نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان چشم‌های لال

رمان «چشم‌های لال» پارت 3

4.6
(24)

از سر جایش بلند شد. مگر دیگر جایی برای ماندن داشت؟ پیش که بماند؟ دیگر وقتی خواهر به خواهر رحم نکند رفاقت به چشم می‌آید؟ قدم‌هایش را با حال خراب برداشت. حال خرابی که باز جان گرفته بود و بی‌وقفه می‌تازاند. به سمت درب رفت. شاید باید از ویلا بیرون میزد و برمی‎گشت پیش پدرش؛ پدری که همیشه منتظرش بود. شاید هم باید طول شیراز را طی می‌کرد و بی‌گدار اشک می‌ریخت؛ نه برای عشقی که از دست رفته و حتی نه برای حسادتی که نسبت به این قضیه داشت؛ بلکه فقط و فقط برای حماقت خودش. برای اینکه دوباره بعد از آن اتفاق تلخ به خواهرش اعتماد کرده بود. قدم‌هایش را به سمت درب اتاق برداشت که در آخرین لحظه دست‌های سرد طناز مانع رفتنش شد. چشمان طناز گرد شده بود و با وحشت نگاهش می‌کرد. اشک‌هایش دانه‌دانه پایین ریخت و مانند دیوانه‌ها ضجه میزد:
ـ باور کن طنین اونطور که فکر می‌کنی نیست! اون…اون بهم گفت با ازدواج ما باز من و تو می‌تونیم باهم زندگی کنیم! طنیـــن! طنین به خدا قسم من نمی‌تونم یه بار دیگه از دستت بدم تروخدا حرف منو باور کن!
طنین با نفرت پایش را از اسارت دستان طناز بیرون کشید و با حرص گفت:
ـ خفه شو طناز…خفه شو! تو برای بار دوم به من دروغ گفتی. اون حروم لقمه هیچ گو..هی نمی‌تونه بخوره بعد بخواد یه کاری کنه من و تو باهم زندگی کنیم؟! خیلی مسخره‌ای…اصلا…وقتی نگاهت می‌کنم… .
با نفرت ادامه داد:
ـ حالم ازت به هم می‌خوره!
همان یک سال پیش از چشمش افتاده بود. یک سال پیش نیز همین دروغ‌های مسخره را سر هم کرده بود با این تفاوت که دیگر این بار طنین آدم باور کردن نبود. آب از سرش گذشته بود. پوزخند زد و با حرف بعدی طناز، دستش روی دست‌گیره خشک شد.
ـ سیما! سیما تروخدا تو حرف بزن! سیما بگو بهش قضیه چیه…بگو به خاطر چی دل به این ازدواج دادم. بگو! بگو خواستم جبران کنم و به خاطر حرف امیرعلی رفتم جلو. خود امیرعلی گفته بود با ازدواجمون همه چی مثل قبل میشه. گفت من و طنین می‌تونیم پیش هم زندگی کنیم. بگو سیما! من همه‌ی اینا رو به تو گفتم!
سرش را برگرداند و به طنازی خیره شد که پاچه‌های شلوار جین یخی سیما را می‎کشید و ضجه میزد. در یک آن انگار آب سردی روی بدنش ریخته باشند، سرش را به سمت سیما برگرداند. چشمانش را ریز کرد و به سیمایی که هنوز که هنوزه خشکش زده بود، نگاه کرد. با ناباوری بغضش را مزه‌مزه کرد و گفت:
ـ تو…تو هم می‌دونستی سیما؟ تو هم خبر داشتی؟
ناگهان اشک صورت سیما را پر کرد و بلندبلند گریست. روی زانوانش نشست و گریه کرد. خشم تمام وجود طنین را در بر گرفته بود. سیمایی که چند دقیقه‌ی پیش حرف از حرامزاده بودن امیرعلی میزد، از موضوع خبر داشت؟ سیما صورتش را با دستانش پوشانده بود و صدای گریه‌اش میان فریادهای طناز گم میشد.
ـ حرف بزن لعنتی! بگو من چه‌قدر گریه می‌کردم و می‌گفتم از امیرعلی بدم میاد…می‌گفتم به خاطر طنین می‌خوام دل به این ازدواج بدم. لعنت بهت! حرف بزن!
پاهای سیما را تکان می‌داد و التماس می‌کرد. طنین با خشونت جلو رفت؛ طناز را هل داد گوشه‌ی دیوار و رو‌به‌روی سیما قرار گرفت. درحالی که یقه پیرهن سفید سیما را در چنگ گرفته بود، محکم تکانش داد و فریاد زد:
ـ تو هم خبر داشتی از این موضوع؟! می‌دونستی این مشنگ داره با اون حرومزاده ازدواج می‌کنه و هیچی به من نگفتی؟! می‌دونستی؟! آره؟
سیما فقط گریه می‌کرد و چشمانش را از روی فرش برنمی‌داشت.
ـ د حرف بزنین! شما لامصبا دستتون باهم تو یه کاسه بوده…نه؟ گفتین این طنین که احمقه…ساده هست چیزی حالیش نیست! بریم با امیرعلی بریزیم رو هم اگه لو رفتیم هم یه بهونه داشته باشیم!
پوزخندی زد و با فریادی بلندتر گفت:
ـ ای تف به اون ذاتتون!
محکم یقه‌ی سیما را رها کرد که کمرش به تخت دونفره برخورد کرد و صدای ناله‌اش بین صدای ضجه‌ها گم شد. اگر صدای آهنگ و جیغ و فریاد خوشحالی مردم آنقدر بلند نبود، تا الآن یک ارتش آدم فهمیده بودند طبقه‌ی دوم، درون اولین اتاق راهرو دعوای فجیعی رخ داده.
ـ طنین خواهش می‌کنم گوش کن! حاضرم همین الآن زنگ بزنم به امیرعلی و اون بهم بگه اگه باهاش ازدواج کنم اوضاع خانواده ما خوب میشه. طنین… .
طنین به سمتش هجوم برد و بازوهای برهنه‌اش را اسیر دستش کرد. ناخن‌هایش را درون بازوی طناز فرو برد و با فریاد درون چشمان ترسیده و دردناکش زل زد. انگار می‌خواست تمام دردی که داشت تحمل می‌کرد را بیرون بریزد. می‌خواست بفهماند چه درد عمیقی گریبان‌گریش شده؛ چه زخمی که هلاکش کرده!
ـ د خفه شو طناز! اسم منو به اون زبون کثیفت نیار! این بهونه‌های چرندو واسه من نیار! من کی از تو خواستم اوضاع خانواده ما خوب بشه؟! من و تو پرواز داریم فردا. فردا داریم گورمونو گم می‌کنیم اونور آب باهم زندگی کنیم…دانشگاه بریم! من اوضاع خوب خانواده رو می‌خوام چی کار؟ بهونه‌هات بهونه‌های بچه‌ی دو ساله‌ست!
شانه‌اش را محکم رها کرد و برخاست. آنجا دیگر جای ماندن نبود! نگاهش را به سیمایی انداخت که ضجه‌زنان گریه می‌کرد. واقعا از او نیز بدش آمده بود. مثلا رفیقش بود! رفیقشان بود ولی چه؟ با حرص برگشت و خطاب به جفتشان گفت:
ـ چی امیرعلیو می‌خواستین پست صفتا؟! پولش؟ فکر کردین فردا روز دو قرون پول بهتون میده؟! هه! خیال باطل! چرا طناز؟ تویی که مامانت یه پرادو انداخته زیر پات، چپ میری راست میای نازتو می‌کشه چرا؟ یعنی اینقدر تشنه‌ی پولی؟
رویش را برگرداند و به درب اتاق رسید.
ـ طنین من چی کار کنم که منو ببخشی؟
پوزخندی زد و خطاب به این حرف طناز گفت:
ـ چی کار کنی ببخشمت؟ فکر کردی می‌بخشمت؟ تو و اون سیمای مارموز دو رو رو؟ فقط با مردنتون همه چی حل میشه. واقعا دوست ندارم دیگه ریختتون رو هم ببینم. جفتتون به درک واصل شین!
از درب خاج شد و آن را محکم پشت سرش بست. چشمش به پسر و دختر مو بوری افتاد که با تعجب به او زل زده بودند. دخترک با نگرانی گفت:
ـ اتفاقی افتاده؟
طنین آب بینی‌اش را بالا کشید و پرخاش کرد:
ـ نخیر!
مسیر پله‌های شیشه‎ای را از سر گرفت و محکم از روی پله‌ها پایین آمد. دلش نمی‌خواست به هیچ چیز فکر بکند. آن لجظه دلش فقط و فقط مشروب می‌خواست. تنها الکل بود که می‌توانست نجاتش دهد. شاید هم کنارش کمی علف و قرص ترامادول او را از این درد خلاص می‌کرد. به آخرین پله که رسید، رو‌به‌رویش بار مشورب‌خوری را دید. از بین جمعیت رقصان قدم‌هایش را برداشت و درحالی که سرش تیر می‌کشید، روی یکی از صندلی‌های قرمز مخملی پشت میز بار نشست. به بارمن اشاره کرد و گفت:
ـ ویسکی.
بارمن با یک گیلاس به سمتش آمد و دستی به سبیلش کشید. زمزمه کرد:
ـ انگاری حالت خرابه.
پوزخندی زد و جواب داد:
ـ چه جورم!
پیک را بالا رفت و تلخی‌اش را با تمام وجودش حس کرد. مهم نبود! به تلخی اتفاقت زندگی‌اش نمی‎رسید. گیلاس را کوبید روی میز و گفت:
ـ پرش کن.
بارمن پیک را پر کرد و گفت:
ـ عشقت ولت کرده؟
در آن گیر و دار حوصله جواب دادن نداشت. کوتاه گفت:
ـ فکر کن آره.
پیک را بالا رفت. گیلاس را کوبید و پیک بعدی را درخواست کرد.
ـ خب؟ چه‌طوری ولت کرده؟
پیک بعدی را بالا رفت و کم‌کم داشت گرم میشد. با خنده‌ای تلخ گفت:
ـ با رفیقام ریختن رو هم.
بارمن چشم‌های گردش را تنگ کرد و ابرو بالا پراند. شاید داشت پنجمین یا ششمین پیک را پر می‌کرد که طنین با صدایی خسته که هاکی از شروع مستی‌اش بود، زمزمه کرد:
ـ ببین…می‌دونی الآن دلم چی می‌خواد؟ که هم اون دو تا دختره رو خفه کنم…هم اون پسره‌ی نمک به حرومو. دلم می‎خواد جنازه‌شون پهن زمین باشه و با پاشنه ده سانتی رو بدنشون رژه برم. با دستای خودم می‌کشمشون! حالا ببین کی گفتم!
خنده‌ای سر داد و دوازدهمین پیک را بالا رفت. کم‌کم داشت همه‌چیز را از یاد می‌برد و سرش گرم نگاه کردن به جمعیت رقصان وسط سالن میشد. پیک بعدی را بالا رفت و از سر جایش برخاست. با لبخند پت و پهنی زل زد به پسر قد بلند و عضلانی‌ای که آن طرف سالن گوشه‌ی دیوار، با پیکی دستش ایستاده بود و به او زل زده بود. طنین با لبخند پررنگی از سر جایش بلند شد و جلو رفت. جلو و جلوتر. وقتی کامل رو‌به‌‌به روی پسر قرار گرفت، وقتی حدود سه یا چهار متر باهم فاصله داشتند، میان انبوه جمعیت شروع به تکان دادن بدنش کرد. نگاه خودش نیز محو تماشای پسری بود که سر تا پا طوسی پوشیده بود. همه چیز را از یاد برده بود. هم طناز، هم سیما و هم امیرعلی را. تمام وجودش سرشار بود از مستی‌ای که حاصل بالا رفتن چندین پیک الکل بود. چشم‌ در چشم پسر سر تا پا طوسی پوش، تنش را تکان می‌داد. طنین همه چیز را از یاد برده بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افرا
افرا
16 روز قبل

چه آدمایی توی جامعه ما پیدا میشن رفیق و خواهرش بهش خیانت کرده و بدتر از اون اینه انتظار دارن بخشیده بشن🥲🥺
ممنون بانوجان بی‌صبرانه منتظر پارت بعدی هستم🪷🩷

لیلا ✍️
16 روز قبل

خیلی خیلی قشنگ توصیف می‌کنی جوری که صحنه‌ها جلوی چشم‌های آدم رنگ می گیره☺
من که از خوندن رمانت لذت می‌برم، آبکی نیست و شخصیت اصلی هم دچار مشکلات زیادیه که خواننده رو برای خوندن ادامه مشتاق می‌کنه
فقط چون پارت قبلی رو درست نخوندم متوجه نشدم که امیرعلی کیه!! یعنی قبلاً طنین بهش علاقه داشته؟ اگه آره که دختر بیچاره حق داشته تا این حد عصبی بشه
معتاد هم هست😞

لیلا ✍️
پاسخ به  بانو عزرائیل .
16 روز قبل

بی‌صبرانه منتظرم خوش‌قلم سایت
بی‌اغراق میگم
ضعفی باشه راحت بیان می‌کنم عزیزم
مثلاً تو دایره‌ی لغاتت خیلی قوی و گسترده‌ست و قواعد نویسندگی رو کامل رعایت می‌کنی
من تا الان نقصی ندیدم جز اون فحشه رو بردار که با گ شروع میشه🤣

آخرین ویرایش 16 روز قبل توسط لیلا ✍️
مائده بالانی
15 روز قبل

خسته نباشی خانم خانم ها.
من تنها توصیه ای که برات دارم اینکه فاصله دادن رو ببین پاراگراف ها رعایت کنی.
جملات خیلی درهم شده و ممکنه چشم خواننده اذیت بشه.
و دیگه اینکه عالی و خوب بود پارتت

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x