نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان در پرتویِ ظلمت

رمان پرتویِ ظلمت پارت ۱۴

4.9
(15)

مادرش دست به کمر، روی مبل دراز کشید.

خاک که هیچ، حتی پرزهای معلق در هوا را به خورد جارو برقی داده بود!
فقط او و مونا مانده بودند که مادرش به حلق جارو برقی اهدا نکرده بود!

لباس هایش را عوض کرد و به بهانه خستگی هیچ کمکی در چیدن میز نکرد.

مونا هم سبزی هایش را پاک کرد و سالاد عجیبی غریبی برایش خودش ساخت!
همین هارا می خورد که نه قیافه داشت، نه قد و هیکلی!
هرچه او به طرف مادری کشیده بود؛ در مقابل مونا عین پدرشان گندمی و چشم و ابرو مشکی بود.

مادرش با نگاهی متأسف به تغذیه سبز مونا، لب زد:

– مادر برات ماکارونی بکشم؟

مونا متمرکز بر روی محتویات چرتش، جواب داد:

– نه اصلاً!
روغن داره کبدم چرب میشه!

مانلی حین پیچاندن رشته های ماکارونی به دور چنگال، طعنه زد:

– همینطوری ادامه بدی می تونیم به عنوان همسر مرد نمکی به موزه معرفیت کنیم !

مونا خنثی نگاهش کرد و سبزی های باقی مانده قورت داد.
رو به مادرش توپید:

– نمی خوای بهش چیزی بگی؟

و رو به او ادامه داد:

– عزیزم وقتی اطلاعی از مُد نداری که همه مانکن پسند شدن بهتره حرفی نزنی!

مانلی چنگالش را در وسط ماکارونی ها فرو کرد و گفت:

– عزیزم اینو بهت نگفتن که هیچکس تو زندگیش محتاج چهارپاره استخوون اونم از نوع پوک شده نیست؟

مونا ظرفش را به جلو هل داد و از پشت میز بلند شد.
انگشت اشاره اش را بالا گرفت و خبیث لب زد:

– شما بهتره به فکر آقای ستوده باشید که روز به روز داره چاق تر میشه وگرنه لاغری من به کارت ضربه ای نمیزنه!

بعد این حرف، از آشپزخانه بیرون رفت و او با مادر بهت زده اش ماند.

تند تند غذایش را خورد و اعتنایی به سوالات متداول مادرش نکرد.
کافی بود به یک سوأل جواب دهد، تا مثل همیشه مجبور شود از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کند.

با زنگ خوردن موبایلش، از جا بلند شد.
تا اسم معتمدی را دید، با اکراه جواب داد:

– بله جناب مهندس؟

معتمدی از لحن آرام صدای او تعجب کرد!
منتظر جوابی تند و خشن بود!

حوله اش را به سمت کمد پرت کرد و با همان سروکله خیس، لبه تخت نشست.

گوشی را روی بلندگو گذاشت و گفت:

– جلسه داریم ساعت سه

مانلی با همان لحن قبلی، پاسخ داد:

– آدرسش رو برام بفرستید

فرهاد آهسته لب زد:

– کافه نزدیک خونتون!

و قطع کرد.

دخترک فکر کرده بود می تواند با دو قطره اشک و دوتا جیغ گوش خراش، او را به هول و ولا بیاندازد.

شرکت او با شرکت ستوده در یک سطح بودند و لازم نبود خودش را برای اثبات یا ارتقاء از شرکتی، به آب و آتش بزند!
کسی که در آتش می سوخت، دخترک تازه به دوران رسیده ای بود؛ که می خواست راه صدساله را یک شبِ طی کند.
او فقط قصدش زمین زدن ستوده بود، آن هم از طریق مانلی!
غرور مانلی باعث شد تا برای نابودی ستوده او را انتخاب کند.

چشم بست و در خیالش خطاب به مانلی گفت:

– بعد از ستوده نوبت خودته بدبخت!

از روی تخت بلند شد.

تکرار اعلان پیامک گوشی اش دقیقه به دقیقه، نیش او را بیش از پیش باز می کرد.

سشوار را به برق زد و بی توجه به پیام های متوالی، موهایش را خشک کرد.

مانلی از آن ور خودش را می کشت تا بفهمد از کجا آدرس خانه را پیدا کرده؛ او از اینور در انتخاب دو کت تیره و روشن مردد بود و جلوی آینه خودش را آنالیز می کرد!

*

مانلی که در جواب پیام های زیادش چیزی جز بی توجهی ندید، پوست لبش را کند و لب زد:

– یک حالی ازت بگیرم که با دمت گردو بشکنی!
وایستا فقط!
منو می ترسونی؟

پر حرص انگشتش را روی اعداد زد و شماره آن منشی قناسش را گرفت.
صدایش که آمد، گفت:

– خانوم طلوعی شمایین؟

طلوعی با تردید تائید کرد و مانلی پرسید:

– می تونید بیاید شرکت؟

منشی بدبخت گوش هایش برق گرفت!
مانلی ادامه داد:

– فقط آقای معتمدی از این قرار مطلع نشن!

در این چند وقت فهمیده بود که فرهاد کمی در دادن حقوق منشی و نظافت چی‌ خسیس است.

می دانست که طلوعی برای بیماری برادر زادهٔ کوچکش هم که شده قبول می کند!

مونا از کنارش رد شد و تنه محکمی زد.

کور بود!

مانلی روی مبل نشست و زمزمه کرد:

– لال می شدم برای تو تعریف نمی کردم!

مونا بلند جواب داد:

– بالأخره مامان می فهمید تو چرا بعضی شبا خونه نمیای!

تند توپید:

– چه ربطی داره من کارم تو شرکت طول می کشه!

مونا- کارت عیب پیدا کردن از سهرابه؟

کاش مثل همیشه خانه نمی آمد!

دیگر نیازی به توضیح نبود؛ مادرش همه ماجرا را فهمید.

لب روی هم فشرد.

شاید از حرص، شاید هم از عصبانیت!
بی توجه به اصرار های مادرش برای ماندن؛ از خانه بیرون زد.
ماندن در شرکت خیلی بهتر از خانه بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

ای آن که جز او امیدی نیست...🌱
اشتراک در
اطلاع از
guest
38 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
21 روز قبل

فرهاد می‌خواد چه غلطی کنه؟ مرتیکه‌ی پلید🤬
مونا هم فرط و فرط روی اعصاب مانلی بدبخت میره
گیاهخوار جنگلی😒

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

آره دیگه فرهاد خطرناک می‌زنه
تو به نظرات ما کاری نداشته باش راه خودت رو برو😍 تحقیق و مطالعه ثمربخشه
همین‌که هر بار از قبلت بهتر میشی یعنی توی کارت موفقی

ژانر رمانت فکر کنم علمی تخیلی باشه درست نمیگم؟ و خب موضوع غالب کشف اون داروئه
بیشتر روی اون موارد مانور بده و سعی کن شکست و سنگ‌اندازی توی راه شخصیت‌ها قرار بدی که بی‌دردسر به پیروزی دست پیدا نکنن

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

آره شک داشتم که خلاصه رو خوندم
نه خب علمی‌تخیلی میشه
با فانتزی اشتباه نگیریااااا😅💖 قراره جوون‌ها ابتکار به خرج بدن

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

برات آرزوی موفقیت دارم عزیزم و به نظرم تلاشت نتیجه‌ی درخشانی میدع که یه اثر متفاوت و نو خلق کنی

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

ووووش فرهاد جون 😍❤️.
وای وای فرهاد من کوش 😍❤️🌹؟مانلی بیاد بنزین می ریزم روش 😡🔪.
حالم از مونا و مانلی بهم میخوره چندش های میترال🤮🤮🤮🤢🤢🤢.

آخرین ویرایش 21 روز قبل توسط Setareh Sh
لیلا ✍️
21 روز قبل

توصیفاتت قابل تحسینه و ذهن خلاقت توی قلمت کاملاً پیداست
بعضی مواقع واژه‌های بامزه میون جملاتت به کار می‌بری که خیلی قشنگه
دیگه برای بهتر شدن هممون باید مطالعه کنیم تا نقاط ضعفمون رو بشناسیم
اگه کسی از یاد گرفتن دوری کنه خب در حق خودش اجحاف کرده

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

نه اون تک‌رمان بود
البته منتقد خوب مثل راهنماست نباید ازش دلسرد شد چون اثری که نقد نشه هیچ حرفی برای گفتن نداره
باید در کنار نقاط مثبت گره‌های کوری که نویسنده نمی‌بینه رو بگه تا بتونه بازش کنه.

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

خانوم امینی کیه؟ ندیده بودم

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

آهان آره می‌شناسمش
فاطمه رو میگی

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

الان من در حال حاضر روی شخصیت‌پردازی ضعف دارم
توصیفات غیرمستقیم
روی اینا کار کردم و باید بیشتر توجه کنم
یکی رو می‌بینی توصیفاتش خوبه، ایده رمانش مشکل داره و اصلاً خودش هم سردرگمه که چی می‌خواد.
باید توی ورد لپ‌تاپ یا موبایل اسامی کاراکترها و خصوصیاتشون رو نوشت؛ خیلی کمک‌دهنده‌ست.
اتفاقاتی که قراره داخل داستان رخ بده به ترتیب نوشته شه که نویسنده بدونه داره به کجا پیش میره
این موردها خیلی حیاتی‌ان

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

مرسی ولی خب بازم باید روشون کار کنم🤣 اسمش ماه‌بانو شده
امیرعلی صداش می‌زنه بانو

لیلا ✍️
21 روز قبل

ژانر اجتماعی که برای رمانت در نظر گرفتی خیلی مناسبه و قابل رویته
باید دید در آینده چه می‌کنی نمیشه از الان قضاوت کرد
اما توی ژانر باید توجه داشت اصلی‌ها رو به کار ببری، اون ژانرهایی که بیشتر غالبن وگرنه هر کسی توی رمان باید ده تا ژانر قرار بده
من چندان از ژانر مناسب سردرنمیارم
ولی اجتماعی و علمی‌-تخیلی گمونم مناسب‌تر باشه، چون قراره کاراکترهای داستان چیز جدیدی رو کشف کنن و موضوع مربوط به فناوری و دانشه
حالا از یه فرد خبره کمک بگیری بهتره
اما جنایی رو حذف کن چون روند رمان تا الان رنگ و بوی جنایت توش نیست و بر فرض کسی هم کشته شه رمان روی حول‌محور جنایت و باند‌های خلافکار نمی‌چرخه

مائده بالانی
21 روز قبل

موندم با این که مامانشون این‌قدر ساده است این مانلی و مونا به کی رفتن؟؟

فرهاد هم بدجنسه چقدر

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  مائده بالانی
21 روز قبل

بابایی عمه ای چیزی شاید به اونا رفته باشند مائده ژوون😍❤️.
به نرگس خانم بگو منو وارد رمان کنه و زن فرهادم کنه ببین از این فرهاد خان چه مرد آقا و جنتلمنی بسازم که همه تون حظ کنیدا مائده😍🤤👌.

مائده بالانی
پاسخ به  Setareh.sh
21 روز قبل

بیا من خودم تو رمانم شخصیتی به اسم ستاره دارم
یک شوهر خوبم‌اونجا برات خلق میکنم❤️😅

آخرین ویرایش 21 روز قبل توسط مائده بالانی
Setareh.sh
Setareh.sh
21 روز قبل

نرگسی 😍❤️.
یه سوال ستاره رمانت شخصیتش چه جوریه؟مث من هست شخصیتش یا نیست؟
کنجکاو شدم خب🥺.

لیلا ✍️
پاسخ به  Setareh.sh
21 روز قبل

نرگس این بچه از دست رفت🤣 یه نقش بهش بده

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
20 روز قبل

هی نرگسی من دیگه نیستم 😭🖤.
اکانتم بسته شد دیگه از سایت خداحافظی کردم🖤😭.
آنقدر منو تو رمان نیاوردی که از سایت رفتم ولی تو معتمدی رو شوهر ستاره بکن بذار اونم به یه نون نوایی برسه خواهر 🥺😭🖤.

لیلا ✍️
پاسخ به  Setareh.sh
20 روز قبل

چرا؟ رمانت پس چی؟

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  لیلا ✍️
20 روز قبل

منم نمی‌دونم دلیلش رو.اکانتم بسته شده و کاریش نمیتونم بکنم .رمانم هیچی ناتموم میمونه دیگه بانو🖤🥺🤦.

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
20 روز قبل

این فرهاد چه رو موخه اصلا ازش خوشم نیومد مرتیکه اصلا حس خوبی بهش ندارم
دمت گرم مونا خانوم بجه رو از خونه فراری داد 😂😂 ایش ایم مانلی چقدر حسوده بابا به جای نشستن وفکر وردن به نابود ی سهراب بدبخت به پیشرفت کردن کارت ادامه بده وقت گیر آوردی
ممنونم نرگسییی خیلی عالی بود واقعا لذت برد🥰🥰

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  🥰🥰Batool
20 روز قبل

این دم رفتنی به فرهادم توهین نکنید بذارید با خیال آسوده و فراغ خاطر شمارا ترک کنم عزیزانم😂🥺🤦.
گل منو اذیت نکنید 😂🥺.
چشاشو تر نکنید🥺😭.
بعد من دیگه کسی سمتش نییییییاد 😡🔪.
مخاطب شعرم فرهاد جون بود نرگسی 😂🤦.
نرگسی جون تو و جون فرهاد و ستاره دیگه سفارش نکنما عروسی اینا رو راه بندازیا، جفت شون رو بفرستی حجله ها😂🖤🥺😭.
خداحافظ نرگسی💐👏.

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
20 روز قبل

نه عزیزم از حسابم خارج نشدم نرگس 🙁🤦.
خودادمین اکانتم رو بسته 🥺😭🤦.
هیچ جوره هم نمی توانم وارد شم نرگس 😐🙁🥺😭.

دکمه بازگشت به بالا
38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x