رمان پرتویِ ظلمت پارت ۲
همین که وارد دفتر شد، صدای داد و بیداد های دختری نظرش را جلب کرد.
رو به منشی دکتر مقدم می توپید:
– این جماعت فکر کردن زن نمیتونه کاری کنه!
آقای مقدم خوب گوش کن ببین چی میگم فقط امروزو یادت باشه
حق منو دادی به یک بچه مرفه چون اون مردِ!
دکتر عصبانی از دفترش بیرون می آید و متقابلاً داد می زند:
– بس کن خانوم حقیقی خجالت بکش!
من اگر اون شرکت رو انتخاب کردم به خاطر داشتن نیروهای پرکارش بود نه بخاطر مدیر شرکتش!
مانلی از موضعش پایین نیامد و با گستاخی جواب داد:
– برو حاج آقا برو الان نمازت قضا میشه!
برگشت و چشمانش به او افتاد.
پوزخندی زد و لودگی کرد:
– خوب داری میتازونی پسرِحاجی ستوده!
بتازون ولی بدون همینجوری که داری میری بالا یک روزی همینجوری با سر میافتی زمین!
خواست جواب بدهد اما مانلی به سرعت از کنارش عبور کرد و رفت.
دکتر نفس عمیقی کشید و گفت:
– بیا داخل
بار اولش نبود کولی بازی در می آورد، کار هر مناقصه اش بود.
فکر می کرد همه کمین کرده اند تا حق او را بخورند!
روی صندلی نشست و دکتر برگه های قرارداد را مرتب شده جلوی او قرار داد.
خودکار را از روی میز بر می دارد و تک تک برگه هارا امضا می کند.
دکتر پیشانی اش را کمی ماساژ داد و با عقب راندن موهای جو گندمی اش به عقب گفت:
– می دونم تقاضای سنگینی هست اما چاره ای نیست
باید این دستگاه ظرف هفت ماه تحویل داده بشه
با تردید می پرسد:
– می تونین دیگه؟
گلویش را صاف کرد و جواب داد:
– حاج آقا خوبه می گید سنگین!
ولی باشه هر جور شده تا هفت ماه تمومش میکنم!
کیف سامسونت را به همراه رمزش از دکتر می گیرد و بلند می شود.
این وسط محمد تند و تند زنگ می زد!
دکتر مقدم با نگاه امیدواری لب می زند:
– ستوده…من به تو خیلی اعتماد کردم!
دکتر او را به اندازه پسرش دوست داشت.
آن هم به خاطر کارنامه درخشانی بود که این چندسال ارائه داده بود.
از دفتر که خارج شد، تلفنش را جواب داد:
– وقتی جوابتو نمیدم معنیش چیه؟
محمد خونسرد گفت:
– کلید فایل اتاقتو پیدا نمیکنم کجا گذاشتی؟
– سر قبرم!
با حرص قطع می کند و پله هارا دوتا دوتا پشت سر می گذارد.
سوار ماشین شد و آن را به سمت شرکت راند.
همین که به جلوی در شرکت رسید، موبایلش دوباره زنگ خورد.
این دفعه مادرش بود.
تا تماس برقرار شد شروع کرد به آمار گرفتن از وضعیتش!
مادر بود دیگر…
کمی از وضع خورد و خوراکش پرسید وقتی مطمئن شد در نبودش اتفاقی نیفتاده، گله کرد:
– یک وقت زنگ نزنی حال مادرتو بپرسی؟
من هیچ لااقل به خواهرت زنگ بزن یادش نره یک برادری ام داره!
از پله های شرکت بالا می رود و با آرامش می گوید:
– اگر وقت داشتم که زنگ می زدم بعدشم من با شما همین دو شب پیش دو ساعت حرف زدم گوش من هنوز داغه!
مادرش کنایه غیر مستقیمش را می فهمد و غر می زند:
– باشه آقا سهراب!
منو باش گفتم پسرم دلش برام تنگ شده بهش زنگ بزنم ببخشید مادر نمیدونستم گوشت داغ میشه!
مزاحمت نمیشم
صدایش کمی از حالت آهسته بالاتر میرود و می توپد:
– مامان!
من کی گفتم مزاحمی؟
درگیر مناقصه بودم الان تازه رسیدم شرکت
حالا حالِ ستاره چطوره؟خوبه؟
انگار هنوز دلخوری مادرشرفع نشده بود که با همان لحن قبلی گفت:
– شمارشو که بلدی زنگ بزن!
هوفی می کشد و می گوید:
– باشه پس شب زنگ می زنم خونه ستاره
با خداحافظی کوتاهی به تماس پایان می دهد.
با قدم های بلند خودش را به اتاق رساند و کیف سامسونت را روی میز گذاشت.
محمد با دیدن کیف سامسونت سوتی کشید و برداشت تا بازش کند.
آهسته لب زد:
– رمز داره
محمد با نگاه کوتاهی به او می پرسد:
– خب چیه رمزش؟
– کلید فایل پشت قاب عکسه
محمد آرام کیف را می گذارد و قاب عکس را بر می دارد.
می دانست قطعاً رفیق ده ساله اش از این رمز ندادنش ناراحت شده اما چاره ای نداشت، نباید کسی می فهمید!
نقشه های مورد نظرش را برداشت و روی تخته نصبشان کرد.
چرا به محمد نمیگن ممد من بر نمیتابمممم
محمد ازین که بهش بگن ممد خیلی بدش میاد تو پارتای بعدی هست😂🤣
مانلی
به مانلیا نمیخوره انقد سلیطه باشن
باید باکلاس باشناونا😂😂
این ازون مانلی بی کلاساس🤣🤣🤣
بنظرم باید لقب آتیش پاره رو بهش داد.
خسته نباشی گلم
به کی؟محمد؟سهراب؟مانلی؟
ممنون عزیزدلم😍🌱
سهراب
البته یکم مظلومه ها.
شاید باید تجدید نظر کنم😂
سهراب من آتیش پاره نیست کارن شما متخصص درست کردن آتیشه😂
سهراب بچم به این مظلومممممییییییی چطور دلت اومد بهش بگی آتیش پاره آخه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
قبل از تایپ کتاب بخوانیم
آموزشی آموزش شخصیت پردازی در نوشتن کتاب
#2
شخصیت پردازی در نوشتن کتاب یکی از کلیدیترین عناصر ساختار داستانی است که به داستانها عمق و احساس میبخشد. شخصیتها، قلب داستان هستند و توانایی نویسنده در شخصیتپردازی میتواند تعیینکننده موفقیت یا عدم موفقیت کتاب باشد. یک شخصیت خوب و دقیق پرداخته شده، نه تنها داستان را جذابتر و واقعیتر میکند، بلکه خواننده را به دنیای داستان جذب میکند و او را به همذاتپنداری و همراهی با شخصیتها تشویق میکند.
#3
در این تاپیک به بررسی تکنیکها و اصول شخصیت پردازی در نوشتن کتاب میپردازیم و راهکارهایی ارائه میدهیم که میتواند به شما کمک کند تا شخصیتهایی باورپذیر و ماندگار خلق کنید.
#4
چرا شخصیت پردازی در نوشتن کتاب اهمیت دارد؟
شخصیت پردازی همان چیزی است که یک داستان را زنده و باورپذیر میکند. خوانندگان با شخصیتهای داستان ارتباط برقرار میکنند، با آنها همراه میشوند و در طول داستان با احساسات و چالشهای آنها زندگی میکنند. یک شخصیت که بهخوبی پرداخته شده باشد، میتواند داستانی را که شاید از نظر طرح داستانی قوی نیست، همچنان جذاب کند.
#5
به قول جان گاردنر، نویسنده و معلم نویسندگی: “خوانندهها داستان را به خاطر شخصیتهایش میخوانند و دنبال میکنند.” به همین دلیل، اگر شخصیتها واقعی به نظر برسند و بتوانند احساسات و تجربههای انسانی را به خوبی منتقل کنند، احتمال موفقیت کتاب بسیار بیشتر خواهد بود.
#6
اصول شخصیت پردازی در نوشتن کتاب
برای شخصیت پردازی قوی و مؤثر، نویسنده باید به چندین اصل و تکنیک توجه کند که به او کمک میکند تا شخصیتهایی قابلباور، چندبعدی و پویا بسازد.
#7
1. شخصیتهای چندبعدی خلق کنید
شخصیتهای چندبعدی شخصیتهایی هستند که دارای پیچیدگیهای شخصیتی، احساسات، انگیزهها و عواطف هستند. یک شخصیت چندبعدی نباید به عنوان “خوب مطلق” یا “بد مطلق” توصیف شود. انسانها پیچیده هستند و شخصیتهای داستانی هم باید این پیچیدگی را منعکس کنند.
#8
بهعنوان مثال، ممکن است شخصیت اصلی داستان فردی بسیار مهربان باشد اما در عین حال اشتباهاتی داشته باشد که باعث مشکلاتی در زندگیاش شدهاند.
برای مثال، در داستانهای هری پاتر، شخصیت سیریوس بلک در ابتدا به عنوان فردی خطرناک و تبهکار معرفی میشود، اما در طول داستان مشخص میشود که او یک شخصیت پیچیده و چندبعدی با انگیزههای مختلف است.
#9
گذشته و تاریخچه شخصیت
یکی از اصول مهم در شخصیت پردازی، داشتن یک گذشته و تاریخچه قوی برای شخصیتها است. این گذشته ممکن است بهطور مستقیم در داستان مطرح نشود، اما به نویسنده کمک میکند تا رفتار و تصمیمات شخصیت را به شکلی باورپذیر ترسیم کند. یک شخصیت با یک گذشته قوی و ملموس، بهعنوان یک فرد واقعی در ذهن خواننده شکل میگیرد.
#10
برای مثال، شخصیت جی گتسبی در گتسبی بزرگ، با داشتن گذشتهای پر از رویاها و اشتباهات، به یک شخصیت عمیق و پیچیده تبدیل میشود که خواننده را با خود همراه میکند.
امضا : -pariya-
#11
انگیزههای شخصیت
شخصیتهای داستان باید انگیزههای مشخص و قابل درکی داشته باشند. انگیزهها محرک تصمیمات و رفتارهای شخصیتها هستند و باید به وضوح در داستان مشخص شود که هر شخصیت چرا کاری را انجام میدهد. یک شخصیت بدون انگیزه به راحتی ممکن است غیرواقعی یا حتی بیروح به نظر برسد.
#12
برای مثال، در رمان جنایت و مکافات، انگیزه شخصیت اصلی راسکولنیکوف برای ارتکاب جنایت، از باورهای فلسفی و روانشناختی او نشأت میگیرد. این انگیزهها نه تنها داستان را به جلو میبرند بلکه به خواننده اجازه میدهند که با افکار و احساسات شخصیت اصلی همراه شوند.
#13
تضاد در شخصیت
تضاد یکی از عناصر کلیدی در ایجاد شخصیتهای جالب و پیچیده است. تضادهای داخلی (مثلاً کشمکشهای درونی شخصیت بین خواستهها و اخلاقیات) یا تضادهای بیرونی (مثلاً برخورد شخصیت با موانع و چالشهای بیرونی) میتواند شخصیتها را پویا و زنده نگه دارد.
#14
برای مثال، شخصیت هملت در نمایشنامه هملت اثر شکسپیر، با تضادهای داخلی شدیدی مواجه است؛ او نمیتواند بین انتقام گرفتن از قاتل پدرش و تعهدات اخلاقی خود تصمیم بگیرد، و این تضاد درونی او را به یکی از پیچیدهترین شخصیتهای تاریخ ادبیات تبدیل میکند.
#15
تحول شخصیت
یکی از ویژگیهای مهم شخصیتهای خوب پرداختهشده، توانایی تغییر و تحول در طول داستان است. شخصیتها باید در مواجهه با چالشها و موانع تغییر کنند و رشد کنند. این تحول میتواند درونمایه داستان را تقویت کرده و باعث شود که شخصیتها واقعیتر به نظر برسند.
#16
در داستان غرور و تعصب، شخصیت الیزابت بنت در طول داستان به تدریج از تعصبهای اولیه خود نسبت به آقای دارسی فاصله میگیرد و رشد میکند. این تحول شخصیتی، یکی از جذابترین عناصر این رمان است که آن را ماندگار کرده است.
#17
تکنیکهای پیشرفته برای شخصیت پردازی
علاوه بر اصول پایهای که در شخصیت پردازی مطرح شد، برخی تکنیکهای پیشرفته نیز وجود دارند که نویسندگان میتوانند برای خلق شخصیتهایی پیچیدهتر و جذابتر از آنها استفاده کنند.
#18
دیالوگهای شخصیتمحور
دیالوگ یکی از ابزارهای قدرتمند در شخصیت پردازی است. نحوه صحبت کردن، انتخاب کلمات و سبک بیان هر شخصیت میتواند اطلاعات زیادی درباره او بدهد. نویسنده میتواند از طریق دیالوگها شخصیتپردازی کند و به خواننده نشان دهد که شخصیتها چگونه فکر میکنند و چه نوع نگرشی به زندگی دارند.
#19
برای مثال، در رمان بوف کور، دیالوگهای شخصیتها به وضوح نگرشهای فلسفی و روانی آنها را به تصویر میکشند و به خواننده کمک میکنند تا به دنیای درونی آنها وارد شود
#20
استفاده از توصیفات غیرمستقیم
به جای اینکه مستقیماً ویژگیهای شخصیت را به خواننده بگویید، از توصیفات غیرمستقیم استفاده کنید. مثلاً به جای اینکه بگویید “او خجالتی بود”، میتوانید بگویید “او همیشه هنگام صحبت کردن سرش را پایین میانداخت و صدایش آهسته بود”. این نوع توصیف به خواننده اجازه میدهد که خود به نتیجه برسد و شخصیت را بهتر درک کند.
امضا : -pariya-
زندگی منشوری است در حرکت دوار…
وای وای وای
چه المشنگهای راه انداخت این خانم حقیقی🤣 محمد هم که اعصاب نداره
یک چیز سلیطه ایه حقیقی🤣
هیچ وقت نداره😂
چرا پارت من تایید نمی کنید
سواله برام
سوال اینجاست که کی ادمینه
نگران نباش عزیزم، مطمئناً ادمین هنوز ندیده وگرنه تایید میکرد
از دیروز دارم میفرستم.
رفته رو اعصابم اصلا
یکم دیگه بفرستی از سرور های سایت میفتن دنبالت 😂
نگران نباش فک کنم تا آخر امشب تایید کنن
😂😂😂😂
امیدوارم
جون مانلی چه سلیطه است 😍😂
دستت طلا نرگسی 😍❤️خسته نباشی بانو🌹🙏.
حامی مانلی از همین الان مشخص شد😂
ولی با توجه به اسمت باید دشمن مانلی باشی🤣
ممنون عزیزدل❤
آها ستاره خواهر سهرابه 😂خواهر شوهر گرامی مانلی 😎
خواهر😍 من سیاستم اینه به عنوان خواهر شوهربا پنبه سر عروس رو ببرم🪚😎😂.
ممنون نرگسی ژون🌹🙏.
حبیب که تو لیسانسه ها یه فصل نرگسیسم توی دفترچه خاطراتش باز کرده بود😂🤣 صدات که میزنم نرگسی یاد اون میفتم😂🤣(عجب چیزی بود این حبیب اصلا تو عشق و عاشقی و خواستگاری رکورد دار بود😂).
من اسم واقعی ام ستاره است خواهر اینم یادم رفت بگم 😅😁.
خواهر سهراب اومد تعظیم کنید
نه بابااااا اصن هیچ عشق و عاشقی ای میون سهراب و مانلی نیست اینا دشمنن🤣🤣🤣
دارم میگم قتل میشه خلاصه رو که خوندی
نرگسیسم چیه انگار مازوخیسم و سادیسم دارم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
همه به حبیب خودشون برسن صلوااات
چرا گفتی خب😩😱
اسپویل نکردم تو معرفی نوشته بودم قتل صورت میگیره😂
خدا رحم کنه به سهراب خواهر😳😬😭.نرگسیسم رو حبیب میگفت نمیدونم منظورش چی بود این بشر😂😅🤦.
شانس نداریم دیگه💔
خب چی بگم پارت عالی بود ولی کم بودا😕 اینجا یه مانلی خانوم داریم که حسابی از سهراب کینه داره پس باید منتظر با سر افتادن آقا سهراب به وسیله ی مانلی باشیم این یکی دومی محمد خان هست امیدوارم فکرم اشتباه باشه ولی حس میکنم بخاطر بی اعتمادی سهراب بعدها بهش بد کنه کلا رمان بهم یه حس ماجراجویی و کارآگاهی منتقل کرد ازاینا که عشق توشون نیست باشه هم اینقدر بدبختی دارن بهش اهمیت نمیدن…ولی خیلی داستان جالب ومتفاوتیه ایشالا بتونم تا تهش بخونم مرسی نرگس بانو خسته نباشی عزیزم🌹
داستانم اینبار شدیدا متفاوته میشه گفت یجورایی دارم زندگی نخبه هارو میگم البته تا حدی که در توانم باشه و مغزم یاری کنه و اینکه یه سری اطلاعات میخواد از شرکتای دانش بنیان و این قطعه ای که قراره بسازن یخورده کار سخته فقط یخورده ان شاءالله بتونم کار خوبی ارائه بدم🥲
راستش قرار بود تو رمان بوک پارت گذاری بشه ولی تو پارتای بعدی دیدم خیلی سخته و منصرف شدم برای همین پارتای اولی کمه چون رمان بوک تا ۸۰ خط قبول میکرد تو پارتای بعدی این کمبود جبران میشه💔
عشق که همه جا هست😂😂😂
نظرتون راجب محمد میتونه هم درست باشه هم نه در ادامه متوجه میشین😎
بابت نظری که دادین خیلی خیلی ممنونم❤🌱
بابا رمان بوک یه جوریه خوندن رمان خیلی سخته باید دوساعت داخلش بگردی، بعد پیداست محتوای رمان کاملا با سانسور تغییر میدن
شبیه کوچه پس کوچس واسه مایی که ناشناییم باهاش عین رفتن به یه شهر جدیده و اینکه آدرسم نداریم باید پیدا کنیم خودمون🤣
آفرین دقیقا انگار رفتی یه شهر غریب تو کوچه پس کوچه هاش گم شدی
شروعت عالیه مطئنم تا آخرش پر قدرت پیش میری گلم
ممنون عزیزدلم😍😍😍😍