذت برد🥰🥰
این دم رفتنی به فرهادم توهین نکنید بذارید با خیال آسوده و فراغ خاطر شمارا ترک کنم عزیزانم😂🥺🤦.
گل منو اذیت نکنید 😂🥺.
چشاشو تر نکنید🥺😭.
بعد من دیگه کسی سمتش نییییییاد 😡🔪.
مخاطب شعرم فرهاد جون بود نرگسی 😂🤦.
نرگسی جون تو و جون فرهاد و ستاره دیگه سفارش نکنما عروسی اینا رو راه بندازیا، جفت شون رو بفرستی حجله ها😂🖤🥺😭.
خداحافظ نرگسی💐👏.
روند رمان از پیش تعیین شده ینی دست من نیست و تغییر تو روند کلا بهمش میریزه دیر کردی خاکسترش را باد برد🤣🤣🤣
امکان داره بخاطر پارتای مثبت ۱۸ ای که میدادی کلا حذفت کردم یک حساب جدید بزن ولی فعالیتت یکم مثبت باشه خیلی دیگه چیز دار ننویس
اگر از حسابت خارج شدی که دوباره با همون رمز و ایمیل برو میاد برای ما زیاد پیش اومده
نه عزیزم از حسابم خارج نشدم نرگس 🙁🤦.
خودادمین اکانتم رو بسته 🥺😭🤦.
هیچ جوره هم نمی توانم وارد شم نرگس 😐🙁🥺😭.
به ایمیل آقای رنجبر پیام بده بپرس
بهتره با فرهاد کنار بیاید چون تا حدود زیادی با رمانه😂
مونا با اون خبیثی چطور دوستش دارید؟🤣
ممنان قشنگوم💕❤
چرا چند وقته نیستی؟دانشگاهی؟